مغز

/maqz/

مترادف مغز: دماغ، کله، سر، مخ، دانه، هسته، جوهر، اصل، لب ، عقل، فکر، وسط، میان، درون

متضاد مغز: پوست

معنی انگلیسی:
core, brain, head, mind, nucleus, bean, pith, pulp

لغت نامه دهخدا

مغز. [ م َ ] ( اِ ) ماده عصبی که در جوف کله سرواقع شده و آن را پر کرده. ( ناظم الاطباء ). مخ. دماغ. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). دماغ. و با لفظ کافتن و خراشیدن و پریشان کردن و پریشان شدن و پریشان داشتن و در عطسه افکندن و در رعاف آوردن و در استخوان کردن و در استخوان کشیدن و در پوست کاستن مستعمل ، و آشفته مغز، آلوده مغز، بیدارمغز، پاک مغز، پخته مغز، پوچ مغز، تنک مغز، تهی مغز، تیره مغز، تیزمغز، جوشنده مغز، چارمغز، حرام مغز، خشک مغز، سبک مغز، سخت مغز و سیه مغز ازمرکبات آن است. ( آنندراج ). اوستا مزگا ( دماغ )، پهلوی مزگ ، هندی باستان مجان ( مغز )، اُسِّتی مغز ، بلوچی «مژگ » ، سریکلی «موژگ » ( استخوان مغز )، «مُغز» شغنی مغز ( مغز ) که همه عاریتی هستند... افغانی ماغزه ( مغز ) ( مفرد و جمع )... کردی مگز و در اوراق مانوی ( پارتی ) مگس ( مغز ). ماده عصبی نرمی که در جمجمه قرار دارد و مرکز احساسات ومبداء حرکات ارادی می باشد. ( از حاشیه برهان چ معین ). مرکز اعصاب که در استخوان جمجمه حیوانان ذی فقار قرار دارد و از آن انسان بسیار پیچیده است و از دو نیم کره تشکیل یافته که دارای چین خوردگیهای فراوان است. ( از لاروس ) :
هست ز مغز آن سرت ای منگله
همچو زوش مانده تهی کشکله.
رودکی ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
یکی صمصام اعداکش عدوخواری چو اژدرها
که هرگز سیر نبود وی ز مغز و از دل اعدا.
دقیقی ( گنج بازیافته ص 77 ).
همه مغز مردم خورد شیر و گرگ
جز از دل نجوید پلنگ سترگ.
فردوسی.
به روزی دو کس بایدت کشت زود
پس از مغز سرشان بباید درود.
فردوسی.
دوای تو جز مغز آدم چو نیست
بر این درد و درمان بباید گریست.
فردوسی.
کف یوز پرمغز آهوبره
همه چنگ شاهین دل کو دره.
عنصری ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
از دل گردان برآر زهره به پیکان
در سر مردم بکوب مغز به کوپال.
منوچهری.
مغزشان در سر بیاشوبم که پیلند از صفت
پوستشان از سر برون آرم که مارند از لقا.
خاقانی.
که پوست پاره ای آمد هلاک دولت آن
که مغز بی گنهان را دهد به اژدرها.
خاقانی.
خورشید زرین دهره بین صحرای آتش چهره بین
در مغز افعی مهره بین چون دانه نار آمده.بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - مخ : [ روزکی چند باش تا بخورد خاک مغز سر خیال اندیش . ] ( گلستان . قر . ۵۱ ) یا مغز تیره . نخاع یا مغز حرام . نخاع یا مغز سر . مخ ۲ - ماده نرم جوف استخوانها . یا مغز استخوان . ماده نرم جوف استخوانها که تشکیل شده از مقادیری سلولهای چربی و رگهای خونی و الیاف عصبی و عوامل گلبول ساز مخ عظام : [ از خوردن زخم سفته جانش پیدا شده مغز استخوانش . ] ( لیلی و مجنون نظامی . چا . وحید . ۳ ) ۸۵ - قسمت مرکزی و میانی برخی اندامها از قبیل ساقه و ریشه و هسته : مغز بادام مغز گردو و غیره . یا مغز پسته یی . برنگ مغزپسته برنگ سبز شبیه بمغز پسته . یا مغز هسته . دانه گیاهان که در داخل غشائ صلب و چوبی شده هسته برخی گیاهان - که دارای میوه شفت هستند - قرار دارد از قبیل بادام و زرد آلو و هلو و گیلاس و میوه های نظیر آنها . یا ( چون ) دو مغز در یک پوست بودن . دوست صمیم بودن . یا مغز تر کردن . سخن گفتن صحبت کردن . یا مغز در سر کردن خاموش شدن سکوت کردن . ۴ - بینی :[ خویش را تاویل کن نه اخبار را مغز را بد گوی نه گلزار را . ] ( مثنوی . نیک . ۵ ) ۲۳٠ : ۱ - ماده اصلی هر چیز جوهر هر شئ : [ هر که کل اشیائ نداند مغز و اجزائ نشناسد . ] ( مقامات حمیدی . چا . شمیم . ۱۵٠ )
گاو ماده که بار بر وی دشوار باشد

