مغل

لغت نامه دهخدا

مغل. [ م َ ] ( اِ ) به معنی خواب و استراحت باشد. ( برهان )( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). رجوع به مغلگاه شود.

مغل. [ م َ ] ( ع مص ) کسی را بد گفتن نزدیک کسی. ( تاج المصادر بیهقی ). مغالة. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). و رجوع به مغالة شود.

مغل. [ م َ / م َ غ َ ] ( ع اِ ) شیر که زن آبستن بچه را دهد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). شیری که زن فرزند خودرا دهد در حالی که حامله است. ( از اقرب الموارد ).

مغل. [ م َ غ َ ] ( ع مص ) دردگین گردیدن شکم ستور از خوردن گیاه با خاک . ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از محیط المحیط ). || شیر دادن زن بچه را با بارداری. || تباه شدن چشم کسی. ( از منتهی الارب ) ( ازناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || ( اِ )چرک که در گوشه چشم گرد آید. ( از اقرب الموارد ).

مغل. [ م ُ غ ِل ل ] ( ع ص ) جایی که غله فراوان حاصل آرد. ( ناظم الاطباء ). برومند. غله دهنده. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : تا این غایت قریب به صدهزار دینار املاک نفیس و اسباب متقوم از دیه های معظم ومزارع مغل و باغهای پرنعمت... به مدعیان آن بازفرمود. ( المعجم ص 12 ). || رجل مغل ؛ مرد خائن. ( منتهی الارب ). مرد خائن و خیانتکار. ( ناظم الاطباء ).

مغل. [ م ُ غ َل ل ] ( ع ص ، اِ ) تشنه. || هر آنچه از ریع زمین و یااجرت آن به دست آید. ج ، مغلات. ( از اقرب الموارد ).

مغل. [ م ُ غ ُ ] ( اِخ ) مردم مغلستان ومردم تاتار و ماوراءالنهر. ( ناظم الاطباء ). مغول. تاتار. تتر. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
همچو آن قوم مغل بر آسمان
تیر می انداز بهر نزع جان.
مولوی.
مرا روی تو محراب است در شهر مسلمانان
وگر جنگ مغل باشد نگردانی ز محرابم.
سعدی.
این بار نه بانگ چنگ و نای و دهل است
کاین بار مصاف شیر و جنگ مغل است.
سعدی.
و رجوع به مغول شود.

