نسب

/nasab/

مترادف نسب: اصل، اولاد، تبار، تخمه، دودمان، دوده، گوهر، نژاد، نژاده، خویشاوندی، قرابت

برابر پارسی: نژاد، تبار، دودمان، خویشاوندی

معنی انگلیسی:
birth, derivation, descent, genealogy, lineage, parentage

لغت نامه دهخدا

نسب.[ ن َ س َ ] ( ع اِ ) نژاد. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( فرهنگ نظام ) ( ناظم الاطباء ). اصل. ( فرهنگ نظام ) ( ناظم الاطباء ) ( حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ) ( غیاث اللغات ). نسل. ( غیاث اللغات ) ( ناظم الاطباء ). خاندان. سلسله. ( ناظم الاطباء ). رگ و ریشه. رگ و پیوند. گوهر. گهر.پروز. بنه. ( یادداشت مؤلف ). ج ، انساب :
مرد را اول بزرگی نفس باید پس نسب.
فرخی.
گردانید او را به پاکی فاضل تر قریش از روی حسب و کریم تر قریش از روی اصالت نسب. ( تاریخ بیهقی ص 308 ). نسب پیرایه روی حسب است. ( تاریخ بیهقی ).
گر ندارد حرمتم جاهل مرا کمتر نشد
سوی دانا نه نسب نه جاه و قدر و نه حسب.
ناصرخسرو.
آن را که ندانی نسب و نسبت و حالش
او را نبود هیچ گواهی چو فعالش.
ناصرخسرو.
شرف در علم و فضل است ای پسر عالم شو و فاضل
به علم آور نسب ماور چو بی علمان سوی بلعم.
ناصرخسرو.
کسی را کو نسب پاکیزه باشد
به فعل اندر نیارد زود زشتی.
سنائی.
پادشاه عالی نسب شریف حسب. ( سندبادنامه ص 11 ). به سبب نسب و سلف شرف مباهات مینمود. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 400 ).
نسب را در جهان پیوند میخواست
به قربان از خدا فرزند میخواست.
نظامی.
نسب گوئی به نام ایزد ز جمشید
حسب پرسی بحمداﷲ ز خورشید.
نظامی.
این گروه ارچه آدمی نسب اند
همه دیوان آدمی لقب اند.
نظامی.
نسب صاحب قران عالی نسب امیر تیمور گورکان. ( حبیب السیر ).
- مجهول النسب ؛ کسی که خاندان وی نکره باشد و معین نبود. ( ناظم الاطباء ).
- نسب از... داشتن ؛ بدو منتسب بودن. بدو منسوب بودن. از نسل و نژاد او بودن :
نسب از دو سو دارد این نیک پی
ز افراسیاب و زکاوس کی.
فردوسی.
توئی ز گوهر محمود و گوهر داود
کدام شاه نسب دارد از چنین دو نژاد.
مسعودسعد.
سعدی خویشتنم خوان که به معنی به توام
گر به صورت نسب از آدم و حوا دارم.
سعدی.
- نسب به... رساندن ؛ خود را بدو منتسب ساختن.
- نسب کردن ؛منتسب داشتن. منسوب کردن :
اگر در هنرها هنر دیدمی
به خاقانی آن را نسب کردمی.
خاقانی.
- نسب و حسب ؛ اصل و نژاد و کار و شغل. ( ناظم الاطباء ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