فرهنگ معین

(مَ ) [ په . ] (اِ. ) ۱ - ماده نرم و خاکستری رنگی که در کاسة سر یا میان استخوان است . ۲ - عقل ، فکر. ۳ - شخص دانا و آگاه و نخبه . ۴ - بخش درونی هر چیزی . ۵ - وسط ، میان . ۶ - درون میوه هایی مانند: گردو، پسته ، بادام .

فرهنگ عمید

۱. (زیست شناسی ) بخش نرم و خاکستری رنگی که درون جمجمه قرار دارد، مخ.
۲. مادۀ چرب که میان استخوان جا دارد.
۳. آنچه در هستۀ میوه یا درون برخی میوه ها وجود دارد.
۴. [مجاز] اصل و حقیقت چیزی.
۵. [مجاز] سر.
۶. [مجاز] نخبه، بااستعداد، باهوش.
* مغز تیره: (زیست شناسی ) [قدیمی] = نخاع

گویش مازنی

/maghez/ بزی که گوش های پهن و بلندی دارد - بز با گوش خال خالی & مگس

واژه نامه بختیاریکا

مَزگ

دانشنامه عمومی

مَغز یکی از حسّاس ترین و پیچیده ترین اعضای بدن در همه مهره داران و بیشتر بی مهرگان است که در برخی گونه ها ۲ درصد از وزن بدن جان دار را تشکیل می دهد. مغز در انسان حدود ۲۰ تا بیش از ۲۵ درصد کالری ( انرژی ) روزانه را مصرف می کند[ ۱] و بیشتر انرژی مورد نیاز خود را از کربوهیدرات ها ( گلوکز خون ) جذب می کند و این سوخت را به سرعت مصرف می کند. حتّی زمانی که شخص در خواب است، مغز بیشتر از هر عضوی از بدن اکسیژن مصرف می کند. به نارسایی مغزی ایسکمی مغزی می گویند. [ ۲]
در انسان، مغز و نخاع مجموعاً بخش دستگاه عصبی مرکزی ( CNS ) را تشکیل می دهند که وظیفه آن دریافت وضعیت درونی و بیرونی بدن از دستگاه عصبی پیرامونی ( PNS ) موجود در نقاط مختلف بدن، پردازش پیام های دریافتی و صدور فرمان های مرتبط می باشد. مغز شامل نیمکره های مخ، مخچه و ساقه مغز است. بیشتر حجم مغز را نیمکره های مخ تشکیل می دهند. نیمکره های مخ باعث می شوند تا انسان بتواند فکر کند و حرف بزند و مسائل را حل کند. نیمکره چپ فعالیت های نیمه راست بدن و نیمکره راست فعالیت های نیمه چپ بدن را کنترل می کند. اما آن ها همکاری هم دارند مثلاً در موقع نگاه کردن. هر دو نیم کره به طور همزمان از همه بدن اطلاعات را دریافت و پردازش می کنند. هر نیم کره کارهای مخصوص به خود را نیز دارد؛ مثلاً نیم کره چپ به توانایی استدلال و ریاضیات و نیم کره راست مخ در مهارت های هنری تخصص یافته است. مخچه هم مرکز برخی تعادل بدن است و با ورزش های مانند ژیمناستیک و بندلغزی تقویت می شود. بخش دیگر مغز، ساقه مغز است که اتصال دهندهٔ مخ و مخچه به نخاع است. ساقه مغز شامل سه بخش است: مغز میانی، پل مغزی و بصل النخاع. بصل النخاع در بالای نخاع است و مرکز فعالیت های غیرارادی بدن است و برای همین مشهور، به گره حیات است. مخ شامل لوب های مختلفی است:
لوب آهیانه ای
لوب پیشانی
لوب گیجگاهی
• لوب پس سری
که در هر یک از این لوب ها حواس مختلفی وجود دارد برای مثال لوب پیشانی: حس بویایی، لوب پس سری: حس بینایی، لوب گیجگاهی: حس شنوایی و لوب آهیانه ای: مرکز حواس پیکری مانند لامسه. همچنین مغز دارای دستگاه لیمبیک هست.
مغز در همهٔ مهره داران و بیشتر بی مهرگان مرکز دستگاه عصبی است. تنها شماری از بی مهرگان مانند اسفنج دریایی، عروس دریایی، آب دزدک دریایی بالغ و ستاره دریایی مغز ندارند، هرچند دارای بافت عصبی پراکنده ای هستند. مغز در سر و معمولاً نزدیک اندام های حسی نخستین مانند بینایی، بویایی، چشایی و شنوایی قرار دارد. مغز مهره داران پیچیده ترین اندام بدنشان است.
عکس مغزعکس مغزعکس مغز

