نگاه داشتن


معنی انگلیسی:
retain

لغت نامه دهخدا

نگاه داشتن. [ ن ِ ت َ ] ( مص مرکب ) محافظت کردن. پاسبانی کردن. ( ناظم الاطباء ). حفظ کردن. پاسبانی کردن. ( فرهنگ فارسی معین ). صیانت کردن : و آنجا دژی است بر کوه نهاده و آنجا مسلمانند که باژ ستانند و راه نگاه دارند. ( حدود العالم ). و هر روزی هزار مرد نوبت باره این قلعه نگاه دارند. ( حدود العالم ).
طلایه بیامد ز هر دو سپاه
که دارد ز بدخواه لشکر نگاه.
فردوسی.
مگر کس فرستم ز لشکر به راه
که دارند ما را ز دشمن نگاه.
فردوسی.
همی بود گستهم بر دست شاه
که دارد مراو را ز دشمن نگاه.
فردوسی.
به رای و حزم جهان را نگاه تاند داشت
ولی نتاند دینار خویش داشت نگاه.
فرخی.
و عیسی خلافت خویش همام را داد تا شهر را نگاه دارد. ( تاریخ سیستان ). خشم لشکر این پادشاه است که بدیشان...رعیت را نگاه دارد. ( تاریخ بیهقی ).
هم خدا داشت مر او را ز بد خلق نگاه.
ابوحنیفه اسکافی ( از تاریخ بیهقی ص 390 ).
و لشکرها را ترتیب کردند تا ثغور نگاه میداشتند. ( فارسنامه ابن بلخی ص 101 ).
خدای دادت ملک و خدای عزوجل
نگاه دارد ملک تو هم چنان که بداد.
مسعودسعد.
و تا وی [ شمشیر ] نبود هیچ ملک راست نایستد چه حدها و سیاست به وی توان نگاه داشت.( نوروزنامه ). تخم را به باغبان خویش داد و گفت در گوشه ای بکار و گرداگرد او پرچین کن... و از مرغان نگاه دار. ( نوروزنامه ). متفق شدند که دانه را بباید کاشت و نیک نگاه داشت تا آخر سال پدیدار آید. ( نوروزنامه ).
مال را هرکسی به دست آرد
رنجش اندر نگاه داشتن است.
؟ ( از کلیله و دمنه ).
دین را نگاه دار که ایزد ز هر بدی
دارد تو را نگاه چو دین داشتی نگاه.
سوزنی.
سپاهی که خوشدل نباشد ز شاه
ندارد حدود ولایت نگاه.
سعدی.
خوش دولتی است خرم و خوش خسروی کریم
یارب ز چشم زخم زمانش نگاه دار.
حافظ.
|| رعایت کردن. مراعات کردن. پاس داشتن :
ازایراکه بی فروبرز است شاه
ندارد همی راه شاهان نگاه.
فردوسی.
چنان هم که کهتر به فرمان شاه
بد و نیک باید که دارد نگاه.
فردوسی.
نصیب روزه نگه داشتم دگر چه کنم
فکند خواهم چون دیگران بر آب سپر.بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - حفظ کردن حفاظت کردن پاسبانی کردن : یا رب تو مر حسین ابوبکر را مدام از کل حادثات زمانه نگاه دار . ( لباب الالباب ) در جایی محفوظ داشتن : مردم آزاری ... سنگی بر سر صالحی زد . درویش ...سنگ را نگاه همی داشت تازمانی که ملک را بر آن لشکری خشم آمد... ۳ - مراقبت کردن توجه کردن : طلایه فرستاد هرسو براه همی داشت لشگر زدشمن نگاه . ۴ - تعمد کردن پرورش دادن . ۵ - باز داشتن منع کردن . ۶ - توقیف کردن .
متوقف کردن، نگه داری کردن، حفظکننده، ایست دادن

فرهنگ معین

( ~. تَ ) (مص م . ) ۱ - نگه داری کردن . ۲ - متوقف ساختن .

مترادف ها

stop (فعل)
ایستادگی کردن، ایستادن، موقوف کردن، خواباندن، مانع شدن، خوابیدن، بند اوردن، متوقف ساختن، نگاه داشتن، از کار افتادن، پر کردن، تعطیل کردن، توقف کردن، مسدود ساختن، ایستاندن، سد کردن

stay (فعل)
ماندن، باز داشتن، نگاه داشتن، باقی ماندن، توقف کردن

tackle (فعل)
از عهده برامدن، بعهده گرفتن، نگاه داشتن، افسار کردن، گلاویز شدن با، دارای اسباب و لوازم کردن

hold (فعل)
چسبیدن، باز داشتن، گرفتن، نگاه داشتن، منعقد کردن، تصرف کردن، نگه داشتن، در دست داشتن، جا گرفتن

keep (فعل)
اداره کردن، جلوگیری کردن، ادامه دادن، نگاه داشتن، نگهداری کردن، حفظ کردن، مداومت بامری دادن

guard (فعل)
پاییدن، نگهبانی کردن، نگاه داشتن، محافظت کردن، نگهداری و دفاع کردن از، پاسداری کردن، محفوظ کردن، مصون داشتن

withhold (فعل)
منع کردن، نگاه داشتن، خودداری کردن، دریغ داشتن، مضایقه داشتن

commemorate (فعل)
جشن گرفتن، نگاه داشتن، بیادگار نگاه داشتن

refrain (فعل)
نگاه داشتن، خودداری کردن

retain (فعل)
نگاه داشتن، حفظ کردن، نگه داشتن، ابقا کردن، از دست ندادن

save (فعل)
اندوختن، نگاه داشتن، پس انداز کردن، نجارت دادن، رهایی بخشیدن، پس انداختن

preserve (فعل)
نگاه داشتن، حفظ کردن، نگه داشتن، باقی نگهداشتن

فارسی به عربی

احی , اقامة , انقذ , عیش , قبضة
مربی

پیشنهاد کاربران

منع ، جلوگیری، بازداشت
حفظ، حراست، نگهداری، پاس، رعایت، پرستاری
زهد، پرهیز، پارسایی
بیداری
حفاظت
عالی بود توضیحاتش فقط اگر میشه یه کم بیشتر متن درباره اش بگذارید مثل کنایه

بپرس