قرابت، خویشی، خویشاوندی، انساب جمع
( اسم ) جمع نسبت .یانسب اربعه .روابط محمولات ومفاهیم رابامصادیق خارجی نسب اربعه گوینداز آن جهت که ازچهارصورت خارج نیستندو بالجمله هردومفهومی راکه بایکدیگر مقایسه کنیم .ازیکی ازچهارحال خارج نخواهد بود: یا هریک از آنهابمصداق ومصادیق دیگری بطورکلی صادق آیدیعنی مصداق هریک عین مصداق دیگری باشددراین صورت آن دورا [ متساویان ] خوانند مانند: مفهوم ناطق وانسان در[ کل ناطق انسان وبالعکس ] ( هرناطقی انسان است وبعکس )واگرهیچ یک صادق برافراددیگری نباشدومیان افراد آن دومفهوم کلی تباین و جدایی کلی باشددرین صورت آن دورا [ متباینان ] گویندمانند[ کل انسان لیس بحجروکل حجرلیس بانسان ] ( هیچ انسانی سنگ نیست وهیچ سنگی انسان نیست ) واگریکی از آن دومفهوم بطورکلی برافرادیگری صادق باشدومفهوم دیگربرمصادیق آن دیگرصادق نباشددرین صورت [عموم وخصوص مطلق] گویند مانند: [ کل انسان حیوان ولیس کل حیوان انسان ] ( هرانسانی جانوراست وهرجانوری انسان نیست ) واگرهیچ یک بطورکلی برافراد دیگری صادق نباشدبلکه هریک بربعضی ازافراد دیگری صادق باشددرین صورت [ عموم وخصوص من وجه ] گویندمانند: [ بعض الحیوان ابیض وبعض الابیض حیوان وبعض الحیوان لیس بابیض وبعض الابیض لیس بحیوان ] ( بعضی جانوران سفیدند: وبعضی سفیدها جانورند وبعض جانوران سفیدنیستندوبعض سفیدهاجانور نیستند )

فرهنگ معین

(نَ سَ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - نژاد، خاندان . ۲ - خویشاوندی ، قرابت . ج . انساب .

فرهنگ عمید

۱. نژاد.
۲. قرابت خویشی، خویشاوندی.

واژه نامه بختیاریکا

بُنچک؛ رچیله

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] نسب، به روابط حاصل از عروض اَعراض بر موضوعات شان اطلاق می شود.
نسب، جمع نسبت و به معنای علقه و پیوند و رابطه میان دو چیز است، به گونه ای که تصور آن، به تصور دو طرف آن منوط باشد.در کتاب فوائد الاصول آمده است:«ان النسبة عبارة عن العلقة و الربط الحاصل من قیام احدی المقولات التسع بموضوعاتها» برای مثال، در قضیه «الجسم ابیض»، بیاض بر جسم عارض شده است، و در واقع، قضیه به این صورت است:«الجسم له البیاض»، که موضوع ، جسم، و محمول، بیاض است و بین جسم و بیاض رابطه ای وجود دارد که کلمه «له» از آن حکایت می کند.

