نما

/namA/

مترادف نما: ظاهر، نمود، شاخص، جبهه، منظره، رویش، نمو، توان، قوه

معنی انگلیسی:
facing, facade, visible part, outward appearance, chart, [n.] facing, exponent, [fig.]look, aspect, air, colors, contour, diagram, exterior, external, face, form, formation, frontage, guise, index, light, profile, prospect, shot, sight, surface, view, visage

لغت نامه دهخدا

نما. [ ن ُ / ن ِ / ن َ ] ( اِ ) صورت ظاهر. ( فرهنگ فارسی معین ). آنچه در معرض دید و برابر چشم است :
بسی فربه نماید آنکه دارد
نمای فربهی از نوع آماس.
سنائی.
سرمه بیننده چو نرگس نماش
سوسن افعی چو زمرد گیاش.
نظامی.
|| نشان.نمودار. مظهر :
چون فضل ربیعی نه که چون فصل ربیعی
کز جود طبیعی همه تن لطف و نمائی.
خاقانی.
|| در اصطلاح بنایان ، نمای بنا و عمارت.آنچه از بیرون سوی دیده شود. ( از یادداشت مؤلف ). منظره خارجی بنا و عمارت. ( فرهنگ فارسی معین ). || ( نف مرخم ) به صورت مزید مؤخر و نیز در ترکیب بدین معانی آید: 1- به معنی نماینده و نشان دهنده : آب نما. بادنما. پانما. جهان نما. چهره نما. خودنما. دندان نما. دورنما. راهنما. رونما. سراپانما. صواب نما. قبله نما. قدرت نما. قطب نما. گاه نما. گنبدنما. گندم نما. گیتی نما. معجزنما. مکارم نما. هنرنما. 2- به معنی کننده : استم نما. داوری نما. 3- به معنی شکل و منظره : بدنما.خوش نما. 4- مخفف نموده است : خواب نما. ( یادداشت مؤلف ). انگشت نما. دست نما. شب نما. 5- به معنی شبیه و مانند: ابرنما. اهل نما. دوست نما. سنگ نما. لعل نما.

نما. [ ن َ ] ( از ع ، اِمص ) نمو. بالیدگی. ( ناظم الاطباء ). افزایش. ( غیاث اللغات ) ( ناظم الاطباء ). رشد. بالش. بالندگی. گوالش. گوالیدگی. ( یادداشت مؤلف ) :
آنکه همی گندم سازد ز خاک
آن نه خدای است که روح نماست.
ناصرخسرو.
سپهر و عنصر و روح نما را
خدا خوانی چنین کفر است ما را.
ناصرخسرو.
تا چنانکه خواهد بالید ببالد و تمام شود و این بالیدن و فزون شدن را به تازی نشو و نما گویند. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
تا بقا مایه نما باشد
ثقةالملک را بقا باشد.
مسعودسعد.
این چومگس می کند خوان سخن را عفن
وآن چو ملخ می برد کشته دین را نما.
خاقانی.
هین که اسرافیل وقتند اولیا
مرده را ز ایشان حیات است و نما.
مولوی.
- نشو و نما. رجوع به همین مدخل شود.
|| بالیدن. بلند شدن. ( غیاث اللغات ).گوالیدن. برآمدن. افزون شدن. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به نماء شود.

فرهنگ فارسی

۱ - ( مصدر ) افزون شدن زیادشدن . ۲ - بالیدن رشد کردن . ۳ - ( اسم ) افزونی . ۴ - بالش رشد بالیدگی نمو.یا نشو و نما. نشو : و نشو و نمائ درمیان اعراب اتفاق افتاد. توضیح نمائ ( بمعنی نمو ) که اغلب بضم نون خوانده میشود بفتح نون است )

فرهنگ معین

(نَ یا نُ ) (اِ. ) ۱ - قسمت خارجی ساختمان . ۲ - (اِفا. ) در ترکیب به معنی «نماینده » (که می نمایاند ) می آید: «رونما»، «قبله نما»، «بدن نما». ۳ - صورت ظاهری .

