موتاب

لغت نامه دهخدا

موتاب. ( نف مرکب ) مرکب از مو + تاب ( مخفف تابنده ). موتابنده. موی تابنده. که موی سر خویش یا دیگری را بتابد. گیسوتاب. ( از یادداشت مؤلف ). || که تافتن موی بز پیشه دارد رسن یا رشته را. که موی بهم تابد و از آن رشته ٔموئین پدید آرد. آنکه ریسمان مویی می تابد. ( ناظم الاطباء ). صنفی همانند زه تاب که موی بز به هم تاب دهد و رشته مویین سازد بافتن جامه های درشت خاصه جوال را یا ریسمان مویین سازد. رسنگر. و رجوع به موباف شود.

فرهنگ فارسی

شالنگی، کسی که ریسمان مویی می تابد
موتابنده .
( صفت ) کسی که ریسمان مویین تابد.

فرهنگ معین

(ص فا. ) کسی که ریسمان می تابد.

فرهنگ عمید

شالنگی، کسی که ریسمان مویی می تابد.

پیشنهاد کاربران

قطاب یا قوتاب ( بر وزن پرتاب. موتاب. زهتاب. آفتاب. شتاب. ) ؟؟هر کلمه ایی عربی نیست. ولی با حروف مخصوص عربی ( ح. ع. ث. ص. ض. ذ. ط. ظ ) نوشته شده است. یعنی آن کلمه تورکی است. مثل قطار ( قاتار ) . قاطر (
...
[مشاهده متن کامل]
قاتیر ) . طالقان ( تالقان ) . طارم ( تاریم ) . طبس. طبرستان. طوس. طناب. طناز. طنز. علویق ( ال ویق ) . اصلان ( اسلان. شیرجنگل ) غضنفر ( غزن فر ) عنکبوت ( انکه بوت ) عقاب ( اوقاپ )

بپرس