نابهنگام

/nAbehengAm/

مترادف نابهنگام: بی موقع، بی وقت، غیرمترقبه، غیرمنتظره، ناگاه، نامناسب، ناوقت

متضاد نابهنگام: بموقع

معنی انگلیسی:
anachronism, ill-timed, inopportune, untimely, untoward, unseasonable, untimely, inopportune

لغت نامه دهخدا

نابهنگام. [ ب ِ هََ ] ( ص مرکب ، ق مرکب ) نه بوقت. نه بوقت خود. نه بهنگام. نه بوقت سزاوار. بی وقت. بی موقع :
نابهنگام بهارم که به دی مه شکفم
که به هنگامه نیسان شدنم نگذارند.
خاقانی.
|| نابجای. نه بجای خود.نه آنجا که باید. بیمورد. بیجا :
گرستن بهنگام با سوک و درد
به از خنده نابهنگام سرد.
( گرشاسب نامه ).
- امثال :
ضرر بهنگام به از نفعنابهنگام .

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - بی وقت بی موقع : نابهنگام بهارم که به دی مه شکفم که بهنگامه نیسان شدنم نگذارند. ( خاقانی ) ۳ - نابجا بیمورد بیجا: گرستن بهنگام باسوک و درد به از خنده نابهنگام سرد. ( گرشا. ) مقابل بهنگام

فرهنگ عمید

= نابه هنگام

مترادف ها

malapropos (صفت)
نابجا، نا بهنگام، نا مناسب، بی موقع، بی محل

unseasonable (صفت)
بی مورد، نا بهنگام، بی موقع، بی جا

inopportune (صفت)
بی مورد، نا بهنگام، نا مناسب، بی موقع، بی جا

untimely (صفت)
بی مورد، نا بهنگام، بی موقع

anachronistic (صفت)
بیمورد، نا بهنگام

anachronous (صفت)
بیمورد، نا بهنگام

premature (صفت)
نا بهنگام، نارس، پیش رس، قبل از موقع

immature (صفت)
نا بهنگام، سبز، نارس، بی تجربه، نا بالغ، رشد نیافته

precocious (صفت)
نا بهنگام، با هوش، زود رس، فلفلی، پیش رس

ill-timed (صفت)
نا بهنگام، بی موقع

فارسی به عربی

خاطی تاریخیا , غیر مناسب , غیر ناضج

پیشنهاد کاربران

بی وقت . . . . . بی موقع . . . . . .
مثل پوستین تابستان ؛ چیزی نه بجایگاه خود. بی ارز. بیهوده :
روئی که چو آتش بزمستان خوش بود
امروز چو پوستین بتابستانست.
سعدی.

بپرس