مقهور

/maqhur/

مترادف مقهور: تارومار، شکست خورده، مغلوب، منهزم

متضاد مقهور: قاهر، فاتح

برابر پارسی: باخته، شکست یافته، ازپا در آمده

معنی انگلیسی:
subdued

لغت نامه دهخدا

مقهور. [ م َ ] ( ع ص ) مغلوب و مغلوب شده و چیره شده بر وی و منهزم و شکست خورده. ( ناظم الاطباء ). قهرشده. شکسته. بشکسته. آن که بر او چیره شده باشند. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
خدای ناصر او باد تا جهان باشد
همیشه دولت او قاهر و عدو مقهور.
فرخی.
همیشه خاندان بزرگ پاینده باد... و اعداش مقهور. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 109 ). می گفتند خداوند دل مشغول ندارد که تعبیه ها بر حال خویش است و مخالفان مقهورند و به مرادی نمی رسند.( تاریخ بیهقی ، ایضاً ص 687 ).
وان شهاب است رأی ثاقب او
که از او دیو فتنه مقهور است.
ابوالفرج رونی.
نیکخواهت ز بخت محترم است
بدسگالت ز چرخ مقهور است.
مسعودسعد.
چو خسروان را باید که در صف لشکر
به تیغ قاهر باشند و دشمنان مقهور...
عثمان مختاری ( دیوان چ همایی ص 184 ).
شاعران از دشمن ممدوح چون ذکری کنند
رسم را گویند کز قهر اجل مقهور باد.
انوری ( دیوان چ مدرس رضوی ص 102 ).
نیل کم از زنده رود و مصر کم از جی
قاهره مقهور پادشای صفاهان.
خاقانی.
و خود کدام منفعت از این عظیم تر است که اولیا منصور باشند واعدا مقهور، دوستان آسوده و دشمنان فرسوده. ( راحةالصدور ).
جنابت بر همه آفاق منصور
سپاهت قاهر و اعدات مقهور.
نظامی.
علم علم از جهل نگونسار نگردد و همیشه حق منصور باشد و باطل مقهور. ( مرزبان نامه چ قزوینی ص 102 ). اسکندر مقهور و مخذول به جنگل درآمده به طرف گیلان بدر رفت و بعد از آن خبری محقق از او نیامد. ( ظفرنامه یزدی چ امیرکبیر ج 2 ص 145 ).
- مقهور داشتن ؛ مغلوب کردن. شکست دادن : اگروی را مقهور داری و به تلبیس وی فریفته نشوی... در تو زیرکی و معرفت... پدید آید. ( کیمیای سعادت چ احمدآرام ص 19 ).
- مقهور ساختن ؛ مغلوب کردن. شکست دادن : ضمیر انورش کارهای عمری را به شبی تدبیر کند و لشکرهای گران به فکری مقهور سازد. ( انوار سهیلی ).
- مقهور شدن ؛ شکست یافتن. مغلوب شدن. شکسته شدن : یک چوبه تیر سخت به زانویش رسیده کاری و از آن مقهور شده و نزدیک آمد که کشته شود. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 233 ). بازگردید و ساخته به گاه بیایید تا فردا کار خصم فیصل کرده آید که دشمن مقهور شده است. ( تاریخ بیهقی ، ایضاً ص 353 ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

موردخشم وقهرواقع شده، خوارشده، شکست خورده، مغلوب
( اسم ) کسی یا چیزی که دیگری بر او چیره شده قهر شده شکست خورده مغلوب : [ و اسکندر مقهور و مخذول بجنگل در آمده بطرف گیلان بدر رفت و بعد از آن خبری محقق از او نیامد.] ( ظفرنامه یزدی . چا . امیر کبیر ۱۴۵:۲ ) جمع : مقهورین .

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (اِمف . ) شکست خورده ، غلبه شده .

فرهنگ عمید

۱. مورد خشم و قهر واقع شده.
۲. خوار شده.
۳. شکست خورده، مغلوب.

پیشنهاد کاربران

خوار و مقهور ساختن کنایه از شکست و خار ساختن و حقیر کردن دشمن یا اقوام دیگر
مغلوب ، شکست خورده ، تسلیم
دشمن _ دشمن شکست خورده _ خوار شده _نابود شده _ قهرکرده _ مورد خشم واقع شده است _مغلوب
مغلوب، شکست خورده

بپرس