معین

/mo~ayyan/

مترادف معین: آشکار، روشن، مشخص، معلوم، مقرر، منصوب، نهاده | دستیار، مددکار، معاضد، همدست، یار

متضاد معین: نامعین

برابر پارسی: روشن، آشکار شده، دیدآمده، نشان زد، یار، یارمند، یاریگر، یاور

معنی انگلیسی:
specified, decided, definite, determinate, determinative, set, stated, assistant, supporter, adjutant, auxiliary, accessory, fixed, certain, given, rhomb, lozenge

فرهنگ اسم ها

لغت نامه دهخدا

معین. [ م َ ] ( ع ص ) آب روان. ( دهار ). آن آب که می بینند چون می رود. ( مهذب الاسماء ). آب روان بر روی زمین. ( ترجمان القرآن ). جاری و روان. ( غیاث ) ( آنندراج ) : و حصاری محکم در میان شهر و خندقی که به آب معین برده اند. ( فارسنامه ابن البلخی ص 129 ).
- ماء معین ؛ آب روان روشن و پاک. ماء معیون. ( منتهی الارب ). آب ظاهرو جاری بر روی زمین که آن را بتوان دید. ( از اقرب الموارد ). و رجوع به ترکیب ماء معین ذیل ماء شود.
|| خوب. گرامی. پسندیده. مطلوب : غث و سمین و معین و مهین آن را وزنی نهند. ( سندبادنامه ص 245 ). از هرچه حادث شود غث و سمین و معین و مهین و صلاح و فساد و خیر و شر بدانی. ( سندبادنامه ص 87 ). || چشم کرده. ( منتهی الارب ). چشم کرده. چشم زده. ( ناظم الاطباء ) ( از محیط المحیط ).

معین. [ م ُ ع َی ْ ی َ ] ( ع ص ، اِ ) مقررشده. ( غیاث ). مخصوص و مقرر کرده شده. ( آنندراج ). ثابت و برقرار و مخصوص و محقق و معلوم. ( ناظم الاطباء ). تعیین شده :
بی نمودار طبع صافی تو
صورت مکرمت معین نیست.
مسعودسعد.
آنکه نه راهبری معین ونه شاهراهی پیدا. ( کلیله و دمنه ). مخایل نجابت بر ناصیه او معین و دلایل شهامت بر جبین او مبین. ( سندبادنامه ص 42 ). بر هریک از سایر بندگان و حواشی خدمتی معین است. ( گلستان ). تا خدمتی که بر بنده معین است بجای آورد. ( گلستان ).
زنان را به عذر معین که هست
ز طاعت بدارند گه گاه دست.
( بوستان ).
ای متقی گر اهل دلی دیده ها بدوز
کایشان به دل ربودن مردم معینند.
سعدی.
ترا خود هرکه بیند دوست دارد
گناهی نیست بر سعدی معین.
سعدی.
چون قوت نامیه و قوت حسی که آرام جایشان اندامهایی است معین. ( مصنفات باباافضل ج 2 ص 45 ). || جامه منقش به چهارخانه های خرد همچون چشم گاو. ( منتهی الارب ). جامه منقش و رنگارنگی که در آن نقشهای چهارگوشه خرد مانند چشم گاو باشد. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || به چشمه. چشمه چشمه. به صورت چشمها نگار کرده. منقش به صورت چشم. به صورت چشم. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
زبان مار من یعنی سر کلک
کزو شد مهره حکمت معین.
خاقانی ( یادداشت ایضاً ).
|| گاو نر سیاه مابین پیشانی. ( منتهی الارب ). گاوی که میان دو چشم وی سیاه باشد. ( ناظم الاطباء ). گاو نر و او را به جهت بزرگی چشمانش و یا به جهت سیاه و سپیدی آن چنین گویند. ( از اقرب الموارد ). || گشن گاو که به ترکی بوقا نامندش. و گشنی است از گاو. ( منتهی الارب ). گشن از گاوان. ( ناظم الاطباء ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - تعیین شده مشخص گردیده . ۲ - ( صفت ) مشخص مقرر: [ چون قوت نامیه و قوت حسی که آرام جایشان اندامهایی است معین . ] ( مصنفات باباافضل ۳ ) ۴٠۵ : ۲ - جامه منقش و رنگارنگی که در آن نقشهای چهار گوشه خرد مانند چشم گاو باشد . ۴ - گاوی که میان دو چشم وی سیاه باشد . ۵ - گاو گشن
فرزند شیخ ابو القاسم . جدا و شیخ محمد تقی معین العلما که در سلک علمای روحانی بود پس از فوت پدر به تربیت وی همت گماشت .

