مکنی

لغت نامه دهخدا

مکنی. [ م ُ ک َن ْ نا / م َ نی ی ] ( ع ص ) کنیت نهاده شده. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). کنیه داده شده. کنیه گذاشته. کنیت نهاده. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
- مکنی به فلان ؛ صاحب کنیه فلان. ( یادداشت ایضاً ).

مکنی. [ م َ نی ی ] ( ع ص ) در کنایه ، لفظی که لازم معنی آن اراده شده باشد چنانکه در مثال : این فصول با اشتر دراز گردن و بالا کشیده بگفتند. از «درازگردن » و «بالا کشیده » حمق اراده شده است و بنابراین این دو کلمه مکنی است.
- مکنی عنه ؛ معنایی که از مکنی اراده گردد. در مثال بالا «حمق » مکنی عنه است. و رجوع به کنایه شود.

فرهنگ فارسی

کنیه داده شده، کنیه دار
( اسم ) کنیه داده شده کنیه دار .
در کنایه لفظی که لازم معنی آن اراده شده باشد چنانکه در مثال : این فصول با اشتر دراز گردن و بالا کشیده بگفتند .

فرهنگ معین

(مُ کَ نا ) [ ع . ] (اِمف . ) کُنیه داده شده .

فرهنگ عمید

کنیه داده شده، کنیه دار.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] ریشه کلمه:
مکن (۱۸ بار)
ن (۲۳۵ بار)
ی (۱۰۴۴ بار)

پیشنهاد کاربران

بپرس