نوه

/nave/

مترادف نوه: فرزندزاده، نبیره، نواده

معنی انگلیسی:
granddaughter, grandchild, grandson

لغت نامه دهخدا

نوه. ( عدد، ص ) نُه ْ. ( حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ) ( اوبهی ). به وزن کوه ، نه. تسعه. ( از برهان ) ( ازفرهنگ خطی از تحفه ). رجوع به نُه ْ شود :
ترا نوه و نود بیش است و من بیچاره را یکّی
نتابستی یکی با من ربودی آن یک از دستم.
عنصری ( یادداشت مؤلف ).

نوه. ( ع مص ) بازایستادن از چیزی. ( از منتهی الارب ). رجوع به نَوه شود. || ( اِمص ) بازایستادگی از چیزی ، الانتهاء عن الشی ٔ. نَوه. ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ).

نوه. [ ن َ وَ / وِ ] ( اِ ) نبیره.( رشیدی ) ( برهان قاطع ). فرزندزاده. ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ). نبه. نواسه. پشت دوم. ( یادداشت مؤلف ). || به هندی ، هرچیز نو. || حادث. مقابل قدیم. ( برهان قاطع ). از مجعولات دساتیر است. رجوع به فرهنگ دساتیر ص 271 و رجوع به معنی قبلی شود.

نوه. [ ن ُ وَ / وِ ] ( اِ ) یکی از انواع چینی در عهد صفویه ، و آن مانند کاشی مشهد بود. ( مجله یغماسال 15 ص 559، از جنگی خطی ، از فرهنگ فارسی معین ).

نوه. [ ن ُوْ وَه ْ ] ( ع ص ، اِ ) ماتمیان از مرد و زن. ( منتهی الارب ). نوح. نائحات. ( اقرب الموارد ).

نوه. [ ن َوْه ْ ] ( ع مص ) بلند گردیدن نبات و جز آن. ( از اقرب الموارد ) ( از منتهی الارب ). بزرگ شدن نبات. ( تاج المصادر بیهقی ). مرتفع وبلند گردیدن. نَیْه ْ. ( از متن اللغة ). || سر برداشته بانگ کردن خزنده. ( آنندراج ). سر برداشتن پس بانگ کردن خزنده. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || فربه و بالیده گردانیدن گیاه ستور را . ( از منتهی الارب ). || بازایستان از چیزی. ( منتهی الارب ). بازماندن و انکار کردن و گذاشتن نفس از چیزی. ( از منتهی الارب ). || قوی گردیدن.( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). قوی شدن تن. ( تاج المصادر بیهقی ). || بزرگوار شدن. ( از تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ). || بلند کردن ذکر چیزی را و بزرگ کردن آن را. ( از ناظم الاطباء ) ( از متن اللغة ). از نَیْه ْ. ( متن اللغة ). رجوع به تنویه شود.

فرهنگ فارسی

فرزندزاده، فرزندفرزند، نواده
نه ( ۹ ) تسعه : (( ازین نوه عضله یکی عضل. دراز مر جنبانیدن پوست پیشانی را ... ) ) ( هدایه المتعلمین . چا. دکتر متینی ۶۱ - ۶٠ )
بلند گردیدن نبات و جز آن ٠ بزرگ شدن نبات ٠ مرتفع و بلند گردیدن نیه یاسر برداشته بانگ کردن خزنده ٠ یا فربه و بالیده گردانیدن گیاه ستور را ٠

فرهنگ معین

(نَ وِ ) (اِ. ) فرزندزاده ، نبیره .

فرهنگ عمید

فرزندِ فرزند، فرزندزاده.

گویش مازنی

/nove/ نوبت

واژه نامه بختیاریکا

دُر زا؛ وا زا

دانشنامه عمومی

نوه (سابسه). نوه شهری در شهرستان سابسه در استان بام در بورکینافاسوی شمالی است و جمعیت آن ۲۲۰۵نفر است.
عکس نوه (سابسه)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

مترادف ها

grandchild (اسم)
نوه، سبط

grandson (اسم)
نوه، پسر پسر، پسر دختر

granddaughter (اسم)
نوه، دختر دختر، دختر پسر

فارسی به عربی

حفید , حفیدة

پیشنهاد کاربران

نوه یک لغت ترکی است ( فرهنگ ترکی - فارسی شاهمرسی ) بطوریکه در لهجه های مختلف زبان ترکی کاربرد دارد ولی در هیچ کدام از زبانهای نزدیک به زبان فارسی حتی در زبان تاجیکی مورد استفاده نمی باشد.
در پهلوی نب ( nab ) بوده که در پارسی نو به نوه دگردیسیده.
فرزند زاده، فرزندِ فرزند.

بپرس