نشانه کردن

لغت نامه دهخدا

نشانه کردن. [ ن ِ ن َ/ ن ِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) هدف قرار دادن :
کس نیاموخت علم تیر از من
که مرا عاقبت نشانه نکرد.
سعدی.
دل نشانه تیر بلا کن. ( مجالس سعدی ). || نشانه رفتن. قراول رفتن :
دو تیرانداز چون سرو جوانه
ز بهر یکدگر کرده نشانه.
نظامی.
|| شهره ساختن. علم کردن. رجوع به نشانه و نشانه شدن شود. || نامزد کردن. به نام خود کردن. با فرستادن هدیتی - از زیورها و جز آن - علاقه و قصد ازدواج خود را به دختر یا خانواده دختر اظهار کردن :
من ترا ز خوبان نشانه کردم.
عارف.

فرهنگ فارسی

(مصدر ) هدف ( تیر و غیره ) قرار دادن : کس نیاموخت علم تیر از من که مرا عاقبت نشانه نکرد . ( گلستان . قر.۵٠ )

پیشنهاد کاربران

بپرس