نقاش

/naqqAS/

مترادف نقاش: چهره نگار، رسام، صورتگر، صورت نگار، مصور، نقشبند، رنگ زن

برابر پارسی: نخشگر، نگارگر، چهره نگار، چهره پرداز

معنی انگلیسی:
painter, portraitist

لغت نامه دهخدا

نقاش. [ ن َق ْ قا ] ( ع ص ) نگارگر. ( مهذب الاسماء ). نگارنده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). نگارکننده. ( دهار ). مزوّق. ( دهار ). صانع نقش. ( از اقرب الموارد ). آنکه نقش می کند و تصویر می کشد. مصوّر. صورتگر. چهره پرداز. چهره گشا. چهره گشای. پیکرنگار. ( یادداشت مؤلف ) :
بینی آن نقاش و آن رخسار اوی
از بر خو همچو بر گردون قمر.
خسروانی ( از لغت نامه اسدی ص 417 ).
چنانکه خامه ز شنگرف برکشد نقاش
کنون شود مژه من ز خون دیده خضاب.
خسروانی.
ور چون تو به چین کرده نقاشان نقشی است
نقاش بلانقش کن و فتنه نگاری است.
فرخی.
ابر شد نقاش چین و باد شد عطار روم
باغ شد ایوان نور و راغ شد دریای گنگ.
معزی.
از کف ترکی دلارامی که از دیدار اوست
حسرت صورتگران چین و نقاشان گنگ.
معزی.
نقاش چیره دست است آن ناخدای ترس
عنقاندیده صورت عنقاکند همی.
( از کلیله و دمنه ).
نقاش چابک دست از قلم صورتها انگیزد. ( کلیله و دمنه ). نقاشان چین بر دست و قلم او آفرین می کردند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 236 ).
چو شد نقاش این بتخانه دستم
جز آرایش بر او نقشی نبستم.
نظامی.
هرگز نکشید هیچ نقاش
چون صورت روی تو نگاری.
عطار.
ور بگیری کیست جست و جو کند
نقش با نقاش چون نیرو کند.
مولوی.
به چشم طایفه ای کج همی نمایدنقش
گمان برند که نقاش آن نه استادست.
سعدی.
نسخه این روی به نقاش بر
تا بکند توبه ز صورتگری.
سعدی.
فریدون گفت نقاشان چین را
که پیرامون خرگاهش بدوزند.
سعدی.
یوسف نبود چون تو در نیکوئی مکمل
نقاش نقش آخر بهتر کشد ز اول.
کاتبی.
|| آنکه رنگارنگ می کند چیزی را. ( ناظم الاطباء ). این انتساب عمل رنگ زدن به سقوف را می رساند. ( از سمعانی ). رنگ آمیز. آنکه رنگ کند. ( یادداشت مؤلف ). آنکه درو دیوار خانه را رنگ می زند. رجوع به شواهد ذیل معنی اول شود. || مذهّب و منبت کار و حکاک. ( ناظم الاطباء ). || آنکه نقشه فرش و قالی رسم کند.

نقاش. [ ن َق ْ قا ] ( اِخ ) دهی است از دهستان خرقان غربی بخش آوج شهرستان قزوین. در 20هزارگزی شمال غربی آوج در منطقه کوهستانی سردسیری واقع است و 120 تن سکنه دارد. آبش از چشمه سار تأمین می شود. محصولش غلات و سیب زمینی و اقسام میوه ها و عسل ، شغل اهالی زراعت و قالیچه بافی و جاجیم بافی است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1 ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

صورتگر، چهره پرداز، رنگ کردن درودیوار، ونقاشی
آنکه نقش اشخاص یا اشیائ را میکشد مصور: نقاش چابکدست صبا بی وسیلت خامه و پرگار برکار گشته و بی موونت شنگرف و زنگار نگارهای شگرف باظهار میرساند . ۲ - کسی که در و دیوار و جز آن را رنگ زند رنگ کار .
محمد قاسم اصفهانی متخلص به نقاش از شاعران متاخر است .

فرهنگ معین

(نَ قّ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - صورتگر، چهره - پرداز. ۲ - کسی که در و دیوار و جز آن را رنگ می کند، رنگ کار.

فرهنگ عمید

۱. کسی که صورت کسی یا چیزی را بر روی کاغذ یا چیز دیگر نقش کند، صورتگر، چهره پرداز.
۲. کارگری که در و دیوار ابنیه را رنگ آمیزی می کند.

