نگهداری کردن


معنی انگلیسی:
conserve, keep, shield, tend, uphold

مترادف ها

patronize (فعل)
تشویق کردن، سرپرستی کردن، ریاست کردن، نگهداری کردن، رئیس وار رفتار کردن، مشتری شدن

ward (فعل)
توجه کردن، نگهداری کردن

keep (فعل)
اداره کردن، جلوگیری کردن، ادامه دادن، نگاه داشتن، نگهداری کردن، حفظ کردن، مداومت بامری دادن

protect (فعل)
حمایت کردن، حمایت کردن از، نگهداری کردن، حفظ کردن، محفوظ کردن، حفاظت کردن، مصون کردن، حراست کردن، نیکداشت کردن

maintain (فعل)
حمایت کردن از، ادامه دادن، نگهداری کردن، حفظ کردن، نگه داشتن، برقرار داشتن، ابقا کردن، مدعی بودن

upkeep (فعل)
نگهداری کردن

conserve (فعل)
از صدمه محفوظ داشتن، کنسرو تهیه کردن، نگهداری کردن

فارسی به عربی

احم , صیانة , عیش

پیشنهاد کاربران

بپرس