[ویکی الکتاب] معنی نَصَبٌ: رنج و مشقت
معنی نُصُبٍ: نشانه های نصب شده -علامت ها- چیزهایی که به منظور علامت در سر راهها نصب میکنند تا رهنورد به وسیله آن ، راه را گم نکند
معنی نُصْبٍ: رنج و خستگی که از خارج به آدمی روکند
معنی أَنسَابَ: نسب ها
معنی نَسَباً: خویشاوندی (نسب یعنی همان رابطهای که یک فرد از انسان را از جهت ولادت و اشتراک در رحم به فرد دیگر مرتبط میسازد )
تکرار در قرآن: ۳(بار)
نسب و نسبت اشتراکی است از طرف یکی از والدین نسب طولی مثل اشتراک از حیث پدران و فرزندان و نسب عرضی مانند نسبی که میان عموزادگان و برادرزادگان است (مفردات - اقرب) در مجمع گفته نسب راجع به ولادت نزدیک است در قاموس گوید: «النَّسَبُ وَالِنسْبَةُ: اَلْقِرابَة» مراد از نسب در آیه مرد واز صهر زن‏است چنانکه در «صهر» گذشت یعنی: خدااوست که از آب بشر آفرید و او را دو قسم صاحب نسب (مذکر و صاحب اختلاط (مونث) قرارداد. . میان خدا و جن نسبت و قرابتی قراردادند در «بنت» مشروحا گفته‏ایم که ظاهرا مراد آن است مشرکان جن را پسران خدا می‏دانستند. * . چون نفخ صور شود در آن روز قرابتها میان مردم نیست و از هم سوال نمی‏کنند. ناگفته نماند: روز قیامت همه مردمان در عرض هم از خاک خواهند رویید لذا در خلقت قیامت نسبت و قرابتی وجود ندارد من و پدر من هردو در عرض هم از خاک روییده‏ایم دیگر پدر و پسر معنی ندارد ولی چنانکه در «قیامت» بررسی کردیم روز قیامت مردم یکدیگر را خواهند شناخت. آیه در مرتبه دوم مفید آن است که یاری و همکاریهای نسبی که در دنیا میان مردم حکمفرماست در آخرت وجود ندارد و حساب همه روی عمل خویش است و طوری حساب نسب در آخرت بی فایده است که در باره آن از یکدیگر سوالی نمی‏کنندظاهرا تقدیر آیه «وِلایَتَساءَلُونَ عَنِ الْاَنْسابِ» است. در بسیاری از روایات اهل سنت هست که رسول خدا «صلی الله علیه و اله» فرموده: «کُلُّ حَسَبٍ وَنَسَبٍ مُنْقَطِعٌ یَوْمَ الْقِیامَةِ اِلّا حَسَبی وَ نَسَبی» در مجمع آن را بلفظ «قالَ النَّبِیُّ» نقل کرده است به نظر نگارنده آیه شریفه از تخصیص ابا دارد شاید مراد از روایت نسبت عملی و ایمان است که ابدی است المیزان آن را چنین توجیه کرده که: شاید از آثار نسب آن جناب آن است که ذریه‏اش موفق به عمل صالح می شوند که در آخرت به حال آنها نافع باشد. اگر این را قبول کنیم بایدگفت: باز با امثال، جعفر کذاب‏ها تخصیص یافته است.

[ویکی فقه] نسب (ابهام زدایی). واژه نسب ممکن است در معانی ذیل به کار رفته و یا عنوان برای کتاب های ذیل باشد: معانی• حسب و نسب، دو واژه ناظر به شرافت اخلاقی و تبار انسان• نسب (منطق)، روابط حاصل از عروض اَعراض بر موضوعات شان کتاب ها• النسب (کتاب)، تألیف ابوعبید، قاسم بن سلام، در موضوع شناخت نسب اعراب، به زبان عربی و در اواخر قرن دوم هجری• الانساب (صحاری)، تالیف سلمة بن مسلم عوتبی صحاری، مشهور به ابو منذر، مورخ و نسب شناس معروف، در دو مجلد و به زبان عربی• الانساب (سمعانی)، تألیف ابوسعید عبدالکریم بن محمد بن منصور تمیمی، کتابی در انساب عرب به زبان عربی• انساب الاشراف، عنوان اثری در تاریخ سده اول اسلام و انساب عرب ، تألیف احمد بن یحیی بلاذری
...

