نامدار

/nAmdAr/

مترادف نامدار: اسمی، بنام، سرشناس، شهره، شهیر، مشهور، معروف، معنون، نام آور، نامور

متضاد نامدار: گمنام

معنی انگلیسی:
celebrated, famed, famous, legendary, name, noted, ranking, titular, illustrated

فرهنگ اسم ها

اسم: نامدار (پسر) (فارسی) (تلفظ: nām dār) (فارسی: نامدار) (انگلیسی: nam dar)
معنی: ( به مجاز ) معروف، بزرگ، نیک نام، ( به مجاز ) دارای آوازه و شهرت بسیار، مشهور، بزرگوار، پهلوان، ( در قدیم ) ( به مجاز ) نفیس، قیمتی، گزیده، گزین، بسیار خوب، ( در اعلام ) نام دستور [وزیر] بزرگ یزد در زمان بازدید جکسون از یزد [البته هنگام این بازدید وی در هند بوده] و آتش ورهرام یزد نزدیک خانه ی او بوده است
برچسب ها: اسم، اسم با ن، اسم پسر، اسم فارسی

لغت نامه دهخدا

نامدار. ( نف مرکب ) ( از: نام + دار، دارنده ) مشهور. معروف. نامی. نام آور. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). مشهور در دلیری یاعلم یا هنر یا نیکی. ( فرهنگ نظام ). مشهور. معروف. دارای آوازه. نیکنام. سرافراز. بزرگوار. باعزت. باآبرو. ( از ناظم الاطباء ). سرشناس. شهره. مشتهر. صاحب نام.بلندآوازه. بلندنام : پس نصربن سیار مالک بن عمرو الحمامی را به حرب فرستاد و او مردی نامدار بود و چهار هزار مرد بدو داد. ( ترجمه طبری بلعمی ).
هزار و صد و ده تن آمد شمار
بزرگان روم آنکه بد نامدار.
فردوسی.
فرستاده قیصر نامدار
سوی خانه رفت از بر شهریار.
فردوسی.
بکشتند هر کس که بد نامدار
همی تاخت با ویژگان شهریار.
فردوسی.
دو سال یا سه سال در آن بود تا ببست
جسری بر آب جیحون محمود نامدار.
منوچهری.
یکی نامداری که با نام وی
شدستند بی نام نام آوران.
منوچهری.
اینک لشکری قوی می آید با سالاری نامدار دل قوی باید داشت ترا و اهل شهر را. ( تاریخ بیهقی ص 658 ).
اگر او نبودی چنین نامدار
ز لؤلؤ نکردی به پیشم نثار.
اسدی.
شاید که ندانیم نفایه
چون سوی خیار نامدارم.
ناصرخسرو.
نهان آشکاره کس ندیده ست
جز از تعلیم حری نامداری.
ناصرخسرو.
ای ز فضل تو نامدار عرب
وی ز جود تو سرفراز عجم.
مسعودسعد.
واجب کند که مرتفع و محتشم بود
ایوان نامور به خداوند نامدار.
امیرمعزی ( از آنندراج ).
خواهی نهیش نام منوچهر نامجو
خواهی کنیش نام فریبرز نامدار.
خاقانی.
مدت عمر شاه کامکار و خسرو نامداردر متابعت عقل و مشایعت عدل باد. ( سندبادنامه ص 84 ). از هیبت شمشیر این دو پادشاه نامدار در اقاصی و ادانی جهان گرگ از تعرض آهو تبرا نمود. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 5 ).
دل قوی شد بزرگواران را
زنده شد نام نامداران را.
نظامی.
روزی ملکی ز نامداران
میرفت برسم شهریاران.
نظامی.
در صحبت او ز نامداران
دلگرم شدند خواستگاران.
نظامی.
چون سخن گفتی امام نامدار
خلق آنجا جمع گشتی بی شمار.
عطار.
بهشتی درخت آورد چون تو باربیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

نامی، بنام، نیکنام، معروف
دهیست از دهستان عثمانوند بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان .
(صفت ) ۱ - صاحب اسم ذواسم :[ بدانیدکه نام دلیل است برنام دارونام دارازنام بی نیاز است ... ] ۲ - دارای نام وشهرت مشهورمعروف : [ باب پنجم درلطایف اشعارملوک کبار وسلاطین نامدار ] ۳ - سروربزرگوار: اگر او نبودی چنین نامدار زلولو نکردی به پیشم نثار. ۴ - پهلوان نامی : همه نامداران پرخاشجوی زخشکی بدریانهدندروی . ۵- نفیس مرغوب قیمتی ( درصفت جامه گنج وغیره ): گه زمال طفل می زن لوتهای معتبر گه زسیم بیوه می خرجامه های نامدار. ( عبدالرزاق اصفهانی بنقل راحه الصدور ۱۶ . قزوینی .یادداشتها۱۹۲:۷ )

فرهنگ معین

(ص . ) معروف ، مشهور.

فرهنگ عمید

نامی، بنام، نیک نام، معروف.

گویش مازنی

/naam daar/ فرزندی که نام مرده ای را بر او نهند

واژه نامه بختیاریکا

به نُم

دانشنامه عمومی

نامدار (سلسله). نامدار ( سلسله ) ، روستایی از توابع بخش مرکزی شهرستان سلسله در استان لرستان ایران است. زبان مردم این روستا لکی است.
این روستا در دهستان یوسف وند قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۵۸ نفر ( ۱۴خانوار ) بوده است.
عکس نامدار (سلسله)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

مترادف ها

popular (صفت)
محبوب، مشهور، متداول، عمومی، عوامانه، خلقی، ملی، توده پسند، نامدار، وابسته بتوده مردم

پیشنهاد کاربران

یعنی اسم و رسم دار اگه میخواهید یک شاهنامه زیبا و دقیق بخونید وارد سایت زیر بشید به خدا ضرر نمیکنید من خودم تم اش رو طراحی کردم باور کنید از هر شاهنامه ای که دیدید و خوندید زیباتر و دقیق تر است و لطفا برای حمایت کردنم در سایت ثبت نام کنید
https://hamkhoneh. khodkar. app/fa
نامدار وازه ای پارسی است که می توان آن را به جای شهیر عربی بکار برد.
اسم همسر من نامدار هستش و اسمش رو هم خیلی دوست داره و ب معنای بنام است یا همان مشهور
بلند نام
عجالتا ( از همه نام ها که شمای نوعی ) می شناسید یک نام - اسم مستعار - آقای اسمی
نام آور
نام آشنا . معروف

بپرس