منصرف شدن


مترادف منصرف شدن: ترک کردن، چشم پوشی کردن، صرف نظر کردن ازقصد و میل، انصراف حاصل کردن، برگشتن، عدول کردن

برابر پارسی: چشم پوشیدن، پشیمان شدن، روگرداندن

معنی انگلیسی:
turn

واژه نامه بختیاریکا

ری کردن واپشت

مترادف ها

quit (فعل)
تسلیم شدن، منصرف شدن، ول کردن، دست کشیدن از

give up (فعل)
ترک کردن، تسلیم کردن، منصرف شدن، ول کردن، دست برداشتن از

change one's mind (فعل)
منصرف شدن

پیشنهاد کاربران

Withdraw
She wanted to be a nurse but thought of night shift put her off or caused her to withdraw
برخاستن از چیزی و از سر چیزی برخاستن ؛ ترک کردن آن. ( آنندراج ) . دل برکندن از آن : اما می ترسیدم که از سر شهوت برخاستن کاری دشوارست. ( کلیله و دمنه ) . || صرف نظر کردن. درگذشتن : حضرت خلافت را شرم آمد و عاطفت فرمود و از سر گناهان وی که کرده بود برخاست. ( تاریخ بیهقی ) .
...
[مشاهده متن کامل]

از سر آن برتوانی خاست تو
کژنشین با من بگو این راست تو.
عطار.
ملک را نصیحت او سودمند آمد و از سر خون او برخاست. ( گلستان سعدی ) .

معنی اصطلاح - > قید چیزی / کسی را زدن
از چیزی / کسی چشم پوشیدن؛ از داشتن چیزی / رفت وآمد با کسی چشم پوشیدن؛ چیزی / کسی را فراموش کردن
مثال:
وقتی آن بلا را سر من آوردند، دیگر قید همه ی خانواده را زدم و دیگر به هیچ کدامشان جوابی ندادم.
توضیح:
همچنین ← از خیر چیزی گذشتن
دست کشیدن / دست برداشتن ( از چیزی یا کاری )
ویرایشی بایسته درباره ی نوشته ی نادرست پیشینم
یاید می نوشتم:
دست کشیدن / دست برداشتن ( از چیزی یا کاری )
نمونه:
ما چون ( مانند ) چندین دهه ی [گذشته]، برابر با هنجارهای جهانی ( قوانین بین المللی ) از کُنش ( عملیات ) در دریاها و آسمانِ باختر ꞌاُکیانوس آرامꞌ، پشتیبانی از ꞌتایوانꞌ و پاسداری از اُکیانوس های هند و آرام، دست نخواهیم کشید ( منصرف نخواهیم شد ) .
...
[مشاهده متن کامل]

دست نکشیدن / دست برنداشتن ( از چیزی یا کاری )
نمونه:
ما چون ( مانند ) چندین دهه ی [گذشته]، برابر با هنجارهای جهانی ( قوانین بین المللی ) از کُنش ( عملیات ) در دریاها و آسمانِ باختر ꞌاُکیانوس آرامꞌ، پشتیبانی از ꞌتایوانꞌ و پاسداری از اُکیانوس های هند و آرام، دست نخواهیم کشید ( منصرف نخواهیم شد ) .
...
[مشاهده متن کامل]

از پای نشستن: باز ماندن، تسلیم شدن.
( ( همان زمان میان طلب در بستم و از پای ننشستم، . . ) )
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص ۱۱ ) .
بازماندن از کاری ؛ منصرف شدن از آن. دست کشیدن از آن :
نشاید بماندن از اینکار باز
که پیش است بسیار رنج دراز.
فردوسی.
- گام از چیزی برداشتن ؛ از سر چیزی گذشتن. ازآن طمع بریدن. از آن چشم پوشیدن :
خواهی که رسی به کام بردار دوگام
یک گام ز دنیا و دگر گام از کام
بشنو سخنی نکو ز پیر بسطام
از دانه طمع ببر که رستی از دام.
منسوب به بایزید بسطامی ( از انجمن آرای ناصری ) .

بپرس