نیا

/niyA/

مترادف نیا: پدربزرگ، جد، سلف، نیاکان، نیاک

معنی انگلیسی:
ancestress, grandfather, ancestor, forebear, progenitor, stock, forefather, forerunner, grandmother

لغت نامه دهخدا

نیا. ( اِ ) پدر پدر و پدر مادر. ( لغت فرس اسدی ) ( اوبهی ) ( صحاح الفرس ) ( غیاث اللغات ). به معنی جد مطلقا، خواه پدر پدر و خواه پدر مادر. ( از برهان ). جد. ( حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ) ( غیاث اللغات ) ( اوبهی ) ( صحاح الفرس ) ( انجمن آرا ) ( جهانگیری ). پدربزرگ. بابابزرگ. نیاک.ج ، نیاکان. رجوع به نیاک و نیاکان شود :
نبیره که جنگ آورد با نیا
هم از ابلهی باشد وکانیا .
فردوسی ( حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ، یادداشت مؤلف ).
چو شد سرکش و گرد و ده ساله گشت
بزور از نیا و پدر برگذشت.
فردوسی.
یکی نامه بنوشت نزد نیا
پر از جنگ و از چاره و کیمیا.
فردوسی.
آنکه به دین اندرناید خر است
گرچه مر او را چو تو آدم نیاست.
ناصرخسرو.
گیا را پدر دان درست ای پسر
و گر من پدرتم گیا خود نیاست.
ناصرخسرو.
تنْت فرزند گیاه است و گیا بچه خاک
زین همیشه نبود میل مگر سوی نیاش.
ناصرخسرو.
ز ناسزایان تخت نیا گرفت به تیغ
نبیره را چه به از مسند نیا دیدن.
سوزنی.
بودند کیان بهتر آفاق و نیایت
بهتر ز کیان بود و تو بهترز نیائی.
خاقانی.
به کم مدت از تاجداران اکنون
نبیره نبینی نیائی نیابی.
خاقانی.
از کیومرث کاولین ملک است
هر نیاییش بر زمین ملک است.
خاقانی.
سوی کشور خویشتن کرد رای
که رسم نیا را برآرد بجای.
نظامی.
زبان را روز و شب خاموش می داشت
نمودار نیا را گوش می داشت.
نظامی.
نیای خویشتن را دید در خواب
که گفت ای تازه خورشید جهانتاب.
نظامی.
|| عم. عمو. ( یادداشت مؤلف ). || برادر مادر. ( برهان قاطع ) ( غیاث اللغات ) ( ناظم الاطباء ). خالو. ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ). خال. دایی. ( یادداشت مؤلف ). || برادر بزرگ. ( برهان قاطع ). برادر بزرگتر. ( ناظم الاطباء ). || قدر و عظمت هرچیز. ( برهان قاطع ) ( از غیاث اللغات ) ( از ناظم الاطباء ). توانائی. ( ناظم الاطباء ) : و آنچه مطلوب جهانیان است از عزّ و نیا بیافت. ( کلیله و دمنه ). || نیام. غلاف. ( ناظم الاطباء )؟

فرهنگ فارسی

نیاک، جد، پدربزرگ، پدرپدر، پدرمادر، نیاکان
(اسم ) جد (اعم از پدر پدر یا پدر مادر ): (( نبیره که جنگ آورد بانیا هم از ابلهی باشد و کاینا ( ابلهی است و کانائیا . دهخدا ) . ) ) ( شا. لفا اق. ۶ ) جمع : نیاکان .
پدر پدر و پدر مادر ٠ به معنی جد مطلقا خواه پدر پدر و خواه پدر و مادر ٠ جد ٠ پدر بزرگ ٠ بابا بزرگ نیاک ٠ جمع نیاکان

فرهنگ معین

(اِ. ) جد، پدر بزرگ .

فرهنگ عمید

جد، پدربزرگ، پدر پدر، پدر مادر.

گویش مازنی

/neyaa/ جد

واژه نامه بختیاریکا

( نیا (نها) ) جلو
ها؛ ان؛ حرف جمع. این پسوند تنها در دو واژه ایسانیا و ایمانیا رایج است جالب اینکه از لحاظ دستوری کاربرد این پسوند اشکال دارد چون چون ایما و ایسا خود ضمایر جمع هستند و الزامی ندارد آنها را جمع بست. مثلاً ایسانیا یعنی شماها
پُشت

دانشنامه عمومی

نیا (شهر). شهر نیا ( به روسی: Нея ) در کشور روسیه و در اوبلاست کوستروما واقع شده است.
عکس نیا (شهر)عکس نیا (شهر)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

