نرمی

/narmi/

مترادف نرمی: لینت، سستی، صافی، رفق، مهربانی، نرم خویی

متضاد نرمی: سختی

معنی انگلیسی:
flaccidity, fleeciness, furriness, lenity, lightness, limpness, pulpiness, silkiness, sleekness, smoothness, softness, tenderness, tractability, gentleness, fineness, mildness, leniency

لغت نامه دهخدا

نرمی. [ ن َ ] ( حامص ) ملاست. ( ناظم الاطباء ). مقابل زبری. ( یادداشت مؤلف ) :
مبین نرمی پشت شمشیر تیز
گذارش نگر گاه خشم و ستیز.
اسدی.
پنجم ز ره دست بساوش که بدانی
نرمی و درشتی چو ز خر خار گران را.
ناصرخسرو.
|| نعومت. رخاصت. ( یادداشت مؤلف ) :
تن خنگ بید ارچه باشد سپید
به تری و نرمی نباشد چو بید.
رودکی.
|| مقابل خشکی. تری. تازگی. فرمان پذیری. انعطاف پذیری. مقابل سختی و خشکی ، در ترکیباتی چون : نرمی انبان. نرمی چرم. نرمی عضلات. نرمی نان. || لطافت. رقت. نازکی. مقابل کثافت :
هم اوبه نرمی باد و هم او به تیزی آب
هم او به جستن آتش هم او به هنگ تراب.
؟ ( از حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ).
|| صفا و همواری که بعد از حالت خشونت و ناهمواری حاصل شود. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || همواری. جلا. ( ناظم الاطباء ). صاف و صیقلی بودن. || رفق. ( منتهی الارب ) ( مجمل ). مداراة. ( منتهی الارب ). لطف. ( مهذب الاسماء ). ملایمت. ( ناظم الاطباء ). ارفاق. مرافقت. ملاینت. ملاطفت. مدارا. مدارات. خوش رفتاری. ( یادداشت مؤلف ). مقابل ستم و زور و جبر و تندی و خشونت :
به نرمی بسی چیز کردن توان
که بستم ندانی بکردن تو آن.
ابوشکور.
به نرمی برآردبسی چیز مرد
که آن برنیاید به جنگ و نبرد.
ابوشکور.
به هیچ روی تو ای خواجه برقعی نه خوشی
به گاه نرمی گوئی که آبداده تشی.
منجیک.
چو کارت به نرمی نگردد نکوی
درشتی کن آنگاه و پس رزم جوی.
فردوسی.
که تندی و تیزی نیاید به کار
به نرمی برآید ز سوراخ مار.
فردوسی.
بردار درشتی ز دل خصم به نرمی
کز دنبه به نضج آید ای دوست مغنده.
عسجدی.
به نرمی چو کاری توان برد پیش
درشتی مجوئید زاندازه بیش.
اسدی.
هم از نرمی بسی دل رام گردد
ز تندی پخته ها بس خام گردد.
ناصرخسرو.
گرفته کینه و مهرت به نرمی و تیزی
همی کشید عنان و مهار آتش و آب.
مسعودسعد.
من کرده درشتی و تو نرمی
از من همه تندی از تو گرمی.
نظامی.
درشتی و نرمی به هم در به است
چو رگزن که جراح و مرهم نه است.بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

۱ - نرم بودن .یانرمی گوش .نرمه گوش . ۲ - مهربانی لطف .یابه نرمی .بامهربانی : اگرنادان بوحشت سخت گوید خردمندش بنرمی دل بجوید. ( گلستان .قر.۱۲۷ )
دهی از دهستان در بقاضی بخش حومه شهرستان نیشابور در ۱۴ هزار گزی جنوب شرقی نیشابور در جلگه معتدل هوائی واقع است .

فرهنگ معین

(نَ ) (حامص . ) ملایمت ، بردباری .

فرهنگ عمید

۱. نرم بودن.
۲. [مجاز] لطف و مهربانی: اگر نادان به وحشت سخت گوید / خردمندش به نرمی دل بجوید (سعدی: ۱۲۹ ).

فرهنگستان زبان و ادب

{softness} [علوم و فنّاوری غذا] خاصیت مواد غذایی ای که بافت آن سست و شل است

مترادف ها

subtlety (اسم)
زیرکی، نرمی، لطافت، باریک بینی، تیزبینی و مهارت

suavity (اسم)
خوشخویی، نرمی، نزاکت، فهمیده و مودب بودن

amenity (اسم)
ملایمت، نرمی

leniency (اسم)
ملایمت، نرمی، ارفاق، اسان گیری

softness (اسم)
ملایمت، نرمی

plasticity (اسم)
نرمی، انعطاف، شکل پذیری، قالب پذیری، حالت پلاستیکی، اندام پذیری

lubricity (اسم)
نرمی، چربی، لینت، چرب بودن، شهوانی بودن

gloss (اسم)
شرح، تصریح، نرمی، تفسیر، حاشیه، جلا، تفصیل، صافی، توضیح، سفرنگ، تاویل، براقی، جلوه ظاهر

unction (اسم)
نرمی، روغن مالی، تدهین، مرهم، روغن، چرب زبانی، مرهم گذاری، حظ، لینت، پربرکتی، تلذذ

lenity (اسم)
مدارا، ملایمت، نرمی، شفقت، رحم، رقت قلب

pash (اسم)
سر، نرمی، یورش، کله، باران شدید، ضربت خردکننده

malleability (اسم)
نرمی، تورق، قابلیت انعطاف، با خاصیت چکش خواری

فارسی به عربی

تساهل , لطافة , لمعان

پیشنهاد کاربران

لینت، سستی، صافی، رفق، مهربانی، نرم خویی
لینت

بپرس