مغز (غذا). مغز ( انگلیسی: Brain as food ) همچون بیشتر اندام های داخلی یا فراورده های فرعی گوشت، می تواند به عنوان مواد غذایی مصرف گردد. مغزهایی که به عنوان مواد غذایی مورد مصرف قرار می گیرد از قبیل مغز خوک، سنجاب، خرگوش، اسب، گاو، میمون، مرغ، شتر، ماهی، بره و بز می باشند. در بسیاری از فرهنگ ها، گونه های مختلف مغز به عنوان یک غذای لذیذ در نظر گرفته می شود.
دوکوزاهگزانوئیک اسید ( DHA ) که یک اسید چرب امگا ۳ با اهمیت است، در مغز پستانداران به وفور یافت می شود. به عنوان نمونه، طبق داده های ارزش غذایی، ۸۵ گرم ( ۳ اونس ) از مغز گاو دارای ۷۲۷ میلی گرم از این نوع اسید چرب امگا ۳ است. [ ۱] برای قیاس قرار دادن، مؤسسه ملی سلامت ( NIH ) تعیین کرده است که روزانه، خردسالان به ۱۵۰ میلی گرم و زنان باردار و شیرده به ۳۰۰ میلی گرم به دوکوزاهگزانوئیک اسید ( DHA ) نیاز دارند. [ ۲]
حدود ۱۲ درصد از ترکیب مواد مغذی مغز را لیپید تشکیل داده است که بخش زیادی از آن در قسمت میلین قرار دارد ( که دارای ۷۰ تا ۸۰ درصد چربی است ) . [ ۳] مغز دارای کلسترول بسیار زیادی است. به طور نمونه، مصرف یک وعده «مغر خوک داخل شیر گریوی» ممکن است شامل ۳٬۵۰۰ میلی گرم کلسترول باشد ( که معادل ۱۱۷۰ درصد از مرجع مصرف رژیم غذایی توصیه شده می باشد ) . [ ۴]
عکس مغز (غذا)

مغز (فیلم ۱۹۶۲). مغز ( انگلیسی: The Brain ) فیلمی به کارگردانی فردی فرانسیس است که در سال ۱۹۶۲ منتشر شد. از بازیگران آن می توان به آن هیوود و برنارد لی اشاره کرد.
عکس مغز (فیلم ۱۹۶۲)

مغز (فیلم ۱۹۶۹). مغز ( به فرانسوی: Le Cerveau ) یک فیلم کمدی سرقت به کارگردانی ژرار اوری محصول مشترک فرانسه و ایتالیا است که در سال ۱۹۶۹ منتشر شد.
• ژان - پل بلموندو
بورویل
دیوید نیون
ایلای والاک
سیلویا مونتی
دومینیک زاردی
تامی دوگن
ژاک بالوتان
• گی دولورم
عکس مغز (فیلم ۱۹۶۹)

