مقادیم

لغت نامه دهخدا

مقادیم. [ م َ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ مُقدِم و مُقَدّم. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). ج ِ مقدم ، به معنی آنچه پیش باشد از روی. ( آنندراج ). || ضرب فرکب مقادیمه ؛ ای وقع علی وجهه ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد )؛ زده شد فلان و رسید آن ضربت بر روی آن. || ج ِ مِقدام. ( ناظم الاطباء ). ج ِ مِقدام و مِقدامة. ( اقرب الموارد ). و رجوع به مقدام شود.

فرهنگ فارسی

جمع مقدم به معنی آنچه پیش باشد از روی .

پیشنهاد کاربران

بپرس