نار فارسی

لغت نامه دهخدا

نار فارسی. [ رِ فا ] ( ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) به معنی انار فارسی است که نوعی از زهر باشد مرکب از چیزهای تلخ و اندکی از آن کشنده است. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ). || دانه ها باشد که بر جلد بدن پیدا شود پرآب ، رقیق ، شدیدالحرقت.( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). غیر از کوفت است که سیفلیس باشد. ( از مجمع الجوامع ). بعضی گفته اند که حمره است به حای مهمله و بعضی گفته اند که ضد آن است یعنی ماده این صفراوی قلیل التعفن مخلوط با اندک سودا است وآن دانه است برآمده از جنس نمله و سعی می کند یعنی سرایت به اطراف خود می نماید تا آنکه خشک ریشه می بندد با لهیب بسیار و در اول خطوط سرخ یا طاوسی رنگ می باشد مانند زبانه آتش هنگامی که بلند شود و از این جهت آن را نار نامند به خلاف حمره که ماده آن سوداوی غلیظ غائر در بدن است و بسیار برآمده و بلند نمی باشد از عضو و سیاه می گرداند عضو را و بعضی گفته اند که آتشک است و حق آن است که غیر آن است چنانچه ذکر یافت و فارسی از آن جهت نامند که اولا آن مرض در بلاد فارس به هم رسیده و یا آنکه در بلاد فارس بسیار به هم می رسد.( مجمع الجوامع ). در جواهر اللغة، وجه تسمیه به فارسی را چنین گوید که چون اهل فارس شب و روز آتش را برای پرستش نگاه می داشتند مرض مذکور برای شدت التهاب و سوزش دائمیش تشبیه به آتش فارسی شده بود. ( فرهنگ نظام ). || صاحب منهاج گفته نوعی از مر مغشوش است که از نواحی فارس می آورند با تیوعات دیگر مغشوش می نمایند و صاحب تحفه نوشته است که بغدادی اشتباه نموده نار را به معنی انار فارسی که رمان است حمل نموده و وجه تسمیه آن را نفهمیده و ممکن است که به معنی آتش باشد جهت آنکه مر مغشوش سمی از جمله سموم و در احراق اخلاط مانند آتش چنانچه نار فارسی اسم مرض حار حاد است. ( محیط اعظم ) ( فرهنگ نظام ). و رجوع به تحفه حکیم مؤمن و برهان قاطع چ معین حاشیه ص 2094 شود.

فرهنگ فارسی

بمعنی انار فارسی است که نوعی از زهر باشد مرکب از چیزهای تلخ و اندکی از آن کشنده است .

پیشنهاد کاربران

بپرس