مغز (فیلم ۱۹۸۸). «مغز» ( انگلیسی: The Brain ( 1988 film ) ) فیلمی در ژانر ترسناک و علمی–تخیلی است که در سال ۱۹۸۸ منتشر شد. از بازیگران آن می توان به سینتیا پرستون اشاره کرد.
عکس مغز (فیلم ۱۹۸۸)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

دانشنامه آزاد فارسی

مغز (brain)
در جانوران عالی، تودۀ یاخته های عصبیمتصل به هم و تشکیل دهندۀ قسمت جلویی دستگاه عصبی مرکزی، و کنترل کننده و هماهنگ کنندۀ فعالیت های این دستگاه. در مهره داران، مغز در جمجمه جا گرفته و شامل سه ناحیه اصلی است. در قاعدۀ ساقۀ مغزی، بصل النخاعقرار دارد که شامل مراکز کنترل تنفس، شدت و قدرت ضربان قلب، فشار خون، و کنترل و تنظیم درجۀ حرارت بدن است. مخچهروی آن قرار گرفته است و با هماهنگ کردن اعمال عضلانی پیچیده ای نظیر حفظ شکل بدن و حرکت اندام های حرکتی و کنترل تعادل مرتبط است. نیمکره های مخیک جفت برآمدگی انتهای جلویی مغز جلویی اند و در مهره داران اولیه اساساً به حواس مرتبط اند، اما در مهره داران عالی، بسیار توسعه یافته و در هماهنگی همۀ پیام های ورودی حسی و خروجی حرکتی و نیز در تفکر، هیجانات، حافظه و رفتار دخیل اند. اطلاعات حسی به شکل تکانه های عصبی از گیرنده ها به نیمکره های مخ می رسند. این گیرنده ها ممکن است در اندام های حسی باشند؛ یاخته های مخروطی (یاخته های حساس به نور) در شبکیۀ چشم از آن جمله اند که تکانه ها یا پیام ها را با عصب بینایی به مغز می فرستند. نیمکره های مخ اطلاعات دریافت شده را پردازش می کنند و تکانه هایی برای پاسخ بدن به آن ایجاد می کنند. در مهره داران، بسیاری از رشته های عصبی که از دو طرف بدن می آیند، هنگام ورود به مغز همدیگر را قطع می کنند. بنابراین، نیمکرۀ چپ مغز در ارتباط با طرف راست بدن است و برعکس. در انسان ها، عدم تقارن خاصی در دو نیمۀ مخ توسعه پیدا کرده است. در افراد راست دست، به نظر می رسد نیمکرۀ چپ نقش بیشتری در کنترل کلامی و بعضی مهارت های ریاضی داشته باشد، در حالی که نیمکرۀ راست بیشتر در درک فضایی نقش دارد. اصولاً محل مهارت ها و توانایی ها در مغز نزدیک هم نیستند. در مغز و سایر قسمت های دستگاه عصبی، تکانه های عصبی با ناقلین عصبی از محل سیناپس عبور می کنند. در پستان داران، نیمکره های مخ بزرگ ترین قسمت مغزند و قشر مخدر آن ها قرار گرفته است. قشر مخ شامل لایه سطحی ضخیمی از اجسام سلولی یا مادۀ خاکستری است و زیر آن رشته های عصبی یا مادۀ سفید قرار دارند که قسمت های متفاوت قشر را به هم، و نیز به دیگر نقاط دستگاه عصبی مرکزی وصل می کند. همچنان که پیچیدگی مغز افزایش می یابد، در سطح مغز چین های عمیق ایجاد می شود. در پستان داران عالی، نواحی نامعلوم وسیعی در مغز وجود دارد که به نظر می رسد مربوط به هوش، شخصیت و قوه ذهنی بالا باشد. تکلم در دو منطقۀ مخصوص مغز کنترل می شود که معمولاً در ناحیۀ چپ قرار دارند. ناحیۀ بروکامسئول توانایی کلامی، و ناحیۀ ورنیکهمسئول درک مطالب گفتاری و نوشتاری است. در ۱۹۹۰، دانشمندان دانشگاه جان هاپکینزدر بالتیمور موفق به کشت یاخته های مغز انسان شدند.بازتاب ها (انعکاس ها). بازتاب پاسخ غیرارادی به محرک اند و تفکر آگاهانه در آن ها نقش ندارد. مثلاً، دور کردن دست از یک جسم داغ بازتاب است. مسیر عصب در بازتاب کمان بازتابنامیده می شود. این مسیرها نیاز به ارتباط با مغز برای عمل ندارند و این امر آن ها را از پاسخ هایی ارادی متمایز می سازد که معمولاً مغز در آن ها نقش دارد. یاخته های عصبی مغز ممکن است بر اثر افراط در مصرف حلال های شیمیایی خاص برای همیشه آسیب ببیند. الکل بر عملکرد مغز اثر می گذارد و ممکن است در نهایت، استفادۀ مداوم منجر به تخریب دایم مغز شود.

