هستی و نیستی

دانشنامه آزاد فارسی

هستی و نیستی (L\' Etre et le Néant)
(یا: وجود و عدم، بود و نبود با عنوان فرعی در وجودشناسی پدیدارشناختی) کتابی فلسفی از ژان پل سارتر، منتشرشده به فرانسوی در ۱۹۴۳. سارتر این رسالۀ حجیم را با پرسش از چیستیِ وجود و عدم آغاز کرده است. به عقیدۀ او اگر هستی را مبدأ کاوش قرار دهیم، بدین معنی است که هستی خود از چیز دیگری، که همانا نیستی است، استنتاج شده است. نیستی همان هستی است، چیزی مانند هستی یا ضد آن، و همۀ اشیای جهان با ضد خود رابطه دارند و اگر این رابطه نبود، هستی و نیستی مفهوم نداشت. سارتر پس از اثبات هستی و نیستی و رابطۀ میان آن ها، به ذکر همۀ مقولات عالم هستی پرداخته و عواطف انسانی مانند وجدان، عشق، نفرت، هوس و دیگر تضادهای درونی و تعارض های نفسانی را در جای خود و به صورتی آشکار و محکم شرح داده است. سارتر برای انسان دو هستی قائل شده است؛ هستی برای خود و هستی برای دیگران. به عقیدۀ او هستی برای دیگران جزء جدایی ناپذیر هستی برای خود است و هر انسان زنده با هستی دیگری که در وجود او هست زندگی می کند و رابطۀ بین دو هستی، هستیِ دیگری به نام هستی در درونِ خود است که فعلِ هر دو را انجام می دهد. این اثر که نخستین بیان جامعِ فلسفۀ اگزیستانسیالیستی سارتر است، بر تحقیق در واقعیت انسانی، به منزلۀ آگاهی (وجود لنفسه) یعنی نفی، نیست سازی، فقدان وجود، و آزادی استوار است. آن هستی و نیستی ای که او شرح داده، شامل تمام مقولات مجرد عالم هستی است که به جزئی و کلی یا مجرد و مشخص تقسیم شده اند، و هدف او پدیدارکردن تمام نهفته های عالم هستی است. اگرچه دشوارنویسی سارتر در بعضی قسمت های هستی و نیستی فهم کتاب را مشکل کرده است، اما با درکی درست از قواعد فلسفه، قابل فهم است. این اثر را شاهکار فلسفی سارتر دانسته اند.

پیشنهاد کاربران

یه اثر فلسفی ،
ارزشمند و جاودانه ،
"به قلم : ژان پل سارتر"
هستی شناسی از طریق پدیده شناسی به چه معنا؟ واژه آلمانی Ph�nomen با تلفظ فِنومِن ریشه در واژه یونانی fainomen با تلفظ فای نومِن دارد و به معنای به ظهور رسیده یا پدید آمده می باشد. و واژه ph�nomemologie با تلفظ فنومنولوژی به معنای پدیده شناسی که شامل کلیه علوم طبیعی و تجربی می شود. کانت فیلسوف آلمانی به دو نوع هستی قائل بوده است ؛ یکی هستی یا وجود بخودی خود که آنرا به زبان آلمانی به شکل زیر می نویسند : das Ding an sich با تلفظ : داس دینگ آن زیش به معنای چیز یا هستی یا وجود بخودی خود و یا شئی فی نفسه و دیگری پدیده یا هستی به ظهور رسیده یا پدیدار گشته. از دیدگاه کانت هستی نوع اول غیر قابل دست یابی و شناخت می باشد و انسان فقط هستی نوع دوم را می تواند بشناسد و تجربه کند. هگل با تمجید از بینش کانت با این موضوع موافق نبوده که هستی از نوع اول یعنی بخودی خود غیر قابل شناخت است و در اثر معروف خود به نام پدیده شناسی روح، روح در پایان سیر و سلوک خویش بسوی کمال خودرا دوباره بطور کامل شناسایی خواهد نمود و به شناخت کامل خویش نائل خواهد گشت. هگل در یک اثر دیگر تحت عنوان علم منطق به این نتیجه می رسد که نه هستی و نه نیستی هیچ کدام حقیقت مطلق نیستند بلکه شدن آنها به همدیگر یعنی نوسان آنها در همدیگر. و هستی و نیستی را به دو نوع تقسیم میکند؛ یکی محض و دیگری واقعی و عینی. مفاهیم هستی و نیستی محض از دیدگاه هگل از آنجاییکه هیچ گونه صفت و خاصیت و ماهیتی ندارند، یکی اند و دو تا چیز مختلف نیستند. اما هستی و نیستی واقعی و عینی بر خلاف هستی و نیستی محض یکی نیستند بلکه متضاد هم اند. کانت در مورد واژه من یا خود و یا نفس هم به دو نوع من قائل بوده است ؛ یکی من واقعی و روزمره و دیگری من استعلایی . اما در مورد من استعلایی نه خود کانت و نه فیشته و شلینگ و هگل و هوسلر و هایدگر هیچکام تصویر روشنی ارائه نداده اند و این موضوع برای علاقه مندان به فلسفه میتواند به یک میدان وسیع پژوهشی تبدیل شود . پس از این مقدمه کوتاه این حقیر بر این باورم که تقسیم هستی به سه شکل زیر : هستی به خودی خود ؛ هستی برای خود و هستی برای دیگران ناقص و ناکامل می باشد و بهتر و مفیدتر و ساده تر خواهد بود که هستی یا وجود را به دو نوع زیر تقسیم نماییم : یکی هستی یا وجود مطلق و نامتناهی یا بیکران و بینهایت و دیگری هستی ها یا وجود های نسبی و متناهی و محدود و بیشمار. درست بهمین ترتیب میتوان زمان و مکان را هم به دونوع تقسیم نمود ؛ یکی مطلق و نامتناهی و بیکران و بینهایت و دیگری نسبی و محدود و متناهی و بیشمار. البته اگر مثل ژان پل سارتر ( سر تر ) هنرمندانه بتوانیم با واژه ها و عبارات بازی کنیم ، آنگاه شاید موفق شویم که گوی سبقت را از دست فلاسفه غرب بربائیم و شعاع دید یا نگاه همگان را به جهان بینی خویش تحت عنوان افسانه نوین آفرینش جذب نمائیم و همه را شیفته افکار و خیالات خویش نمائیم. داستان مردی به نام پی یِر ( همان پیر خودمان ) و زن زیبایی به نام ژولیده که در رستوران مشغول صرف نهار و گفت و شنود اند و گاهی اوقات دست همدیگر را لمس می کنند، میتوانیم چنین بسرائیم : آقای پی یر در پشت پرده ضخیم آشکار و ظاهری مردانه خود بدون آگاهی از ضمیر ناخودآگاه خویش دارای یک من استعلائی زنانه می باشد و خانم ژولیده هم در پشت پرده ظریف و لطیف زنانه خود و بدون آگاهی از ضمیر ناخودآگاه خویش دارای یک من استعلائی مردانه می باشد. لذا در این گفت و شنود تنها دو نفر شریک نیستند بلکه چهار نفر ؛ دونفر واقعی و عینی و دو نفر غیر واقعی و استعلائی یعنی بالقوه و به فعلیت نرسیده. آن زن و مرد استعلایی بطور زنده و عینی و فعال در رستوران مشغول خوردن غذا و گفت و شنود نیستند بلکه بصورت ثابت و ساکن و ساکت و غیبی و نامرئی و برای گارسون ها و مهمانان رستوران وجود خارجی ندارند و مورد پذیرایی قرار نمی گیرند.
...
[مشاهده متن کامل]