فرهنگ عمید

۱. صورت و ظاهر چیزی.
۲. قسمت خارجی ساختمان.
۳. (بن مضارعِ نمودن و نمادن و نماییدن ) = نمودن
۴. نماینده، نشان دهنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): جهان نما، راهنما.
۵. نشان داده شده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): انگشت نما.
۶. شکل، ظاهر (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): بدنما.
۷. مانند، شبیه (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): تماشاگرنما.
۱. افزون شدن، افزایش یافتن.
۲. [قدیمی] بلند شدن.

فرهنگستان زبان و ادب

{exponent} [ریاضی] عددی که در سمت بالا و راست یک نماد یا عدد یا عبارت ریاضی قرار می گیرد
{presentation, fetal presentation} [پزشکی] بخشی از جنین که در هنگام زایمان قبل از بخش های دیگر در گلوی زهدان پدیدار می شود
{shot , plan (fr. )} [سینما و تلویزیون] برداشت بی وقفه ای که از چند ثانیه تا چند دقیقه طول می کشد

دانشنامه عمومی

نما (ساختمان). در ساختمان سازی به سویه ی بیرونی یک ساختمان نما گفته می شود. به طور کلی نمای ساختمان از دو عنصر اصلی تشکیل شده که شامل ارکان و اجزا می باشد ارکان نما، ریتم های عمودی و افقی و سطح آسمانه ( سقف ) یک بنا محسوب می شود. و تمامی جزییاتی که در دید ۱۴۰ درجه عمودی و ۱۶۰ درجه افقی دید انسان میشود و همچنین طراحی درب و پنجره اجزا یک نمای خانه محسوب می شود. در طراحی نمای ساختمان ، برخی از معماران بر این باورند که نما مهم ترین بخش به شمار می رود ، زیرا نما چارچوب کار برای بقیه اجزای ساختمان را مشخص می کند. برخی از نماها به حسب قدمت و سبک ، ارزش تاریخی دارند و در کشورهای گوناگون قوانین سختگیرانه ای در مورد موضوع تغییر نما وجود دارد که برخی از این قوانین هر گونه دگرگونی در نماهای تاریخی و یا حتی در مجاورت آن را ممنوع می کند.
در معماری سنتی ایرانی، آرایشی که پس از پایان کار ساختمان بر آن بی فزایند را آمود می گویند ، مانند تزیین الحاقی، نماسازی سنگی یا آجری، کاشیکاری و گچبری که در اکثر موارد کارکرد سازه ایی ندارد. نمای ساختمان شامل دو سوی اصلی ساختمان یا بیشتر می باشد ، قسمت ورودی پشت بام و ورودی اصلی ساختمان بسته به شکل و نوع زمین می باشد در اغلب کشورها طراحی و ساخت این قسمت ها برای همخوانی نما با بافت قالب زیر نظر سازمان های شهری صورت می گیرد.
توقعات از نما به گفتهٔ هارالد دیلمان و همکارانش از نما چهار عملکرد انتظار می رود:
• حفاظت
• ایجاد ارتباط
• معرفی
• جزئی از یک فضای شهری
اولین و قدیمی ترین وظیفه ای که نما به عهده دارد، وظیفهٔ محافظت از انسان ها در مقابل تهدیدهای بیرونی است. انسان برای حفاظت خود در برابر عوامل جوی و اقلیمی از یک طرف و حیوانات موذی و انسان های مزاحم از طرف دیگر، فضایی به نام خانه را برای خود ایجاد کرد.
تا زمانی که خانه برای ساکنان آن نقش حفاظ را بر عهده داشت و آن را برای محافظت خود در برابر تهدیدهای بیرونی می خواستند، نماسازی مفهومی نداشت. ساختمان های مسکونی دیوارهای محکم و یکپارچه ای محصور شده بودند که با حداقل نفوذی به بیرون بدنه تشکیل یک فضای عمومی را می دادند و نماسازی برای ساختمان های مسکونی به مفهوم امروز آن نبود. چون نمای ساختمان حداقل منفذ را به بیرون داشت جلوی باد و باران، گرما و سرما و نفوذ عوامل حیوانی و انسانی را می گرفت، ولی ساختمان را از نور و تهویه لازم محروم می کرد. رفته رفته نیاز به این مواهب بیشتر شد و در نتیجه ایجاد روزنه در دیواره افزایش یافت، نیاز به پوستهٔ سومی برای حفاظت بیشتر شد.
عکس نما (ساختمان)عکس نما (ساختمان)عکس نما (ساختمان)عکس نما (ساختمان)عکس نما (ساختمان)