جدول کلمات

جد

مترادف ها

stock (اسم)
ذخیره، سهم، مایه، نیا، پایه، کنده، تخته، تنه، قنداق تفنگ، سرمایه، موجودی، یدکی، سهمیه، در انبار، قنداق، موجودی کالا، مواشی، پیوندگیر، ته ساقه، دسته ریشه

ancestor (اسم)
جد، نیا

forefather (اسم)
جد، نیا، سلف

granddad (اسم)
نیا

grandpapa (اسم)
نیا

gaffer (اسم)
نیا، آقا، سر عمله، پیرمرد روستایی، پیرمردپرحرف

forbear (اسم)
نیا، جد اعلی

forebear (اسم)
نیا، جد اعلی

grandfather (اسم)
نیا، پدر بزرگ، پیر مرد

grandpa (اسم)
نیا، بابا، پدر بزرگ

فارسی به عربی

مولف
( نیا(جمع نیاکان ) ) سلف
( نیا(نیاکان ) ) سلف

پیشنهاد کاربران

بررسیِ واژگانِ " نِژاد، نِژاده، نیاگ، نیاک" و کاربردِ پیشوندِ " نِ/نی" در آنها:
همانگونه که می دانیم، واژه یِ " نِژاد" به چمِ " اصل، دودمان " و واژه یِ " نِژاده" به چمِ " اصیل" است.
واژه یِ " نِژاد" از پیشوندِ " نِ" و واژه یِ " ژاد" ساخته شده است که " ژاد" از برایِ دگرگونیِ آواییِ " ژ/ز" همان " زاد " است که بُنِ گذشته یِ کارواژه یِ " زادَن" می باشد؛ پس " ژادَن" ریختِ دیگرِ " زادَن" می باشد و ریختِ دیگرِ واژه یِ " نِژاده" ، نِزاده" می باشد که به روشنی "نِ. زاده" صفت مفعولی است، از انجایی که "زاده " صفت مفعولیِ " زادَن" می باشد. ( آنچنان که پیدا است، واژه یِ "ذات" به روشنی برآمده از واژه یِ پارسیِ میانه یِ " زات" و واژه یِ اوستاییِ " زاتَ" است، پس این واژه را باید با آوایِ " ز" به جایِ "ذ" بکار ببریم. )
...
[مشاهده متن کامل]

نکته 1: پیشوندِ " نِ" در زبانِ پارسیِ کُنونی برآمده از پیشوندِ " نی" در زبانِ پارسیِ میانه است که در زیرواژه یِ " نی" از همین تارنما به آن پرداخته ام و در اینجا عملگری برایِ نشان دادنِ " پایین، به پایین، بُن، اصل و ریشه" است؛ ما در واژه یِ " نیاگ" از زبانِ پارسیِ میانه به چمِ "جد، تبار " که در زبانِ پارسیِ کُنونی به ریختِ "نیا، نیاک" آمده است، همین پیشوند را داریم. ( کوشش کنید که واژه یِ " نیاگ، نیاک" را به جایِ " نیا" بکار ببرید، تا افزون بر ارج نهادن به گذشتگان، بتوان از آن کارواژه ساخت. )
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
پرسش 1: تکواژهایِ " نیاگ/نیاک" چه هستند؟
پیشوندِ " نی" به همراهِ پسوندِ " آگ/آک"
پرسش 2: مگر پسوندِ " آگ/آک" با پیشوند هم می آید؟
آری، برای نمونه ما واژگانی همچون " هماگ و. . . " را در زبانِ پارسیِ میانه داریم. تازه، پسوندِ " آگ" در زبانِ پارسیِ میانه با " اَفواژه ( =حرفِ اضافه ) " نیز می آید؛ برای نمونه در کارواژه یِ " اَباگینیتن".
پرسش 3: مگر پیشوندِ "نی" به ریختِ " نِ" در پارسیِ کُنونی در نمی آید؟ پس چرا در واژه یِ " نیا، نیاک، نیاکان، نیاگ" همان پیشوندِ "نی" برجای مانده است؟
از آنجایی که در این واژگان پس از پیشوندِ " نی" ، آوایِ " الف" نِشسته است، این پیشوند به ریختِ " نِ" در نَیامده است.
پیشنهاد 1:
" نیاگ/نیاک" را می توان به جایِ واژه یِ بیگانه یِ " ancestor " بکار برد؛ بویژه در زمینه منطق و ریاضی جاهایی که سخن از " successor /ancestor" به میان می آید.
پیشنهاد 2:
ما می توانیم، چنانکه من در زیرواژه یِ "رواج" آورده ام، از واژه یِ " نیاگ/نیاک" کارواژه بسازیم؛ برای نمونه: " نیاگاندن/نیاگیدن" ( بسنجید با کارواژه هایِ بیگانه یِ " descend " و واژگانی از این دست ) .
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
نکته 2 : پیشوندِ " نی" در واژگانِ " نیاگ، نیاک" و پیشوندِ " نِ" در واژگانِ " نِژاد، نِژاده " در نگاهِ نخست عملگری برایِ نشان دادنِ " پُشت و پُشته" هستند ولی چنانکه از نمودارِ درختیِ زیر نیز می توان دریافت، پیشوندِ " نِ/نی" همان عملگرِ " پایین، زیر، به پایین" است:

نیانیا
واژه نیا
معادل ابجد 61
تعداد حروف 3
تلفظ niyā
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) [پهلوی: niyāk] ‹نیاک›
مختصات ( اِ. )
آواشناسی niyA
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع فرهنگ فارسی معین
واژگان مترادف و متضاد
پدر جد ( گویش تهرانی )
نیا: در پهلوی نیاگ niyāg بوده است .
( ( سیامک خجسته یکی پور داشت
که نزد ِ نیا ، جای دستور داشت. ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 246. )

زیست شناسی:ریشه جد

بپرس