منصوب نمودن

مترادف ها

instate (فعل)
گماشتن، برقرار کردن، گذاردن، منصوب نمودن

plant (فعل)
کاشتن، مستقر کردن، منصوب نمودن، غرس کردن، کشت و زرع کردن، نهال زدن، در زمین قرار دادن

install (فعل)
کار گذاشتن، نصب کردن، منصوب نمودن

instal (فعل)
کار گذاشتن، نصب کردن، منصوب نمودن

فارسی به عربی

رکب

پیشنهاد کاربران

بپرس