نما (سینما). نما، [ ۱] پلان ( به فرانسوی: plan ) یا شات ( به انگلیسی: shot ) کوچکترین جزء معنایی در زبان فیلم است. نما را با کلمه در متن مقایسه می کنند.
نما یا پلان یا شات از نظر فنی عبارت است از تصویر یا تصاویری که در یک زمان ممتد کار دوربین یعنی از زمان به کار افتادن دوربین تا متوقف شدن آن روی نوار فیلم ثبت شود. ریشه شناسی واژه شات به روزهای اولیه تولید فیلم با دوربین هندلی دستی بازمی گردد. این دوربین قدیمی عملکردی شبیه به مسلسل های هندلی زمان خود داشت که با چرخاندن دستگیره یا هندل شلیک می کرد. به همین دلیل این کار ( فیلمبرداری ) به shooting یعنی شلیک و هر نما به shot یعنی گلوله معروف شد. [ ۲]
«مدت زمان یک پلان به طور معمول یک چهارم ثانیه ( ۶ کادر ) به بالا است. اندازهٔ پلان نرمال حدود ۳۰ ثانیه یا کمی بیشتر است. »[ ۳] پلان هایی با زمان بسیار طولانی هم در تاریخ سینما وجود دارد مانند فیلم طناب هیچکاک که فقط از هفت نما تشکیل شده است. یا نمای بسیار طولانی در فیلم حرفه: خبرنگار آنتونیونی یا فیلم کشتی روسی به کارگردانی الکساندر سوکوروف که فقط از یک پلان تشکیل شده است و مانند خود فیلم، ۹۶ دقیقه طول می کشد. در سینما، برداشت بلند یا نمای بلند ( به انگلیسی: Long take ) که توسط برخی سکانس پلان نیز نامیده می شود، به یک پلان می گویند که نسبت به یک پلان معمولی دارای مدت زمان بسیار طولانی تری است. در واقع برخلاف رسم معمول در سینما که پلان ها در مرحله تدوین کات می خورند، دربرداشت بلند، صحنه به صورت یک تکه فیلم برداری می شود و در آن هیچ کاتی وجود ندارد. کارگردانان بسیاری در طول تاریخ سینما از برداشت بلند استفاده کرده اند که از جمله آن ها می توان به کنجی میزوگوچی، آندری تارکوفسکی، اینگمار برگمان، بلا تار، تئوآنجلوپلوس و عباس کیارستمی اشاره کرد.
نما به دو دسته کلی تقسیم می شود.
• نمای مادر ( به انگلیسی: master shot ) : «نمای مادر فضای عمومی صحنه را در برمی گیرد، مثل فضای اتاق، فضای خیابان یا فضای سرسرای هتل. »[ ۴]
• نمای خاص ( به انگلیسی: specific shot ) : «نمای خاص بخش خاصی از اتاق، مثلاً در ورودی آن یا جلوی فروشگاه خاصی از خیابان خاصی را نشان می دهد. »[ ۴]
عکس نما (سینما)عکس نما (سینما)عکس نما (سینما)عکس نما (سینما)عکس نما (سینما)عکس نما (سینما)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

دانشنامه آزاد فارسی

نما (ریاضیات). نما (ریاضیات)(exponent)
نما
نما
نما
در ریاضیات، عددی برای نشان دادن تعداد دفعاتی که یک کمیت در خودش ضربمی شود، مثلاًx۲ = x × x و ۴۳ = ۴ × ۴ × ۴. نماها از قاعده های خاصی تبعیت می کنند. هنگام ضرب عبارت های نمادار، نماها با هم جمع می شوند، مثلاًx۲ × x۵ = x۷. برای تقسیم، نماها از هم تفریق می شوند، مثلاً y۵ ÷ y۳ = y۲. هر عددی با نمای صفر برابر یک است، مثلاً x۰ = ۱ و۹۹۰ = ۱ مفهوم نما را به نماهای منفی و کسری هم تعمیم می دهند، به این صورت کهx-n را برابر با(فرمول ۱)و(فرمول ۲)را برابر با (فرمول ۳)تعریف می کنند.فرمول ۱: فرمول ۲: فرمول ۳:

نما (سینما). نما (سینما)(shot)
کوچک ترین واحد یک فیلم که از یک بار کار پیوستۀ دوربین حاصل می شود. قرار گرفتن چند نما در کنار هم یک صحنه را تشکیل می دهد و حاصل چند صحنه یک سکانس را به وجود می آورد. نما یا تصویر درشت از موضوع را نمای نزدیک (کلوزآپ) می گویند و به نمای عمومی در فیلم برداری که تصویر کلی موضوع را نشان می دهد، نمای دور (لانگ شات) اطلاق می شود.

مترادف ها

face (اسم)
نما، منظر، سطح، صورت، رخ، لقاء، قیافه، چهره، رو، وجه، قبال، رخسار

view (اسم)
قضاوت، نظر، نما، عقیده، دید، چشم انداز، منظره، نظریه

facing (اسم)
نما، روکش، رویه

index (اسم)
راهنما، نما، فهرست، شاخص، فهرست راهنما، علامت، سبابه، نمایه، جاانگشتی، راهنمای موضوعات، فهرست مواد

air (اسم)
هوا، باد، جریان هوا، فضا، نسیم، استنشاق، هر چیز شبیه هوا، نفس، شهیق، سیما، اوازه، اواز، اهنگ، نما

front (اسم)
جلو، پیش، نما، جبهه، جبهه جنگ، صف پیش

exponent (اسم)
نماینده، نما، توان

visage (اسم)
سیما، نما، منظر، صورت، رخ، چهره، رو، رخسار

surface (اسم)
بیرون، نما، سطح، تراز، رویه

hue (اسم)
نما، صورت، هیئت، فریاد، رنگ، چرده، شکل، تصویر

diagram (اسم)
نما، طرح، جدول، شکل هندسی، خط هندسی

superficies (اسم)
نما، سطح، جبهه، رو، روکار

فارسی به عربی

داعیة , دلیل , سطح , شکل , مواجهة , هواء , وجه

پیشنهاد کاربران

Facade
واژه نما
معادل ابجد 91
تعداد حروف 3
تلفظ na ( e, o ) mā
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) ‹نمایه›
مختصات ( اِفا. )
آواشناسی namA
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع
واژه نما از ریشه ی واژه ی پارسی نمودن است.
...
[مشاهده متن کامل]

👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
واژه نمودن
معادل ابجد 150
تعداد حروف 5
تلفظ ne ( a, o ) mudan
ترکیب ( مصدر متعدی ) [پهلوی: n ( i ) mūtan]
مختصات ( نُ یا نَ دَ ) [ په . ]
منبع لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ فارسی هوشیار

استاد امیر علی این واژه یعنی نما در عربی نیست چون در عربی می شود کلمة - واجهة - منظر این واژه درفرانسوی می شود voir در انگلیسی view این واژه یعنی نما صد درصد پارسی است استاد امیر علی لطفا این رو انتشار بدهید
منبع. فرهنگ لغت معین
فرهنگ فارسی عمید
دیدار
چهره. چهر. روی و چهره. ( غیاث ) . رخ و چهره. ( برهان ) . روی. ( آنندراج ) . مرآی. منظره. ( تفلیسی ) . صورت. طلعت. مشهد. جمال. مقابل مخبر. ( یادداشت مؤلف ) : ما له رواءو لاشاهد؛ او را نه دیدار است و نه گفتار. ( مهذب الاسماء ) . بخ ؛ چیزی بود که ترس کودکان را بسازند بدیدار زشت. ( فرهنگ اسدی ) : غدنگ ؛ بی اندام. ابله دیدار. ( فرهنگ اسدی ) :
...
[مشاهده متن کامل]

