ملاقات کردن


مترادف ملاقات کردن: دیدار کردن، یکدیگر را دیدن، زیارت کردن، دیدن کردن، روبرو شدن

معنی انگلیسی:
forgather, greet, meet, see, visit

فرهنگ فارسی

( مصدر ) روبرو شدن با کسی دیدار کردن کسی را : [ ناصرالدین شاه اگر هر روز خواهر زن خودش را ملاقات نمیکرد ناخوش میشد ... ] ( دهخدا . چرند و پرند . ۱۳٠ )

واژه نامه بختیاریکا

( ملاقات کردن(اتفاقی) ) گیرکردن به یک

مترادف ها

meet (فعل)
مواجه شدن، پیوستن، برخورد کردن، تقاطع کردن، تلاقی کردن، یافتن، مواجه شدن با، ملاقات کردن، مصادف شدن با

encounter (فعل)
روبرو شدن، مواجه شدن با، رویاروی شدن، ملاقات کردن، تصادف کردن، مصادف شدن با، دست بگریبان شدن با

visit (فعل)
سر زدن، خدمت کسی رسیدن، ملاقات کردن، عیادت کردن، دیدن کردن از، زیارت کردن، دید و بازدید کردن

see (فعل)
مشاهده کردن، دیدن، فهمیدن، ملاقات کردن، نگاه کردن

have an interview (فعل)
ملاقات کردن

فارسی به عربی

اجتمع , جمع , زیارة

پیشنهاد کاربران

make a visit to someone
التقا افتادن ؛ ملاقات کردن. تلاقی روی دادن :
اجتماع ماه بود امروز و استقبال بخت
کاوفتاد این ذره را با چون تو خورشید التقا.
خاقانی.
نشست وخاست افتادن ؛ هم صحبت شدن. ملاقات کردن : بوصادق را نشست و خاست افتاد با قاضی بلخ ابوالعباس. ( تاریخ بیهقی ) .
به دیدن کسی آمدن
به دیدار کسی رفتن

بپرس