نیم خورده

/nimxorde/

معنی انگلیسی:
leavings, orts, half-eaten, leftover

لغت نامه دهخدا

نیم خورده. [ خوَرْ / خُرْ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) آنچه از غذا در ظرف بماند. باقی مانده غذا. ( ناظم الاطباء ). نیم خورد. پس مانده. بازمانده. سؤر. ته مانده. وامانده. فضله خوان. دهن زده. بقیه و پس مانده خوراکی که دیگری قدری از آن خورده است :
نخورد شیر نیم خورده سگ
ور به سختی بمیرد اندر غار.
سعدی.
قنقرات خاتون گفت قدری طعام نیم خورده بی بی به من دهید تا بخورم و به تبرک بخانه برم. ( تذکره دولتشاه ).
عقل که پرورده شد ز میده هارون
کاسه نلیسد ز نیم خورده هامان.
تقوی ( از یادداشت مؤلف ).
|| کنایه از زنی که دیگران به وصلش رسیده اند. دستمالی شده : گفت کنیزک را با سیاه بخش که نیم خورده او هم او را شاید. ( گلستان ). || خاییده شده. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ). || گندم برشته شده. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ معین

(خُ دِ ) (ص مف . ) ۱ - باقی ماندة طعام . ۲ - خاییده شده .

فرهنگ عمید

خوراکی که از پیش دیگری زیاد آمده باشد، غذای پس مانده.

پیشنهاد کاربران

پیش مانده. [ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) مانده از پیش. بازمانده از قبل ، چنانکه غذا و نان. || ته مانده. پس مانده. سؤر. ( منتهی الارب ) . باقی طعام. پس خورده. نیم خورده. که از پیش کسی بماند ( غذا ) . طعام نیم خورده.

بپرس