[ویکی فقه] نسب (منطق). نسب، به روابط حاصل از عروض اَعراض بر موضوعات شان اطلاق می شود.
نسب، جمع نسبت و به معنای علقه و پیوند و رابطه میان دو چیز است، به گونه ای که تصور آن، به تصور دو طرف آن منوط باشد.در کتاب فوائد الاصول آمده است:«ان النسبة عبارة عن العلقة و الربط الحاصل من قیام احدی المقولات التسع بموضوعاتها» برای مثال، در قضیه «الجسم ابیض»، بیاض بر جسم عارض شده است، و در واقع، قضیه به این صورت است:«الجسم له البیاض»، که موضوع ، جسم، و محمول، بیاض است و بین جسم و بیاض رابطه ای وجود دارد که کلمه «له» از آن حکایت می کند.
دیدگاه مشهور اصولیان درباره قضایا
مشهور اصولیون قضایا را از سه جزء مرکب می دانند: موضوع ؛ محمول ؛ نسبت حکمی.هم چنین آن ها معتقدند نسبت در قضایا، یک چیز پنداری و توهمی نیست، بلکه یک واقعیت است؛ برای مثال، در قضیه «زید فی الدار»، غیر از موضوع(زید) و محمول(دار)، نسبت ظرفیت هم وجود دارد و این معنای ظرفیت از ارتباط دو طرف نسبت، یعنی زید(مظروف) و دار(ظرف) پدید آمده است؛ بنابراین، اوّلا:نسبت یک واقعیت است؛ ثانیاً:دو طرف لازم دارد، و ثالثا:دو طرف آن باید دو چیز مغایر هم باشد، زیرا تحقق نسبت در یک چیز معنا ندارد. نسبت، علاوه بر این که از ارتباط بین دو چیز در خارج حکایت می کند، در ذهن نیز میان مفاهیم ارتباط برقرار می نماید؛ یعنی هم به حمل اولی و هم به حمل شایع صناعی نسبت است. مشهور اصولی ها معتقدند در قضایای موجبه، نسبت و در قضایای سالبه ، سلب نسبت وجود دارد.
دیدگاه علامه طباطبایی در تقسیم علم اصولی
مرحوم علامه طباطبایی در تقسیم علم حصولی به تصور و تصدیق می گوید: مشهور فلاسفه معتقدند قضیه حملیه موجبه، از چهار جزء مرکب است:موضوع؛ محمول؛ نسبت حکمی؛ حکم .البته این در صورتی است که قضیه موجبه، هلیه مرکبه باشد؛ یعنی قضیه ای که محمول در آن، چیزی غیر از وجود موضوع می باشد، مانند قضیه:« انسان خندان است» که یک جزء آن انسان، جزء دوم آن خندان، جزء سومش خندان بودن انسان و آخرین جزء آن حکم و تصدیق به خندان بودن انسان است.اما قضیه هلیه بسیطه که محمول در آن همان وجود موضوع است، مانند قضیه «انسان موجود است»، سه جزء دارد و نسبت حکمی در آن وجود ندارد، زیرا نسبت، یک وجود فی غیره و رابط است که همیشه به دو طرف قائم بوده و بین آن دو طرفی که نوعی مغایرت دارند ارتباط بر قرار می کند؛ بنابراین، معنا ندارد که بین یک چیز و وجودش که وحدت کامل حاکم است و مغایرتی نیست، نسبتی حائل گردد؛ اما در مورد قضیه سلبی، مشهور فلاسفه معتقدند در آن حکم وجود ندارد و از سه جزء مرکب است:موضوع؛ محمول؛ نسبت حکمی سلبی.
دیدگاه علامه طباطبایی در قضیه موجبه
...

مترادف ها

origin (اسم)
سر، ماخذ، سنخیت، اصل، عنصر، خاستگاه، منشاء، مبدا، سرمایه، سر چشمه، نسب، مصدر، اصل بنیاد

genealogy (اسم)
دودمان، سلسله، نسب، شجره نامه، شجره النسب

filiation (اسم)
نسل، نسب، رابطه پدر و فرزندی

parentage (اسم)
نسب

stirps (اسم)
دودمان، نژاد، نسب

فارسی به عربی

علم الانساب , هبوط

پیشنهاد کاربران

واژه نسب
معادل ابجد 112
تعداد حروف 3
تلفظ nasab
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) [عربی، جمع: اَنساب]
مختصات ( نَ سَ ) [ ع . ] ( اِ. )
آواشناسی nasab
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع فرهنگ فارسی عمید
لغت نامه دهخدا
ارتباط نَسَب با دو کلمه ی سَبَب و حَسَب ( در هر سه کلمه حرف سین وجود دارد )
ارتباط نسب با سبب:
در باب قرابت، خویشاوندی دو گونه است ۱. نسبی ( خونی ) ۲. سببی ( به سبب نکاح یا شیر دادن یک زن به کودک دیگری )
...
[مشاهده متن کامل]