فرهنگ معین

(مُ ) [ ع . ] (اِفا. ) یاریگر، یاری کننده .
(مَ ) [ ع . ] (ص . ) پاک ، صاف ، جاری .
(مُ عَ یَّ ) [ ع . ] ۱ - (اِمف . ) مشخص گردیده ، تعیین شده . ۲ - (ص . ) معلوم ، مقرر.

فرهنگ عمید

مخصوص و مقررشده، مشخص، معلوم.
یاری کننده، یار، مددکار.
۱. جاری، روان.
۲. آب چشمه که بر روی زمین جاری شود.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی مَّعِینٍ: آب جاری بر روی زمین (در عبارت"وَءَاوَیْنَاهُمَا إِلَیٰ رَبْوَةٍ ذَاتِ قَرَارٍ وَمَعِینٍ:هر دو را به سرزمینی بلند که جایی هموار و چشمه سار بود منزل دادیم ")-زلال (کلمه معین در نوشیدنیها به معنای آن نوشیدنی است که از پشت ظرف دیده شود ، مانند آب و شرا...
معنی أَجَلَیْنِ: دو موعد- دو وقت معین
معنی أُقِّتَتْ: دارای وقت معین شد
معنی مَوَاقِیتُ: وعده گاهها یشان (جمع میقات و میقات به معنی وقت معین شده برای عمل است و این کلمه بر مکان معین برای عمل نیز اطلاق میشود )
معنی مِیقَاتِنَا: وعده گاه ما (میقات :وقت معین شده برای عمل است و این کلمه بر مکان معین برای عمل نیز اطلاق میشود )
معنی مِیقَاتُهُمْ: وعده گاهشان (میقات :وقت معین شده برای عمل است و این کلمه بر مکان معین برای عمل نیز اطلاق میشود )
معنی قَدَرٍ: اندازه ای معین ( در عبارت "وَأَنزَلْنَا مِنَ ﭐلسَّمَاءِ مَاءً بِقَدَرٍ ")
معنی مَّفْرُوضاً: مقرر شده - تعیین شده (کلمه فرض به معنای قطع هر چیز محکم و جدا کردن بعضی از آن ، از بعضی دیگر است و به همین جهت در معنای وجوب استعمال میشود ، برای اینکه انجام دادنش واجب و امتثال امرش قطعی و معین است و نه مردد در اینجا نیز سهم و نصیبی که فرض شده ادای...
معنی مِیقَاتُ: زمان انجام یک کارخاص - وعده گاه (کلمه میقات معنایش نزدیک به معنای کلمه وقت است و تقریبا همان معنا را میدهد ، و فرق آن دواین است که : میقات آن وقت معین و محدودی است که بنا است در آن وقت عملی انجام شود ، بخلاف وقت که به معنای زمان و مقدار زمانی هر چیز ...
معنی فَرَضْتُمْ: مقرر کردید - تعیین کردید (کلمه فرض به معنای قطع هر چیز محکم و جدا کردن بعضی از آن ، از بعضی دیگر است و به همین جهت در معنای وجوب استعمال میشود ، برای اینکه انجام دادنش واجب و امتثال امرش قطعی و معین است و نه مردد در اینجا نیز سهم و نصیبی که فرض شده ...
معنی تَفْرِضُواْ: معین کردید - تعیین کردید - سهم دادید - واجب گردانیدید (دراصل جداکردن قطعه ای از چیزی و تأثیر گذاشتن در آن قطعه معنی می دهد و در مورد واجب کردن هم چون پاره ای از حکم را به آن موضوع اختصاص می دهد ،استفاده می شود در عبارت "مَا لَمْ تَمَسُّوهُنَّ أَوْ تَ...
معنی فَرَضَ: معین کرد - تعیین کرد - سهم داد - واجب گردانید (دراصل جداکردن قطعه ای از چیزی و تأثیر گذاشتن در آن قطعه معنی می دهد و در مورد واجب کردن هم چون پاره ای از حکم را به آن موضوع اختصاص می دهد ،استفاده می شود در عبارت "فَمَن فَرَضَ فِیهِنَّ ﭐلْحَجَّ "منظور ...
معنی قَصْدُ: راهی که رهرواش را به هدف می رساند(قصد به معنای استقامت راه است ، یعنی راه آنطور مستقیم باشد که در رساندن سالک خود به هدف ، قیوم و مسلط باشد ، و ظاهرا این کلمه که مصدر است در عبارت "عَلَی ﭐللَّهِ قَصْدُ ﭐلسَّبِیلِ " به معنای اسم فاعل است ، و اضافه شدن...
ریشه کلمه:
عین (۶۵ بار)

