ناموزون

/nAmowzun/

مترادف ناموزون: خشن، زمخت، ناسازگار، ناهماهنگ، ناپسند، کژدل، ناساز، بی آهنگ، بی ریتم، بی وزن

متضاد ناموزون: موزون

برابر پارسی: ناسنجیده، ناهنجار، زمخت

معنی انگلیسی:
tuneless, disharmonious, dissonant, graceless, ragged, unrythmical, disproportionate, off-key, unrythmical

لغت نامه دهخدا

ناموزون. [ م َ / مُو ] ( ص مرکب ) ناسنجیده. مخالف. ناساز. ( آنندراج ). ناهنجار. ناهموار. زمخت :
عیسی دورانم و این کور شد دجال من
قدر عیسی کی نهد دجال ناموزون کور؟
خاقانی.
و خاطرش از خطر جهالت و ضلالت او خایف و رنجور که کدام روز از جنون ناموزون او آفتی زاید. ( سندبادنامه ص 114 ). || ناپسند. ناهماهنگ. ناخوشایند. || شعری که وزن آن درست نباشد. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - ناسنجیده ناساز. ۲ - ناهنجار خشن زمخت : عیسی دورانم و این کور شد دجال من قدر عیسی کی نهدد جال ناموزون کور? ( خاقانی ) ۳ - ناخوشایندناهماهنگ .۴ - شعری که وزن آن درست نباشد.

فرهنگ معین

(مُ ) [ فا - ع . ] (ص . ) ناساز، ناموافق .

فرهنگ عمید

۱. [مجاز] ناسنجیده.
۲. [مجاز] ناساز، ناهماهنگ، ناهنجار.
۳. فاقد تعادل.

واژه نامه بختیاریکا

چهره چهره ای؛ گَم گَمی

مترادف ها

inharmonic (صفت)
نا موزون، غیر متجانس، ناموزون، بی اهنگ

inharmonious (صفت)
غیر متجانس، ناموزون، بی اهنگ

discordant (صفت)
ناسازگار، نا موزون

dissonant (صفت)
ناهنجار، نا موزون، ناجور، بداهنگ

atonal (صفت)
نا موزون، دارای عدم هماهنگی و توازن

tuneless (صفت)
نا موزون، نارسا، بی اهنگ، ناکوک

toneless (صفت)
نا موزون، بی اهنگ

فارسی به عربی

متنافر , مخالف

پیشنهاد کاربران

ناهمتراز ( بویژه در پهنه ی اختسادی )
در کنار برابر درستِ � ناهماهنگ� یاد شده در بالا ( از دید من، بسیاری دیگر از برابرهای یاد شده در بالا نادرستند و تنها �ناساز� را می توان با اندک چشم پوشی در برخی باره ها بکار برد ) ، کاربردِ آمیخته واژه ی �ناهمتراز� ( بویژه در پهنه ی اختسادی ) درست تر و یا شاید درست ترین جایگزین �ناموزون� باشد؛ نمونه:
...
[مشاهده متن کامل]

�. . . رویش و گسترش اختساد سرمایه داری بویژه از دوره ی که سرمایه داری امپریالیستی گام بگام بر همه ی پهنه های اختسادی چنگ انداخته، در سرشت ناهمترازِ ( ناموزون ) خود، برای لایه های هازمانی رویهمرفته کوچکی، سرمایه آفرین و برای میلیون ها و میلیاردها تن زاینده ی تنگدستی و درماندگی است. � ( از یادداشتی در دستِ کار )

ill - matched
نابهنجار
نابه اندام . [ ب ِ اَ ] ( ص مرکب ) ناموزون . نامتناسب . که باندام نیست .
کژخاطر. [ ک َ طِ ] ( ص مرکب ) کژدل. کنایه از کسی که مزاج او بر استقامت نباشد و در موزون و ناموزون فرق نکند. ( آنندراج ) . ناموزون. کج طبیعت. ( ناظم الاطباء ) . آنکه طبعش نامستقیم باشد. کج طبیعت. ناموزون.
...
[مشاهده متن کامل]
کژدل. ( فرهنگ فارسی معین ) . کنایه از شخص ناموزون و کج طبیعت باشد. ( برهان ) . رجوع به کژدل و کج طبیعت شود.

بی اندام
هر چه هست از قامت ناساز بی اندام ماست
ور نه تشریف تو بر بالای کس کوتاه نیست
حافظ
نا هنجار، چیزی ک موزون یا طبیعی نیســـت!
قناس

بپرس