فرهنگ فارسی

یکی از طوایف زردپوست ساکن آسیای مرکزی و شرقی که شامل قبایل بسیار بودند مانند : تاتار قنقرات قیات اویرلات ارلاد جلایر کرائیت و غیره . در اوایل قرن هفتم هجری این قوم بریاست چنگیز از قبیله قیات بر قسمت مهمی از آسیا تسلط یافت و فرزندان او بر بخشی مهم از آسیا و اروپا حکومت کردند . سلطان محمد خوارزمشاه بعد از فتوحات آسیای مرکزی بخیال تسخیر چین افتاد و چون شنید که چنگیز بلاد اویغور را تابع خویش کرده و در ۶۱۲ ه.ق . بر شهر پکن پایتخت چین شمالی مسلط شده هیئتی برای تحقیق فرستاد . چنگیز فرستادگان را باحترام پذیرفت و توسط ایشان پیغام فرستاد که مایل است بین دو کشور باب تجارت باز باشد. پس از چندی که چنگیز با ایران همسایه شد در سال ۶۱۵ رسول چنگیز با سلطان محمد خوارزمشاه معاهده ای بست که از آن ببعد دو پادشاه دوست یکدیگر باشند. پس از این جریان عده ای از تجار مغولی بعزم ماورئ النهر حرکت کردند. اینالجق غایرخان امیر شهر [ اترار ] واقع درکنار سیحون که از خویشان ترکان خاتون مادر شاه بود بمال آنها طمع کرد و بنام اینکه آنان جاسوس میباشند تمام آنها را کشت و مالشانرا تصرف کرد مگر یکنفر که گریخت و به چنگیز خبر داد . چنگیز از سلطان محمد تسلیم غایر خان را تقاضا کرد ولی او فرستاده چنگیز را بقتل رسانید و بلاد اسلامی را به آتش فتنه کشید. در پائیز سال ۶۱۶ ه.ق . چنگیز با سپاهی خونخوار نزدیک به دویست هزار تن بممالک خوارزمشاهی حمله ور شد چنگیز سپاهیان خود را بچهار قسمت کرد یکی را بدو پسر خود جغتای و اکتای سپرد و ایشانرا مامور فتح اترار کرد . دسته دوم را به پسر دیگرش جوجی سپرد و مامور فتح شهرهای کنار سیحون نمود. دسته سوم مامور فتح خجند و بناکت واقع در ماورائ النهر گردید و دسته چهارم که قسمت اعظم سپاه بود تحت سر کردگی خود چنگیز قرار گرفت و بدین ترتیب از هر طرف شهرهای خراسان را محاصره کرده خراب و ویران ساختند. سلطان محمد خوارزمشاه بدون هیچ مقاومتی از برابر سپاه مغول میگریخت تا بجزیره آبسکون رسید و در همانجا بمرد ( ۶۱۷ ه.ق ) چنگیز شهرها را یکی پس از دیگری فتح و مردم را از دم تیغ می گذرانید و در این میان سلطان جلال الدین منکبرنی پسر سلطان محمد خوارزمشاه که در گوشه و کنار بجمع آوری سپاه مشغول بود در بعضی نقاط سپاه مغول را در هم شکست ولی حملات پی در پی چنگیز باو مهلت تجدید قوا نداد و سرانجام بدست یکی از اکراد کشته شد و بدین ترتیب مغول ایران را فتح کرد. در سال ۶۲٠ چنگیز با پسرانش در کنار آب سیحون شوری تشکیل دادند تا بطور کلی در امور کشوهای متصرفه تصمیماتی بگیرند و در ۶۲۱ با جمیع پسرانش غیر از جوجی که بدشت قبچان رفته بود باردوگاه اجدادی خود رسید و با مغلوب کردن پادشاه تنگت واقع در شمال تبت در ۶۲۴ بسن ۷۲ سالگی در گذشت و پس از او ممالک مفتوحه بین پسرانش تقسیم گردید. ۱ - ختا یا چین شمالی ببرادر چنگیز رسید.۲ - دره علیای سیحون و جیحون و خوارزم و قبچاق و روسیه جنوبی و دامنه های کوه اورال و سیبری غربی بجوجی و پس از او نصیب پسرش باتو گردید.۳ - ماورائ النهر سهم جغتای شد. ۴ - سرزمین اصلی اجدادی چنگیز به جوان ترین فرزندان او تولی رسید . ۵ - سهم اکتای ولیعهد چنگیز از همه کمتر و منحصر بود بنواحی مغرب مغولستان. چنگیز مردی بود خونخوار و دلیر و با عزم و برای رسیدن بمقصود از هیچ قساوتی روگردان نبود. یاسای چنگیز عبارت بود از مجموعه عادات و عقاید و آداب مغولی که چنگیز بر آنها افزوده و دستورالعمل قوم خود قراد داد. این یاسا را مغولان بخط اویغوری در طومارها مینوشتند و آنرا همچون کتابی مقدس محترم می شمردند و به اطاعت آن ملزم بودند. سلاطین مغول عبارتند از : ۱ - چنگیز خان ( ف. ۶۲۴ ه.ق ) . ۲ - اکتای قا آن از ۶۲۶ تا ۶۳۹ ه.ق . در دوره فترت بین اکتای قا آن و گیوک خان مادر گیوک توراکینا خاتون از ۶۳۹ تا ۳ . ۶۴۳ - گیوک خان بن اکتای در ۶۴۳ بسلطنت رسید و در ۶۴۵ وفات یافت .۴ - منگوقا آن بن تولی پسر چنگیز از ۶۴۹ تا ۶۵۶ سلطنت کرد. ۵ - قوبیلای قا آن بن تولی در ۶۵۸ جلوس کرد و در ۶۹۳ وفات یافت . ۶ - هلاکو پسر تولی پسر چنگیز از طرف برادرش مامور فتح بغداد و قلع و قمع اسمعیلیه شد و در ۶۶۳ وفات یافت . ۷ - آباقا آن پسر هلاکو در ۶۶۳ جلوس کرد و در ۶۸۱ وفات یافت . ۸ - تکودار احمد بن هولاکو در ۶۸۱ جلوس نمود و در ۶۸۳ وفات کرد. ۹ - ارغون پسر آباقا در ۶۸۳ جلوس کرد و ۶۹٠ وفات یافت . ۱٠ - گیخاتو پسر آباقا در ۶۹٠ بتخت نشست و ۶۹۴ بقتل رسید. ۱۱ - بایدو بن طرغای بن ولاکو در ۶۹۴ جلوس نمود و در ۶۹۴ کشته شد. ۱۲ - غازان پسر ارغون در ۶۹۴ جلوس کرد و در ۷٠۳ وفات یافت . ۱۳ - محمد خدابنده اولجایتو پسر ارغون در ۷٠۳ جلوس نمود و در ۷۱۶ وفات یافت . ۱۴ - ابوسعید پسر الجایتو در ۷۱۷ بتخت نشست و در ۷۳۶ وفات یافت.
( اسم ) فردی از قوم مغول : [ همچنان کاینجا مغول حیله دان گفت می جویم کسی از مصریان ... ] ( مثنوی . نیک . ۶۴۹:۳ )
تشنه یا هر آنچه از ریع زمین و یا اجرت آن بدست آید . جمع مغلات .

فرهنگ معین

(مَ ) (اِ. ) استراحت و خواب .

فرهنگ عمید

غله دهنده، جایی که غلۀ فراوان از آن برداشت شود.

پیشنهاد کاربران

در گفتار لری :
مغَل زدن = استراحت کردن، خوابیدن، تکیه دادن
در مَثل :
گوسفندان سیر خورده اند و یک گوشه مغل زده اند.
مَغَل درگویش یزدی همان مَنقَل است
مغل مردم درواز بدخشان افغانستان میگوین
مغل یعنی نه
دارای غل و غش و ضد صادق

بپرس