نکاره

لغت نامه دهخدا

( نکارة ) نکارة. [ ن َ رَ] ( ع اِمص ) زیرکی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). دهاء. فطنت. ( متن اللغة ) ( اقرب الموارد ) ( المنجد ). || جهالت. ( المنجد ) ( متن اللغة ) ( ذیل اقرب الموارد از تاج العروس ). || ( مص ) سخت و دشوار گردیدن کار. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). صعب شدن کار. ( دهار ). نُکْر. ( ناظم الاطباء ) ( متن اللغة ). || زیرک و با فطانت و جودت رای گردیدن . ( از ناظم الاطباء ).
نکاره. [ ن َ رَ / رِ ] ( ص مرکب ) ناکار. بیکار. ( فرهنگ لغات شاهنامه ولف ص 255 ). مربوط به فرهنگ لغات شاهنامه است. || بی قیمت. بی ارزش. ( فرهنگ خطی ). بی قدر. ناکس. بی کاره.بی فایده. بی حاصل. ناچیز. ( ناظم الاطباء ). نابه کار.

فرهنگ فارسی

ناکار ٠ بیکار ٠ یا بی قیمت ٠ بی ارزش ٠ ناکس ٠

پیشنهاد کاربران

نَکاره؛: ناکس، نابه کار، زبل، زرنگ.
حتی یک لقمه از رزق بچه هایش ببرد و بگذارد به سفره نکاره ای مثل قدیر. ( کلیدر، ج۶، ص۱۸۳۲ ) محمدجعفر نقوی

بپرس