از دور بدیدار تو اندر نگرستم
مجروح شد آن چهره پر حسن و ملاحت.
ابوشکور.
دانش او نه خوب و چهرش خوب
زشت کردار و خوب دیدار است.
رودکی.
نبید روشن و دیدار خوب و روی لطیف
کجا گران بد، زی من همیشه ارزان بود.
رودکی.
پدر گفت با دختر ای آرزوی
پسندی تو او را بدیدار و خوی.
فردوسی.
بدیدار هر سه چو تابنده ماه
نشایست کردن بدیشان نگاه.
فردوسی.
بیائید هر بامداد انجمن
زمانی ببینید دیدار من.
فردوسی.
شه از نو بیاراست دیدار خویش
ز خورشید بفزود رخسار خویش.
فردوسی.
چنان نمود بما دوش ماه نودیدار
چو یار من که کند گاه خواب خوش آسا.
بهرامی.
در دست هنر داری در خلقت فر داری
دیدار علی داری کردار عمر داری.
فرخی.
شرف و قیمت و قدر تو بفضل و هنر است
نه بدیدار و بدینار و بسود و بزیان.
فرخی.
دیدار نکودار و کردار ستوده
خوی خوش و رسم نکو، اندر خور دیدار.
فرخی.
هم نیکودیداری و هم نیکوعشرت
هم نیکوگفتاری و هم نیکوکردار.
فرخی.
ای سیاوخش به دیدار، به روز از پی فال
صورت روی تو بافند همی بر دیباه.
فرخی.
گویی که همه جوی گلابست و رحیقست
جویست به دیدار و خلیجست به کردار.
منوچهری.
ز دیدار تو شرم دارم همی
بدین کرده ها پوزش آرم همی.
اسدی.
گر از پیش دانستمی کارتو
همین فر و خوبی و دیدار تو.
اسدی.
از آواز خوش رامش انگیزتر
ز دیدار خوبان دلاویزتر.
اسدی.
گر از ابر دیدار گیتی فروز
بپوشد نماند نهان نور روز.
اسدی.
جم از پیش دانسته بدکار اوی
خوش آمدش دیدار و گفتار اوی.
اسدی.
اگراو همچو ما از گل سرشته ست
بدیدار و بمنظر چون فرشته ست.
( ویس و رامین ) .
بدین هر سه فریبد مرد هشیار
بگفتار و بکردار و بدیدار.
( ویس و رامین ) .
مرا در دیده دیدارتو مانده ست
مرا در گوش گفتار تو مانده ست.
( ویس و رامین ) .
چه باشد گر خورم صد سال تیمار
چو بینم دوست را یکروز دیدار.
( ویس و رامین ) .
بدین گوشی که آوازت شنیدم
بدین چشمی که دیدارت بدیدم.
( ویس و رامین ) .
چنان کز آینه پیدا بود ترا دیدار.
ابوحنیفه اسکافی.
این طغرل غلامی بود که از میان دو هزار غلام چنو بیرون نیاید بدیدار و قد. ( تاریخ بیهقی ص 253 ) .
اگر دیدارش خوب بود باید که کردارش چون دیدارش. ( منتخب قابوسنامه ص 40 ) .
مردمان ای برادر از عامه
نه بفعلند بل بدیدارند.
ناصرخسرو.
سیرت خوب طلب باید کردن از مرد
گرچه خوبست مشو غره بدیدارش.
ناصرخسرو.
به است قامت و دیدار آن بت کشمیر
یکی ز سرو بلند و یکی ز بدر منیر.
مسعودسعد.
شبی گذشت مرا دوش دور از آن دلبر
سیاه و تیره چودیدار و فکرت شیطان.
مسعودسعد.
و سجده و زاری کردند و از وی دیدار خواستند هیچ جواب نیافتند الحاح کردند و گفتند باز نگردیم تا دیدار خدواند خویش را نبینیم. ( تاریخ بخارا نرشخی ص 85 ) . و این شاه یمن را دختری بود سهیل نام و در همه عرب به دیدار و بالای او زنی دیگر نبود. ( اسکندرنامه نسخه سعید نفیسی ) . چشم و دل شاه در دیدار آن زن [ ملکه پریان ] مانده بود چنانکه پادشاهی و لشکر بر چشم او خوار شد. ( اسکندرنامه نسخه سعید نفیسی ) . ایشان [ پریان ] چون ماه و آفتاب باشند و بدیدار نیکو. ( اسکندرنامه نسخه نفیسی ) . و در دیدار نیکو سخنها بسیار گفته اند. ( نوروزنامه ) . و مر دیدار نیکو را چهار خاصیت است یکی آنکه روز خجسته کند بر بیننده. ( نوروزنامه ) . و از مبارکی دیدار او سلطان را بسیار کارها و فتحهای بزرگ دست داد. ( نوروزنامه ) .