شاید شنیده اید که می گویند آیا با فلانی فامیل هستید جواب می دهد بله یک نسبتی داریم یعنی یک رابطه خونی وجود دارد اما سببی با نکاح فامیل می شود اگر مثلا فرد به جای این زن، زن دیگری گرفته بود این خویش و قومی فعلی با این زن را دیگر نداشت چون سبب نداشت.
ارتباط ارتباط نَسَب با دو کلمه ی حَسَب و سَبَب ( در هر سه کلمه حرف سین وجود دارد )
ارتباط نسب با سبب:در باب قرابت، خویشاوندی دو گونه است ۱. نسبی ( خونی ) ۲. سببی ( به سبب نکاح یا شیر دادن یک زن به کودک دیگری )
شاید شنیده اید که می گویند آیا با فلانی فامیل هستید جواب می دهد بله یک نسبتی داریم یعنی یک رابطه خونی وجود دارد اما سببی با نکاح فامیل می شود اگر مثلا فرد به جای این زن، زن دیگری گرفته بود این خویش و قومی فعلی با این زن را دیگر نداشت چون سبب نداشت.
ارتباط نسب با حسب:
در زبان فارسی، نسب به فضایل غیر اکتسابی و حسب به فضایل اکتسابی گفته می شود یعنی این دو متضاد یکدیگرند و مشخص است که حسب بهتر از نسب است چون برای نسب زحمتی نکشیده اما حسب فضیلتی است که با تلاش و کوشش بدست آمده است
نسب گوئی بنام ایزد ز جمشید
حسب پرسی بحمداﷲ چو خورشید. ( نظامی )
اما در زبان عربی نسب به معنای اصل، گوهر و نژاد است و گاهی ترکیب دو واژه ی اصل و نسب به معنای نژاد و تبار در متون استفاده می شود اما حسب به معنای شرافت و بزرگی، بزرگی و شرف از آباء و اجداد ( از روی نسب ) ، از مال، جاه و دین یا به عبارتی هرچه حساب کنند از گوهر و بزرگی مردم.
حَسَب و نَسَب ( دو واژه همراه با هم ) اشاره به شرافت و بزرگی هم از ناحیه نژاد و تبار هم دیگر بزرگی ها مانند ابرو و دین دارد. ( ممکن است کسی دارای حسب باشد اما حسب از ناحیه ی نسب نداشته باشد، ترکیب دو واژه می گوید آنچه خوبان همه دارند تو یکجا داری )


واژگان ایرانی نسپ ni - spā ن ( =فرود ) /سپ ( =انداختن ) به معنای به زیر انداختن در پایین گذاشتن و فرسپ fra - spā فرا ( =فراز ) /سپ ( =انداختن ) به معنای به جلو انداختن ، در بالا گذاشتن از ریشه اوستایی spā به معنای افکندن انداختن ساخته شده اند همانطور که واژه نسپه nispa در معنای لایه چینی و گذاشتن یک لایه گل بر دیوار به کار میرود. فرسپ امروزه در معنای تیر سقف خانه و نسپ در معنای کارگذاشتن و یا در قالب فشردن به کار میرود همانطور که لغت لاتین cast در دو معنای انداختن و قالب گرفتن به کار میرود. عرب از واژه ایرانی نسپ ریشه فرضی نصب را ستانده و سپس واژگان جعلی: نصاب، ناصب، منصوب، انتصاب و منتصب را به دست آورده است.
...
[مشاهده متن کامل]

در واژه سنسکریت निक्षिप् niKSip به معنای نصب install نیز از پیشوند ن ( =فرود ) و واژه क्षिप kSipa به معنای انداختن استفاده کرده اند.
منبع :http://parsicwords. mihanblog. com/page/2

" پروز " در شاهنامه فردوسی بزرگ.
این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
تَئوم taum ( پارسی باستان: تَئوما )
وَژنگ ( اوستایی: وَئِجَنگْه )

بپرس