نقل کردن


برابر پارسی: بازگفتن، بازگوکردن

معنی انگلیسی:
convey, narrate, relate, take

لغت نامه دهخدا

نقل کردن. [ ن َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) نقل کردن از جائی ؛ از آنجا بشدن. ( یادداشت مؤلف ). حرکت کردن. عزیمت کردن : باید که بر این ستون رود و زمام کشتی بگیرد تا از ستون نقل کنیم. ( گلستان ). عیسی آن را دانست و از آنجا نقل کرد. ( ترجمه دیاتسارون ص 56 ).
- نقل کردن به جائی ؛ بدانجا فرودآمدن : شبانگاه به منزل او نقل کرده بامدادش خلعت داد. ( گلستان ).
|| جابه جا کردن. منتقل کردن. از جائی به جائی بردن :
قضا نقل کرد از عراقم به شام
خوش آمد در آن خاک پاکم مقام.
سعدی.
|| از جای گردانیدن. تحویل. ( یادداشت مؤلف ). || استنساخ. ( از منتهی الارب ). || ترجمه کردن. || بیان کردن. ( ناظم الاطباء ). بازگفتن. حدیث کردن. روایت کردن :
حلال است از او نقل کردن خبر
که تا خلق باشند از او برحذر.
سعدی.
مریدی به شیخ این سخن نقل کرد
اگر راست پرسی نه از عقل کرد.
سعدی.
خبر به نقل شنیدیم و مخبرش دیدیم
ورای آن که از او نقل می کند ناقل.
سعدی.
نقل کم خور که می خمار کند
نقل کم کن که سر فگار کند.
اوحدی.
|| مردن. درگذشتن. || مرمت کردن و اصلاح نمودن. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

(مصدر ) ۱ - از جایی به جایی بردن حمل کردن . ۲ - بیان کردن حکایت کردن .

مترادف ها

account (فعل)
حساب کردن، شمردن، محاسبه نمودن، حساب پس دادن، دانستن، مسئول بودن، ذکر علت کردن، دلیل موجه اقامه کردن، تخمین زدن، نقل کردن

convey (فعل)
بردن، نقل کردن، حمل کردن، رساندن

quote (فعل)
نقل کردن، ایراد کردن، نقل قول کردن، مظنه دادن، نقل بیان کردن

relate (فعل)
نقل کردن، گفتن، شرح دادن، باز گو کردن، گزارش دادن

transcribe (فعل)
نقل کردن، رونوشت برداشتن، رونویسی کردن

tell (فعل)
نقل کردن، گفتن، تشخیص دادن، فاش کردن، بیان کردن، تعریف کردن

فارسی به عربی

احمل , اخبر , اقتباس , تعلق به

پیشنهاد کاربران

بازراندن. [ دَ ] ( مص مرکب ) دور کردن. دفع کردن. طرد کردن. ( ناظم الاطباء ) . راندن : چندانکه او بمرو رسید کدخدای اورا بازراندند و وزارت بعبداﷲبن عزیز تفویض کردند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 56 ) . || یاد کردن. بخاطر آوردن. || بیان کردن. ( ناظم الاطباء ) . گزارش دادن. گفتن. بازگفتن. صحبت کردن :
...
[مشاهده متن کامل]

تهمتن یکی را بر خویش خواند
همه کار رفته بدو بازراند.
فردوسی.
برآشفت و سودابه را پیش خواند
گذشته سخنها بدو بازراند.
فردوسی.
طاهر باب باب بازمی راند و بازمینمود تا هزار هزار درم بیرون آمد که ابوسعید را هست و شانزده هزار هزار درم است که بر وی حاصل است و هیچ جای پیدا نیست. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 125 ) . مظفر حاکم ندیم را بخواند و آنچه رفته بود باوی بازراند. ( ایضاً ص 269 ) . این سخن با وی بازرانده و مثالها بداد و گفت : البته نباید گفت که سلطان از آن آگاهی دارد. ( تاریخ بیهقی ) . رقعت بمن انداخت و مضمون آن بازراند. ( تاریخ بیهقی ) . و جوابی نرم و لطیف بازراند. ( کلیله و دمنه ) .
با وحوش از نیک و بد نگشاد راز
سرّ خود با جان خود میراند باز.
مولوی.
تمامت گفته های خود بازراند. ( ترجمه محاسن اصفهان ص 92 ) . و وکیل قصه صاحبش با عامل بازمیراند. ( تاریخ قم ص 162 ) . و همان حکایت که با معتمد گفته بود به حضرت معتضد بازراند. ( تاریخ قم ص 146 ) . و این اسب ابی الفضل را بنزدیک یکی ازخلفا صفت کردند و با او بازراندند. ( تاریخ قم ص 228 ) .

حکایت کردن. [ ح ِ ی َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) نقل کردن. حدیث کردن. قصه کردن. یاد کردن :
آنچه در غیبتت ای دوست بمن میگذرد
نتوانم که حکایت کنم الا بحضور.
سعدی.
یکی از بزرگان اهل تمیز
حکایت کند ز ابن عبدالعزیز.
...
[مشاهده متن کامل]

سعدی.
این حکایت که میکند سعدی
بس بخواهند در جهان گفتن.
سعدی.
|| شباهت داشتن :
درخت ترنج از بر و برگ رنگین
حکایت کند کلّه قیصری را.
ناصرخسرو.
بتی دارم که چین ابروانش
حکایت میکند بتخانه چین.
؟

نقل کردن : بیان کردن ، حمل کردن .
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص 12 ) .
یاد کردن

بپرس