از کف ترکی دلارامی که از دیدار اوست
حسرت صورتگران چین و نقاشان گنگ.
معزی.
ماهی تو بدیدار و منم در غم تو زار
چون ماهی در خشک و چو در ماهی ذوالنون.
معزی.
ای بدیدار فتنه چون طاووس
وی بگفتار غره چون کفتار.
سنایی.
مشتری دیدار صدری ناصرالدین زان قبل
تا برویت فال گیرد شد بجانت مشتری.
سوزنی.
ای که اوصاف پری دانی جمال او ببین
کی بود ماننده دیدار آن جانان پری.
سوزنی.
او رومی و با هندوچون کرد زناشویی
رومی سزد از هندو دیدار همی پوشد.
خاقانی.
گفت من طاعت آن کس نکنم
که نبینم پس از آن دیدارش.
خاقانی.
دوش دیدار منوچهر ملک
زنده در خواب آشکارا دیده ام.
خاقانی.
زهی چشمم بدیدار تو روشن
سر کویت مرا خوشتر ز گلشن.
نظامی.
سیاهک بود زنگی خود بدیدار
بسرخی میزند چون گشت بیمار.
نظامی.
دل من هست ازین بازار بیزار
قسم خواهی بدادار و بدیدار.
نظامی.
المنة که نمردیم و بدیدیم
دیدار عزیزان و بخدمت برسیدیم.
سعدی.
دیدار مینمائی و پرهیز میکنی
بازار خویش و آتش ما تیز میکنی.
سعدی.
به دیدار و گفتار جان پرورش
سراپای من دیده و گوش بود.
سعدی.
یا چو دیدارم ربودی دل نبایستی ربود
یا نبایستی نمود اول مرا دیدار خویش.
سعدی.
جان بدیدار تو یکروز فدا خواهم کرد
تا دگر بر نکنم دیده به هر دیداری.
سعدی.
دانی که چیست دولت دیدار یار دیدن
در کوی او گدایی بر خسروی گزیدن.
حافظ.
کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز
باشد که باز بینیم دیدار آشنا را.
حافظ.
- خوب دیدار ؛ نیک منظر. زیباچهره. خوبرو :
دانش او نه خوب و چهرش خوب
زشت کردار و خوب دیدار است.
فرخی.
- طفل دیدار ؛ به چهره چون کودکان. طفل چهره :
این عالم پیر طفل دیدار
چون پیرزنی تو را پرستار.
خاقانی.
- ماه دیدار ؛ زیبا. خوش سیما. ماه منظر. ماهرو. ماه چهره :
نگه کن که آن ماه دیدار کیست
سیاوش مگر زنده شد یا پریست.
فردوسی.
از آن ماه دیدار جنگی سوار
وز آن سروبن بر لب جویبار.
فردوسی.
- نغزدیدار ؛ لطیف روی. ظریف چهره :
به رای از خرد نغزدیدارتر
به پای از کمان تیزرفتارتر.
اسدی.

exposed
for example: exposed brick
صورت . قسمتی که قابل دیدن باشد
ثمره و ارزش افزوده که به دو صورت می تواند باشد؛ متصله مثل چاق شدن، منفصله مثل بچت دار شدن
نما ( MODE ) :[اصطلاح جامعه شناسی] عددی که فراوان تر از همه در مجموعه ی معینی از داده ها ظاهر می شود. این امر گاهی می تواند شیوه ی سودمندی برای نشان دادن گرایش به مرکز باشد.
منبع https://rasekhoon. net

منظره، صورت ، شکل ، قسمت خارجی ( بیرونی ) ساختمان ، ظاهر
در زبان عربی به معنای رشد کردن و در زبان فارسی به معنای ظاهر چیزی محسوب می شود.
نشان دهنده
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١١)

بپرس