منسجم

/monsajem/

مترادف منسجم: انسجام یافته، باانسجام، ساختاریافته، پیوسته، سیستماتیک، مدون، نظام مند، یک پارچه

متضاد منسجم: غیرمنسجم

برابر پارسی: هماهنگ

معنی انگلیسی:
coherent, cohesive

لغت نامه دهخدا

منسجم. [ م ُ س َ ج ِ ] ( ع ص ) آب و اشک روان شونده. ( غیاث ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به انسجام شود. || منتظم ( در کلام ). ( یادداشت مرحوم دهخدا ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - آب ریخته شونده ۲ - کم با نظم .

فرهنگ معین

(مُ سَ جِ ) [ ع . ] (ص . ) همآهنگ ، سازگار، بانظم .

فرهنگ عمید

بانظم و درست، خالی از تعقید و تکلف.

فرهنگستان زبان و ادب

{cohesive} [زبان شناسی] دارای انسجام

پیشنهاد کاربران

هماهنگ نظم یافته
سازمان یافته، ساختارمند
همبستگی. وحدت . هماهنگ بودن.
پیوسته. همبافت. یکدست
منسجم تجسم ها مجسمه سنجیده به سجده در آورده اند. . !
یکدست
به هم پیوسته و یکدست . بهم بافته .
مجسم، انسجام، تجسم، و. . .
همبافت ، یگانیک، همبستگی

بپرس