جدول کلمات

مخ

مترادف ها

brain (اسم)
ذکاوت، مغز، هوش، مخ، کله، خرد

nucleus (اسم)
هسته، لب، اساس، مغز

kernel (اسم)
هسته، دانه، شالوده، مغز، تخم، هسته اصلی، مغزهسته، خستو

marrow (اسم)
جوهر، مغز، مخ، مغز استخوان، قسمت عمده

pith (اسم)
قوت، مغز، اهمیت، مغز میوه، مغز حرام، مغز تیره، مخ استخوان

pate (اسم)
سر، مغز، کله، سر یا قسمتی از سر انسان

encephalon (اسم)
مغز، مخ، دماغ

pericranium (اسم)
مغز، کله، قسمت خارجی جمجمه، سمحاق

gray matter (اسم)
مغز، ماده خاکستری بافت عصبی

فارسی به عربی

دماغ , عقل , لب , نخاع , نواة , یافوخ

پیشنهاد کاربران

مترادف مغز: دماغ، کله، سر، مخ، دانه، هسته، جوهر، اصل، لب ، عقل، فکر، وسط، میان، درون، نیکو، لطیف
مغز به زبان سنگسری
مخmokh
در گفتمان عامیانه به درون مایه چیزی هم گفته می شود . درونمایه - نهاد
واژه مغز
معادل ابجد 1047
تعداد حروف 3
تلفظ maqz
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) [پهلوی: mazg]
مختصات ( مَ ) [ په . ] ( اِ. )
آواشناسی maqz
الگوی تکیه S
شمارگان هجا 1
منبع واژگان مترادف و متضاد
فرهنگ لغت معین
مغز
ریشه هندواروپائی این واژه. مزگو - mazgo و مرگ - mregh هردو بمعنی مغز ودر فارسی باستان و اوستا مزگ mazga یا مغز ودر سانسکریت مجاس majjas یا معز و مغز اسخوان در المانی قدیم مزگا mazga و در المانی مارک mark وانگلیسی مرو marrow .
...
[مشاهده متن کامل]

مرادردیست اندردل. که گر گویم زبان سوزد
وگر پنهان کنم ترسم. که مغزت استخوان سوزد ( سعدی )

درون پوسته که در انسان جایگاه ذهن و بعد افکار می باشد.
ئەردەڵانی: مَژگ mažg
مغز سه قسمت دارد🧠
مخ، مخچه، ساقه مغز
که مخ بیشترین حجم مغز را تشکیل داده است
کوردی سورانی: مَیشک
کوردی کلهری: مِیژگ، مِلاژ
کوردی کرمانجی: مِژی
مغز:استخوان و عضله
بیاورد مسمار های گران
بجایی که مغزش نبود اندران
در زبان لری و لکی مزگ می گویند که با مغز یک ریشه دارد
اوستایی:MAZGA
پارسی باستان:MAZGH
پهلوی:MAZGA، MASG
پارسی کنونی:مغز
در زبان تالشی که یک زبان ایرانیک است مازگ Māzg گفته میشود
آقای جدیری غین در زبان های ایرانی شرقی به ویژه سغدی بوده فقط ویژه ترکی نیست.
در پارسی کهن هم برخی واژگان غین داشتند
کمی پژوهش ایرادی نداره
همه زبان های پارسی از جمله اوستایی، پارسی کهن، پارسی میانه و پارسی نو غ دارند و این وات همواره نقش مهمی در زبان های کهن ایرانیک داشته است. در خط های پهلوی و اوستایی نیز نویسه ای جدا برای غ وجود دارد. برای نمونه بَغ، مُغ و دوغ در زبان پهلوی ساسانی بکار رفته اند. ق نیز در برخی زبان های ایرانی شرقی وجود داشته است. در فارسی واژگانی که ق دارند به دو دسته تقسیم میشوند: یا ترکی و عربی اند، یا واژگان کهن ایرانی که در پارسی نو برخی از حروفشان تبدیل به ق شده است. یعنی قِ این واژگان در گذشته حرف دیگری بوده است. همچون : قشنگ که برگرفته از خشنگ در زبان ایرانیِ سغذی میباشد ، یعنی در این واژه خ به ق دگرگون شده است. یا واژه قرمز که برگرفته از کرمیر در پارسی میانه است ، یعنی ک به ق دگرگون شده است. واژگان این دسته خود به دو دسته تقسیم میشوند :
...
[مشاهده متن کامل]

