نخبه

/noxbe/

مترادف نخبه: برگزیده، گزیده، لب، منتخب

برابر پارسی: برگزیده، سرآمد، برتر

معنی انگلیسی:
best part, choice part, choice, chosen, first, cordon bleu, cream, elite, flagship, flower, gem, prime, imperial, top, outstanding, picked, select, well-chosen

لغت نامه دهخدا

( نخبة ) نخبة. [ ن َ ب َ ] ( ع اِ ) کون. اِست. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). || دوستکانی. کلمه ای است عراقی. ( از مهذب الاسما ). و قال بعضهم : النخبة؛ الشربة العظیم ، یعنی دوستگانی. ( منتهی الارب ). || ( ص ) جبان. ( اقرب الموارد ) ( المنجد ). مرد بددل. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). مرد ترسو و جبان. نُخَبة. ( ناظم الاطباء ).

نخبة. [ ن ُ ب َ ] ( ع اِ ) دوستگانی. ( از منتهی الارب ). دوستکامی. ( ناظم الاطباء ). || ( ص )جبان. || برگزیده از هر چیزی. ( از اقرب الموارد ). برگزیده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). مرد برگزیده. ( دهار ). نُخَبة. ( اقرب الموارد ). برگزیده. انتخاب شده. مختار. بهتر. هر چیز خوب و برگزیده. ( ناظم الاطباء ). بهین. زبده. گزیده. گزین. منتخب. ج ، نُخَب.
- نخبه کردن ؛ گزیدن. انتخاب کردن برگزیدن. زبده کردن.

نخبة. [ ن ُ خ َ ب َ ] ( ع ص ) برگزیده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). برگزیده از هر چیزی. نُخبة. ( از اقرب الموارد ). ج ، نُخَب. || مرد بددل. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ).

فرهنگ فارسی

برگزیده، برگزیده ازهرچیز، نخب جمع
( صفت ) برگزیده ( شخص شئ )زبده گزیده : نخبه ونقاوه کل ماهوموجود ( رسول ص ) جمع :نخب
بر گزیده مرد بد دل جمع نخب

فرهنگ معین

(نُ بِ ) [ ع . نخبة ] (اِ. ) برگزیده و انتخاب شده از هرچیز. ج . نخب .

فرهنگ عمید

۱. برگزیده، برگزیده از هر چیز.
۲. (اسم، صفت ) [مجاز] دانا، باهوش.

دانشنامه آزاد فارسی

نُخبه (elite)
گروهی کوچک از صاحبان قدرت در جامعه که از امتیازات و منزلتی بیش از دیگران برخوردارند. افراد ممکن است به لحاظ فرهنگی نخبه باشند یا از حیث تحصیلی، مذهبی، اجتماعی و سیاسی. نخبگان سیاسی را «صاحبان نفوذ» و «کانون های قدرت» نیز می نامند. نحوۀ دستیابیِ نخبگان به قدرت، بهره گیری، حفظِ آن و نیز وجوه تمایز آنان از بقیۀ اعضای جامعه، از موضوع های مطرح در جامعه شناسی به شمار می رود.

نخبه (النخبه) (کتاب). نُخْبه (النُّخْبه) (کتاب)
(یا: الحکمة العملیّة و الاحکام الشّرعیّه؛ النّخبةالوجیزة) تألیف فیض کاشانی، در ۱۰۵۰ق، کتابی به عربی، در ابواب فقه. این اثر که مشتمل بر همۀ ابواب فقه و اصول علم اخلاق است و شرح و حاشیه بسیار دارد، در ایران به چاپ رسیده است (۱۳۳۰ق).

مترادف ها

elite (اسم)
زبده، نخبه، گلچین

flower (اسم)
سر، شکوفه، گل، نخبه، درخت گل

فارسی به عربی

زهرة

پیشنهاد کاربران

واژه نخبه
معادل ابجد 657
تعداد حروف 4
تلفظ noxbe
نقش دستوری صفت
ترکیب ( صفت ) [عربی: نخبَة، جمع: نُخَب]
مختصات ( نُ بِ ) [ ع . نخبة ] ( اِ. )
آواشناسی noxbe
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
...
[مشاهده متن کامل]

منبع . لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ واژه های سره
فرهنگ فارسی هوشیار

سلام
نخبه شبیه یک رم یک گیگ هستش که با استفاده از خط. زبان . کلمات و اعداد و ابزارالات کامپیوتر و غیره مخترعین را حفظ و یا اجرا می کنند.
ولی مخترع یک چیز جدید از تراوش مغزش خلق میکند . مثل گویش و یا تجهیزات ساده و یا الکترونیکی دارویی و پزشکی .
...
[مشاهده متن کامل]

ارادتمند لطفعلی پور مطالبه گر حقوق مخترعین ایران

نخبه
سلام ممنون از مطالب خوبتون
هم خانواده نخبه چی میشه
زود قبول نکردن
یعنی کسی که در تمام امور دانش سر امد دیگران باشد چه علوم ریاضی چه علوم طبیعی چه جامعه شماسی حتی بعضی وقت به اون شخص میگفتن مخ است
سرآمد
گلچین
سرگل
چرا واژه های زیبای ایرانی را عربی می پندارید؟ واژه نخبه ایرانی است با نخست و نخرود هم ریشه است و به یک بودن است نخ یعنی یک
زبده

بپرس