ندر

لغت نامه دهخدا

ندر. [ ن َ ] ( ع مص ) بیرون جستن. ( تاج المصادر بیهقی ). || ناگاه بیرون آمدن. ( دهار ). || افتادن چیزی از درون چیزی و آشکار شدن آن. ( از المنجد ) ( از اقرب الموارد ). ندور. ( المنجد ). || زایل شدن چیزی از موضع خود. || خارج شدن کسی از بین قوم خود. || برآمدن خوص درخت یا سبز شدن درخت. || برآمدن برگ گیاه. || کمیاب شدن چیزی. ( از المنجد ) ( از اقرب الموارد ). و اسم از آن نَدرَة و نُدرَة است. ( از اقرب الموارد ). || پیشی جستن مرد در علم و فضل. ( از المنجد ) ( از اقرب الموارد ). || تیز دادن. ( از اقرب الموارد ). || مردن. || آزمودن. ندور. ( از المنجد ) ( از اقرب الموارد ). || بدانستن. ( زوزنی ). || بیافتن. ( تاج المصادر بیهقی ). در تمام معانی رجوع به ندور شود. || ( ص ) نادر. ( المنجد ) ( اقرب الموارد ). شی ندر؛ نادر. وصف بالمصدر. ( اقرب الموارد ). رجوع به نادر شود.

فرهنگ فارسی

بیرون جستن یا خارج شدن کسی از بین قوم خود یا مردن .

پیشنهاد کاربران

یعنی من فدای تو. . . . یا قربونت بشم . . . و . . . تمام😕🙂
ندر چشات یعنی فدای چشات بشم
در بختیاری به نادر - ندر - می گویند.
ندر به چم پاره نشدنی و جسم یا پارچه سخت است.
جهنم
ندر
درلهجه سیستانی بعنی فداشدن است
م ( تلفظ با کسره ) ندرتو
من فدای تومیشوم
من ندرو تی =یعنی من فدات شم، یا من قربانت بشم
فدا
قربون
ندر در زبان بلوچی به معنی فدا شدن
من تی ندر=من فدای تو

بپرس