«مَعین» از مادّه «معن» (بر وزن شأن) به معنای جریان آب است، بنابراین «ماء معین» به معنای آب جاری است. بعضی نیز آن را از مادّه «عین» یعنی آبی که ظاهر است و با چشم دیده می شود دانسته اند. که در صورت اول، میم جزء کلمه است و بر وزن «فعیل» است و در صورت دوم، میم زائده است و بر وزن «مفعول» می باشد (مانند مبیع).
بر این اساس یا «مَعِیْن» از مادّه «معن» (بر وزن صحن) به معنای جاری است، اشاره به این که: در آنجا چشمه هایی از شراب طهور در جریان است که هر لحظه پیمانه ها را از آن پر می کنند و گرداگرد بهشتیان می گردانند، چنان نیست که این شراب طهور پایان گیرد، و یا برای تهیه آن نیاز به زحمت و درد و رنجی باشد، یا کهنه و خراب و فاسد شود.
و یا از «عین» گرفته شده، و «میم» آن زائده است، و به معنای آبی است که، با چشم دیده می شود، هر چند جاری نباشد. ولی، بیشتر مفسران آن را به همان معنای آب جاری تفسیر کرده اند.
. معن به معنی جاری شدن است «مَعَنَ الْماءُ مَعناً: سالَ» مَعین یعنی: جاری شونده. و «اَمْعَنَ بِحَقّی» یعنی: حق مرا برد. معنی آیه: بگو خبر دهید اگر آب شما در زمین فرو رفت کدام کس به شما آب روان خواهد آورد. . از آیه به نظر می‏آید که شراب بهشتی در روی زمین جاری می‏شود چنانکه در «کَأس» گذشت یعنی: کاسه شرابی که از چشمه جاری شونده است بر آنها می‏گردانند.

مترادف ها

helper (اسم)
هم دست، کمک، یار، یاور، معین، معاون

assistant (اسم)
کمک، دستیار، یاور، معین، بر دست، معاون، نایب، ترقی دهنده، رهبریار

