منش

/maneS/

مترادف منش: خصلت، خلق، خو، خوی، داب، سجیه، سگال، شخصیت، طبع، طبیعت، عادت

معنی انگلیسی:
nature, disposition, relish, temper, temperament, trait, character, characteristic, ethos, feature, habit, habitude, humor, mien, fiber, fibre

فرهنگ اسم ها

اسم: منش (پسر) (پهلوی) (تلفظ: maneš) (فارسی: مَنِش) (انگلیسی: manesh)
معنی: خو، سرشت، طبیعت، همت، اخلاق و رفتاری که ناشی از خوی و خصلت ها و عادت های رفتاری یک شخص است، خوی، شخصیت برجسته و عالی، طبع عالی، ( درقدیم ) اندیشه، تفکر، تصمیم، قصد، نیت، مزاج
برچسب ها: اسم، اسم با م، اسم پسر، اسم پهلوی

لغت نامه دهخدا

منش. [ م َ ن ِ ] ( اِ ) خوی و طبیعت ، چه منشی به معنی طبیعی است. ( برهان ) ( غیاث ) ( آنندراج ) ( فرهنگ رشیدی ). خوی و طبع و طبیعت و خصلت و نهاد و سرشت. ( ناظم الاطباء ). فطرت. طینت. جبلت. عادت. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) :
به هر نیک و بد هر دوان یک منش
به راز اندرون هر دوان بدکنش.
ابوشکور.
ترا گر منش زآن من برتر است
پدر جوی و راز تو با مادر است.
فردوسی.
ز کردار بد دور داری منش
نپیچی ز بیغاره و سرزنش.
فردوسی.
چو بهرام از آن گلشن آمد برون
تو گفتی همی بارد از چشم خون
منش دیگر و گفت و پاسخ دگر
تو گفتی به پروین برآورد سر.
فردوسی.
کسی را کو هنر بسیارو دل پاک و منش والا
محال روزگار آید بر او پیدا کند همتا.
قطران ( دیوان چ محمد نخجوانی ص 28 ).
دیگر آنکه هر که از آن جماعت نظر کردم منش خویش را بالای او دیدم و چون در خداوند نگریدم شکوهی در چشمم و مهری در دلم آمد. ( فارسنامه ابن البلخی ص 87 ).
به خفتن منش رهنمون آیدش
نداند که این خواب چون آیدش.
نظامی.
چو آیین پیکار شد ساخته
منش ها شد از مهر پرداخته.
نظامی.
چو شب خواست کزغم سپاه آورد
منش سر سوی خوابگاه آورد.
نظامی.
- آقامنش ؛ آنکه طبع بزرگان دارد. بلندنظر.
- انوشه منش ؛ خوش طبع. پایدار. شادمان :
انوشه منش باد دارای دهر
ز نوشین جهان باد بسیاربهر.
نظامی.
- بدمنش . رجوع به بدمنش شود.
- برترمنش . رجوع به برترمنش شود.
- بزرگ منش . رجوع به بزرگ منش شود.
- بی منش . رجوع به بی منش شود.
- پرمنش . رجوع به پرمنش شود.
- پَهْلَومنش . رجوع به پهلومنش شود.
- خردمنش . رجوع به خردمنش شود.
- خردک منش ؛ تنگ نظر. اندک بین. لئیم. خسیس. پست. فرومایه. زُفت :
بپرسیدش از راد و خردک منش
ز نیکی کنش مردم و بدکنش.
فردوسی.
- خسرومنش ؛ آنکه طبع خسروان دارد. آنکه سرشت بزرگان دارد :
هم از کودکی بود خسرومنش
خردمند و کوشنده و کاردان.
فرخی.
- خوش منش . رجوع به خوش منش شود.
- زیبامنش . رجوع به زیبامنش شود.
- زیرک منش . رجوع به ترکیبات زیرک شود.
- عطاردمنش . رجوع به عطاردمنش شود.بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

منشن: خو، سرشت، طبیعت، به معنی همت هم گفته شده
۱ - ( اسم ) اندیشه کردن تفکر: [ معجز پیغمبر مکی تویی به کنش و به منش و به گوشت . ] ( محمد مخلد سگزی . تاریخ سیستان ص ۲ ) ۲۱۲ - ( اسم ) خوی عادت طبیعت . ۳ - طبع بلند شخصیت عالی : [ ولیکن هر آن کس گزیند منش بباید شنیدش بسی سرزنش . ] ( شا.بخ ۱۶۹ : ۱ )

فرهنگ معین

(مَ نِ ) [ په . ] (اِمص . ) خوی ، سرشت .

فرهنگ عمید

۱. خو، سرشت، طبیعت.
۲. همت.

جدول کلمات

خو

مترادف ها

nature (اسم)
نهاد، خوی، طبع، روح، خیم، سیرت، نوع، گونه، خاصیت، سرشت، طبیعت، خو، فطرت، افرینش، مشرب، خمیره، ذات، ماهیت، گوهر، غریزه، منش

پیشنهاد کاربران

شخصیت و خصلت
واژه منش
معادل ابجد 390
تعداد حروف 3
تلفظ maneš
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) [پهلوی: menišn] ‹منشن›
مختصات ( مَ نِ ) [ په . ] ( اِمص . )
آواشناسی maneS
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
...
[مشاهده متن کامل]

منبع لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ واژه های سره
فرهنگ فارسی هوشیار

تهوع، دل آشوب
هیچکدوم نیست جدول نوین حرف دومش دهست
خوی - طبیعت
خصلت، خلق، خو، خوی، داب، سجیه، سگال، شخصیت، طبع، طبیعت، عادت
رفتار
خو

بپرس