نیز

/niz/

مترادف نیز: ایضاً، باز، هم، همان، همچنین

معنی انگلیسی:
also, too, besides, ditto, equally

لغت نامه دهخدا

نیز. ( ق ) هم. ( از انجمن آرا ) ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). مرادف «هم » است. ( از رشیدی ). ایضاً. ( انجمن آرا ) ( برهان قاطع ). افاده معنی اشتراک ماسبق کند به کلمه دیگر و مرادف لفظ هم و واو عطف است. ( آنندراج ) :
نه آن زن بیازرد روزی بنیز
نه این را از آن اندهی بود نیز.
بوشکور.
ای برّ تو رسیده به هر تنگ چاره ای
از حال من ضعیف بجو نیز پاره ای.
رودکی.
لب بخت پیروز را خنده ای
مرا نیز مروای فرخنده ای.
رودکی.
نباشم بر این نیز همداستان
که شاهان ما در گه باستان.
دقیقی.
برآمد بر این نیزروز دراز
نجست اختر نامور جز فراز.
فردوسی.
ز چیز کسان بی نیازیم نیز
که دشمن بود دوست از بهر چیز.
فردوسی.
گفت من نیز گیرم اندر کون
سبلت و ریش و موی و لنج ترا.
عماره.
سمر درست بود نادرست نیز بود
تو تا درست نیابی سخن مکن باور.
عنصری.
ترسی که کسی نیز دل من برباید
کس دل نرباید به ستم چون تو ربائی.
منوچهری.
من نیز از این پس تان ننمایم آزار.
منوچهری.
اولیا و حشم به خانه وی رفتند و بی اندازه مال بردند وی نیز مثال داد تا آنچه آوردند جمله نسخت کردند. ( تاریخ بیهقی ). این فصل نیز به پایان آمد. ( تاریخ بیهقی ). بونصر مشکان نیز با دبیر التونتاش بگفت بدانچه شنود. ( تاریخ بیهقی ).
چون کار همه ساخته شد از کرم تو
باید که شود ساخته کار شعرا نیز.
سوزنی.
چو من بنوازم و دارم عزیزش
صواب آید که بنوازی تو نیزش.
نظامی.
گرفتم که سیم و زر و چیز نیست
چو سعدی زبان خوشت نیز نیست.
سعدی.
چو ما را به دنیا تو کردی عزیز
به عقبی همین چشم داریم نیز.
سعدی.
هرچه بر نفس خویش نپسندی
نیز بر نفس دیگران مپسند.
سعدی.
غیرتم دل گرفت و دامن نیز
گفتم ای روزگار با من نیز.
اوحدی.
ای حافظ ار مراد میسر شدی مدام
جمشید نیز دور نماندی ز تخت خویش.
حافظ.
|| همچنین. بعلاوه. ( یادداشت مؤلف ) : پیر شده ام و از کار بمانده ، و نیز نذر دارم که نیز هیچ شغلی نکنم. ( تاریخ بیهقی ). نیز آن معانی که پیغام داده شد باید که بشنود. ( تاریخ بیهقی ). خوردنیها به صحرا مغافصةً پیش آوردندی و نیز میزبانیهای بزرگ کردی. ( تاریخ بیهقی ). و نیز نور ادب دل را زنده کند. ( کلیله و دمنه ). نیز آنکه سعی برای آخرت کند مرادهای دنیا بتبعیت بیابد. ( تاریخ بیهقی ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

کلمه ربط وعطف، مرادف لفظ، واوعطف، بازودیگر
۱ - همچنین باز هم : (( و میخواهند که شما نیز - که مومنان اید - راه راست گم کنید . ) ) ۲ - در جمله های شامل نفی نهی و استفهام بمعنی دیگر بیش بعد ازین آید : ((من ترا از شهوات و لذات و حظوظ نفس خویش فرا خواهم گرفت تا نیز حظوظ خود نطلبی ) ): (( نیز عصا بر سنگ مزن . ) ) یا نیزهم ( نیز ۱ ) : (( دردم از یارست و درمان نیزهم دل فدای او شد و جان نیزهم ... ) ) ( حافظ . ۲۵٠ ) ( ردیف این غزل (( نیزهم ) ) است ) .
درفش

فرهنگ معین

۱ - کلمة ربط و عطف . ۲ - دیگر، بار دیگر.

فرهنگ عمید

۱. هم، همچنین.
۲. بار دیگر.
۳. مسلماً.

دانشنامه عمومی

جدول کلمات

هم

مترادف ها

again (قید)
از نو، دوباره، پس، باز هم، باز، دیگر، مجددا، نیز، یکبار دیگر، مکرر، دگربار، بعلاوه، از طرف دیگر

also (قید)
نیز، بعلاوه، همچنین، و همچنین، و نیز، همینطور، گذشته از این

too (قید)
نیز، بعلاوه، همچنین، هم، زیاد، بحد افراط، بیش از حد لزوم

likewise (قید)
نیز، بعلاوه، هم، همچنان، چنین، بهمچنین

both (قید)
نیز، هم

فارسی به عربی

ایضا , ثانیة , علی نفس النمط , کلا

پیشنهاد کاربران

علاوه بر، اضافه بر، در کنارِ ، همراه با ، به علاوه ، به اضافه
at that
نیز و همچنین
to boot
هکذا
هکذا ، و هکذا
ایضاً، باز، هم، همان، همچنین
نیز: در پهلوی هنیز hanī - z و انیز anī - z - بوده است.
( ( جهان دل نهاده براین داستان
همان بخردان نیز و هم راستان ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 215 . )

نیز:[اصطلاح صید ]سوزن تور بافی

بپرس