الف - واژگانی که از زبان ایرانیِ سغذی آمده اند و ( ( خ ) ) یا ( ( ک ) ) آنها به ( ( ق ) ) دگرگون شده است :
قشنگ که برگرفته از سغذی xšank میباشد. / قاطر که برگرفته از سغذی xara - tara میباشد. / قند که برگرفته از سغذی xanda میباشد. / نقره که برگرفته از سغذی nākrtē میباشد. / قانون که از سغذی kanonā آمده است. و . . .
ب - واژگان پارسی ای که در گذشته دارای حرف ( ( ک ) ) بوده اند و معمولا توسط عربی این حرف به ( ( ق ) ) دگرگون شده است :
قابوس که در گذشته کاووس بوده است. در پارسی میانه kayos و در اوستایی kāvāusān آمده است. / قالب که در گذشته کالب بوده است. در پارسی میانه kalpād آمده است.
/قز و قزاغند که در گذشته کز و کژاکند بوده اند. در پارسی میانه kač و در پارسی باستان kaž آمده است. / قفیز که در گذشته کویز بوده است که در پارسی میانه kafiz , kapič و در پارسی باستان kapithe آمده است.
/چاقو که در گذشته چاکو بوده است و هم ریشه با چکوش میباشد. / قپان که در گذشته کپان بوده است و احتمالا برگرفته از لاتین campania است. / قهرمان که در گذشته کهرمان بوده است. در اوستایی kara - manah آمده است.
/قاقم ( گونه ای سمور ) که برگرفته از پارسی میانه kākom میباشد. / قبا که برگرفته از پارسی میانه kapāh میباشد. / قباد که برگرفته از پارسی میانه kavāt میباشد. / قومس ( نام شهری ) که برگرفته از پارسی میانه kūmis میباشد. / قیصر که از پارسی میانه kaysar , kēsar آمده است. / قنات که برگرفته از پارسی میانه kānakih , kahas میباشد. / قرابه ( گونه ای ظرف شیشه ای ) که برگرفته از پارسی میانه karāveh میباشد. / قوطی که برگرفته از پارسی میانه kiwōt میباشد. / قربان که برگرفته از کرپان اوستایی میباشد. / قاف که برگرفته از پارسی میانه kāf میباشد. / قم ( نام شهر ) که برگرفته از کمب می باشد. و نمونه های بسیار دیگر از این دست.

این واژه هندو اروپاییه و عربی نیست:
روسی: mozg
فارسی میانه ( پهلوی ) : mazg
فارسی امروزی: Maqz
اون دوستی که گفتن مغز وازه ای ترکی هست سخت در اشتباهن چرا که مغز گونه گویش عربی مزگ هست که یک واژه از زبان های ایرانی هست حتی توی دیگر زبانهای ایرانی هم گاها به گونه مزگ به کار میرود و در زبان های ترکی مغز به beyin یا beyni گفته میشود
در گفتار لری میانکوه مَزگ می گویند.
مغز: در پهلوی مزگ mazg بوده است. واژه با جابجای آوایی ، در پارسی ، کاربرد یافته . ریختی کهنتر از آن ، نزدیک به ریخت پهلوی مَزْغ است .
( ( مرا اختر خفته بیدار گشت
به مغز اندر اندیشه بسیار گشت ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 224. )

مغز
درونی ترین لایه شیء
هسته
هسته
مغز شئ یعنی عصاره شئ مفهوم شئ
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٢)

بپرس