هستی یا وجود مطلق و بیکران خداوند مشمول حال و در بر گیرنده هر سه نوع هستی فلاسفه غرب یعنی هستی بخودی خود و هستی برای خود و هستی برای غیر یا دیگران می باشد. اما هستی ها یا وجود های محدود و متناهی فقط دارای دو نوع از این هستی ها می باشند، هم برای خود و هم برای غیر یا دیگران. هستی یا وجود از نوع بخودی خود به یک هستی یا وجود اتلاق میگردد که برای هست بودن یا وجود داشتن به هیچ علت و دلیل دیگری نیاز نداشته باشد غیر از خود. هستی یا وجود موجودات زنده و غیر زنده برای خود و برای دیگران فاقد هستی از نوع بخودی خود می باشند. اما این به این معنا نیست که خیلی از موجودات زنده و مفید و کلیه افراد انسانی پس از مرگ نیست شوند و فنا یابند. خداوند متعال دو نوع هستی یا وجود اشاره شده یعنی برای خود و برای دیگران را به کلیه افراد انسانی و موجودات مفید در نظام احسن آفرینش مبداء بطور جاودانه اهداء نموده است و آنهم هرکدام از موجودات را در برترین سطح کمال ایده آل آفریده است. در پایان امیدوارم که سر خوانندگان گرامی را بدرد نیاورده باشم . ما انسان های عصر امروز و آینده باید بتوانیم بین بینش و باور و معرفت دینی و شناخت علمی در باره خود و طبیعت و کیهان و خداوند فرق و تمیز قائل شویم. از دیدگاه باور و بینش و معرفت دینی خداوند متعال یک موجود محدود و ناتوان است. چرا؟ زیرا برای تربیت و هدایت بشر نیازمند شفیع ؛ واسطه ؛ میانجی ؛ ناجی ؛ قائم ؛ تسلی دهنده ؛ تحت عنواین نبی و پسر و رسول و خلیفه و جانشین و امام زمان می باشد، اما از دیدگاه علمی خداوند متعال بی نیاز مطلق است و کار و بار خودرا به دست دیگران نمی سپارد. فلاسفه غرب از عهد باستان تاکنون نتوانسته اند که مفهوم خدا ( نه خود خدا ) را از دست انحصارات و اسارات بی رحمانه دین و مذهب نجات دهند و این رهایی به عهده آیندگان است و آنهم نه از راه آتئیزم بلکه از طریق شناخت علمی و تفسیر تئوری های علمی بطور حقیقی و منطبق بر واقعیت عینی و نه بریده از آن. بخصوص تفسیر نظریه علمی مه بانگ با توجه به میوه شناخت اصلی یا محوری آن یعنی نوسانات متوالی انبساط و انقباض محتوای جهان و ظهورات پی یا پی یا متوالی و فراوان آن با درجات مختلف تکاملی بین دو سرحد؛ یکی نهایت نقصان و دیگری نهایت کمال و این دو سرحد هردو محصور و محدود بین دو نظام آفرینش مبداء و معاد و پس از آن همین ظهورات متوالی در سطوح برتر بین نظام های احسن متوالی معادی و بی شمار بدون هیچگونه پایانی و بدون هیچگونه عذاب و جزای جهنمی برای بعضی به اصطلاح گناه یا خطا کاران اجزای خود عارف کیهانی به عنوان کل. و آنهم براین روال و منوال برای محتوای کلیه جهان های موازی و مساوی و بیشمار در پهنه هستی و مکان و زمان نامتناهی و بیکران و بی نهایت.

بپرس