جدول کلمات

رسام

مترادف ها

painter (اسم)
مصور، نقاش، نگارگر، پیکر نگار

drawer (اسم)
ساقی، نقاش، کشو، برات کش

colorist (اسم)
نقاش، رنگ زن

فارسی به عربی

درج , صباغ

پیشنهاد کاربران

نقاش: این واژه از ریشه ی عربی نقش گرفته شده است نه از واژه ی نخش؛ زیرا چنین واژه ای در زبان های اوستایی، پارتی، مانوی، سغدی و پهلوی نیست؛ در پهلوی نَخشَگ به معنی نغز است و در سغدی نخشیر آمده که همان نخجیر و به معنی شکار است. از ریشه ی نقش در عربی، واژه های منقوش، نقاش، نقوش، نقشه و. . . ساخته شده است.
...
[مشاهده متن کامل]

همتای پارسی این واژه ی عربی، رنژاک ranžAk است که در سنسکریت: ranjaka می باشد.

این واژه ایرانی است، ولی خود ما از پایه این واژه را بهم ریختیم. نقاش، نقشه، و نقش همه از نخش و نخشه می آیند. نقاش می شود گفت همان نخاش می شود. با این که ما چنان واژه ای نداشتیم و بر جای او نگارگر و دیگر واژگان را بکار می بردیم. نقاشی کردن نیز نگارگری بود و نقاشی یک نخش یا یک نگارین بود.
...
[مشاهده متن کامل]

در پایان این واژه ها همه ایرانی هستند، و نیازی برای جایگزینی آن ها نیست. ولی بهتر است نقشه را همان نخشه گویم، چون درستش همان است.

واژه نقاش عربی است. ولی واژه نخشگار که بهترین واژه برای نقاش عربی است این واژه یعنی نخشگار صد درصد پارسی است.
Painter
در عربی چنین واژه ای نیست و نقاش را رسام گویند . نقش از واژه نگار فارسی گرفته شده چون دار و داشت
نقاش 🎨 painter
نقاشی paint
نگارگر
نگارگر هنرمندی است که با کار خود[نگار گری] چیزی را بازگو می کند. برای این نمونه ایی می نویسم. نگارگر نامدار جهانLeonardo da Vinci یک نگارگر دارد که از خود کشیده است. دانشمندان از روی آن پی برده اند که این نگارگر بزرگ در پایان زندگی خود از یک بیماری سهشگر Nerve رنج می برده به شکلی که سبب چلاغ شدن دست او می شود و نمی توانسته مانند گذشته خود چیزی را به سادگی نگارگری کند. در زبان آلمانی به آن Klauenhand می گویند, مانند کسی که با دست می خواهد چیزی را کش ببرد ( بدوزدد ) . بازو و دست یک سمت شانه او این شکل را داشته است. اینرا دو دانشمند ایتالیایی به نامهای David Lazzeri و Carlo Rossi نوشته بودنند و چرایی آنرا بازمان Stoppage نیمه کاره می دانند. [1 ]
...
[مشاهده متن کامل]

از دیگر کارهای او می شود شام آخر را نام برد که می توانید آنرا در دانشنامه ویکی پدیا نگاه کنید. چنانچه در این سوژه می بینیم در کنار نگاره مسیح یا Lord Jesus یک جای تهی است که آنرا به شکل V کشیده و با آن می خواهد باز گو کند که او در آن شام خوردن تنها نبوده و یک همسر داشته که آنرا به شکل آشکار در آنزمان نمی توانسته بگوید!
پاره ایی از نگارگری ها را بایستی ابتدا دریابیم و پس آن ببینیم مانند سبک نگارگری Expressionism .
[۱] - زیر نویس آنچه در باره بیماری لئوناردو داوینچی نوشتم گرفته شده از //Journal of the Royal Society of Medicine // است.

چهره نگار، رسام، صورتگر، صورت نگار، مصور، نقشبند، رنگ زن، راسم

پستچی
سایه گر
افراد در زندگی شان ، در ارتباط با سایرین و . . . . نقش های خودشون رو دارند . بنابر این میشه با رفتار خوب نقاش خوب در ارتباط با دیگران بپد
الخطام
طراح

مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٤)

بپرس