هش داشتن

لغت نامه دهخدا

هش داشتن. [ هَُ ت َ ] ( مص مرکب ) متوجه و ملتفت بودن. ( یادداشت مؤلف ). مراقب و مواظب بودن :
همانجا که بینیش بر جای کش
نگر تا بداری بدین کار هش.
فردوسی.
هش دار، مدار خوار کس را
مرغان همه را حقیر مشمر.
ناصرخسرو.
ای کام دلت دام کرده دین را
هش دار که این راه انبیا نیست.
ناصرخسرو.
گفت اشتر که اندر این پیکار
عیب نقاش می کنی هش دار.
سنائی.
می اندرده که در ده نیست هشیار
چه خفتی ، عمر شد، برخیز، هش دار.
عطار.
طوطی خط سبزت می آید و میجوشد
هش دار که آن لحظه اندر شکرت افتد.
عطار.
هش دار تا نیفکندت پیروی نفس
در ورطه ای که سود ندارد شناوری.
سعدی.
ای که بر مرکب تازنده سواری هش دار.
سعدی ( گلستان ).

فرهنگ فارسی

(مصدر ) بهوش بودن هشیاربودن : (( هش دار که گروسوس. عقل کنی گوش آدم صفت ازروض. رضوان بدر آیی . ) ) (حافظ )
متوجه و ملتفت بودن مراقب و مواظب بودن

پیشنهاد کاربران

بپرس