adjutant (اسم)
کمک، یار، یاور، اجودان، معین

adjuvant (اسم)
یاور، معین، دوای ممد

lozenge (اسم)
معین، لوزی، قرص لوزی شکل، شکل لوزی

rhomb (اسم)
معین، چرخ، دایره، لوزی

supporter (اسم)
پشتیبان، حامی، معین، نگهدار، متحمل

rhomboid (اسم)
معین، لوزی

thetic (صفت)
مطلق، معین، ثابت، وضع شده، وابسته به یا شامل پایان نامه

thetical (صفت)
مطلق، معین، ثابت، وضع شده، وابسته به یا شامل پایان نامه

helping (صفت)
معین، ممد

given (صفت)
معلوم، معین، مبتلا، داده

certain (صفت)
قطعی، معلوم، معین، مسلم، محقق، خاطر جمع، فلان، تاحدی

aiding (صفت)
معین

specified (صفت)
معین، مشخص، تعیین شده، مشخص شده

determined (صفت)
معین، مشخص، مصمم

defined (صفت)
محدود، معین، مشخص

auxiliary (صفت)
معین، عوضی، کمکی، امدادی، کمک دهنده

appointed (صفت)
معین، منصوب، مقرر، منتصب، موعود، موکل

fixed (صفت)
معین، مقرر، ثابت، پا بر جا، جایگیر، مقطوع، ماندنی

assigned (صفت)
معین، موعود

regular (صفت)
حقیقی، معین، مرتب، منظم، عادی، متقارن، پا بر جا، با قاعده

supporting (صفت)
معین، متحمل

فارسی به عربی

حریص , حلیف , قابل للتعیین , مساعد , معین , موکد

پیشنهاد کاربران

در فرهنگ فارسی یکی از چمارهای "گمارده"٬ "نشان داده" شده است. چم دیگرش "شکفته شده" است. این نشان می دهد که برای دو واژهٔ مشخص و معین، دست کم همچنان یک برابرِ کاربردی در پارسی هست و نیازی به واژه سازی نیست. تنها باید خواست و بکار برد و واژه ای همچون گمارده را که چندین چمار دارد به یک چم نکاست ( یا محدود ) نکرد.
...
[مشاهده متن کامل]

• بنابراین: مشخص، معین: گمارده _ نامشخص، نا معین: ناگمارده.

نشانده ( مُعَیَن )
سلیم
معین: شناساندن، مانند اینکه بگوییم کارهایش را معیّن کردیم یعنی کارهایش را به او شناساندیم.
مُعَیَّن: [دستورِ زبان] شناختەشده
مُعَیَّن: گزینش - شده، برگزیدەشدە؛ گماشتەشدە؛ هکانیده
مُعِین: یار، یاور، یاریدهنده، کمککننده
نجات دهنده
یاری دهنده. . .
شناسا شده برابر نهاد پیشنهادی برای واژه معّین عربی : شناسا شده و بشناخت و شناختیده است
یاری ده
( هکانیدن ) برابر پارسی کارواژه های ( تعیین کردن، معین گرداندن ) می باشد.
پس گشت: نبیگِ زبان پاک کسروی
معین راد
مطلق . . . . مشخص . . . . مددکار . . . . . . یاری دهنده . . . . . . . . .
کمک کننده.
معین الضعفا: کمک کننده به نیازمندان.
معین : مُعِین : یاور ، مدد رسان ، پشتیبان، حامی، دستگیر ، یار ، کمک کننده ، یاری دهنده .
فراز 77 دعای جوشن کبیر :
( 77 ) اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ یَا مُعِینُ یَا أَمِینُ یَا مُبِینُ یَا مَتِینُ یَا مَکِینُ یَا رَشِیدُ یَا حَمِیدُ یَا مَجِیدُ یَا شَدِیدُ یَا شَهِیدُ .
...
[مشاهده متن کامل]

( 77 ) خدایا! از تو خواهم به حق نامت ای یاور ، اى امان بخش ، اى آشکار کننده اى استوار و ثابت ، اى پابرجا ، اى راهنما، اى ستوده، اى گرامی ، اى سخت نیرو ، اى گواه.

جاری و روان
ماء معین= آب جاری و روان
مشخص شده
نور چشمی
معین به معنای نجات دهنده
یکی از نامهای خدا ، لقب امام رضا ( معین ضعفا ) ، کمک کنند، یاری دهنده، مشخص شده، نور، روشنایی، ایمن، آب که جاری هستش، پاک،
مشخص
یاری دهنده و پناه دهنده

اسم پسرم معین . از اسما خداست و در جوشن کبیر به معنای یاری رسان آمده است و بسیار زیباست
یاری کننده ، همیار

یار ، دوست ، همیار ، کمک کردن
یاری دهنده
یاور
آشکارا ، روشنا
اسم پسرم و معین گذاشتم چون در دعای جوشن کبیر نام خداوند متعال به معنای کمک کننده یاری کننده س خیلی هم زیباست
یاری کننده، مددکار، مشخص ، معلوم
یاری کننده
یاری دهنده، کمک دهنده
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣١)

بپرس