همای

/homAy/

لغت نامه دهخدا

همای. [ هَُ ] ( اِ ) مرغی است که او را مبارک دارند و چون پیدا شود مردم به تفأل در زیر سایه او روند. ( صحاح الفرس ). مرغی است معروف و مشهور که استخوان خورد. ( برهان ). هما :
به هامون کشیدند پرده سرای
درفشی کجا پیکرش بُد همای.
فردوسی.
همای سپهری بگسترد پر
همی بر سرش داشت سایه ز فر.
فردوسی.
بپوشید رخشنده رومی قبای
به تاج اندر آویخت پرّ همای.
فردوسی.
تا نبود چون همای فرخ کرکس
همچو نباشد به شبه باز خشین پند.
فرخی.
گوید ای بارخدای ملکان
ای همایون تر از بال همای.
فرخی.
بینی آن بیجاده عارض لعبت حمری قبای
سنبلش چون پرّ طوطی ، روی چون پرّ همای.
منوچهری.
ملکا در ملکی فرّ همای است تو را
تا به جای است جهان ملک به جای است تو را.
منوچهری.
خود راهمای دولت خوانند و غافلند
کالاّ غراب ریمن و جغد دمن نیند.
خاقانی.
فرشته شو، ار نه پری باش باری
که همکاسه الاّ همایی نیابی.
خاقانی.
همای عدل تو چون پرّو بال باز کند
تذرو دانه برون آرد از جلاجل باز.
سوزنی.
کبک وش آن باز کبوترنمای
فاخته رو گشت به فرّ همای.
نظامی.
این کعبه را به جای کبوتر همای بخت
کاندر حرم مجاورت این دیار کرد.
نظامی.
همچون مگس به ریزه کس ننگریستم
هرچند چون همای همایون نیامدم.
عطار.
تو کوته نظر بودی و سست رای
که مشغول گشتی به جغد از همای.
سعدی.
خرد گفت دولت نبخشد همای
گر اقبال خواهی در این سایه آی.
سعدی.
کس نیاید به زیر سایه ٔبوم
ور همای از جهان شود معدوم.
سعدی.
همای گو مفکن سایه شرف هرگز
بر آن دیار که طوطی کم از زغن باشد.
حافظ.
و رجوع به هما شود. || علم و نشانی را نیز گویند که بر سر آن صورت همای ساخته یا نقش کرده باشند. ( برهان ).

همای. [ هََ ] ( اِ ) گردون بازی اطفال را گویند یعنی چرخی سازند از چوب و خلاشه و در کنار آب روان نصب کنند تا آب بر آن خورده آن را به گردش درآورد. ( برهان ).

همای. [ هَُ ] ( اِخ ) نام یکی ازخواهران اسفندیار است که ارجاسپ او را اسیر کرده درقلعه رویین دژ نگه داشته بود. ( برهان ) : بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

ده دهستان اوروندل بخش ورزقان شهرستان اهر . در ۲۳ کیلومتری باختری ورزقان . کوهستانی معتدل ۵۶۲ تن سکنه دارد . محصولش غلات سردرختی درخت تبریزی است.
(اسم ) ۱- پرنده ایست از راست. شکاریان روزانه دارای جثه ای نستا درشت است . پرهای فوقانی و پشت آن خاکستری مایل به سفید و رنگ سینه زردمایل به حنایی است و در بالای سر چند عدد از پرها قدری بلندتر و از دو طرف تشکیل دو بر آمدگی را میدهد و در زیر منقارش نیز قمستی از پر هارشد بیشتری دارند که زیبایی خاص باین پرنده میدهند . هما با آنکه در طبقه بندی جزو پرندگان شکاری است غذای آن فقط استخوان است هما استخوانها را از زمین ربوده و از بالا بر روی صخره ها رها میکند و پس از قطعه قطعه شدن می خورد . هما عقاب استخوان خوار . توضیح ۱ - قدما این مرغ را موجب سعادت میدانستند و می پنداشتند که سایه اش بر سر هر کسی افتد او را خوشبخت کند. توضیح ۲ - ( شاهین عقاب ) که مظهر فر. کیانی است طبق مندرجات زامیادیشت . ۲ - علم ونشانی که بر سر آن صورت همای نقش کرده باشند. توضیح الف - یکی ازمعانی همای را در شاهنام. فردوسی درفشی که صورت عقاب بر آن منقوش است ( درفش عقاب نشان ) آورده بموارد مختلف اشاره کرده است ازجمله : هر آن کس که از شهر بغداد بود ابا نیزه و تیغ پولاد بود همه بر گذشتند زیر همای سپهبد همی داشت بر پیل جای . ( شا ) باید دانست که عقاب زرین نشان. علم ایران بود و در سر لشکریان در روزگار هخامنشیان شاهین شهیرگشوده ودرسرنیز. بلندی برافراشته بهمه نموداربود. ۳- نقش همای برروی درفش وچترشاهی : جلوه گاه طایر اقبال باشد هر کجا سایه اندازد از همای چتر گردون سای تو . ( حافظ ) ۴- نامی است از نامهای زنان . یا همای بیض. دین . محمدرسول الله صلی الله علیه و آله .
گردون بازی اطفال را گویند یعنی چرخی سازند از چوب و خلاشه و در کنار آب روان نصب کنند تا آب بر آن خورده آنرا بگردش در آورد

دانشنامه عمومی

همای (میان جلگه). همایی روستایی در دهستان بلهرات بخش میان جلگه شهرستان نیشابور استان خراسان رضوی ایران است.
بر پایه سرشماری عمومی نفوس و مسکن در سال ۱۳۹۵ جمعیت این روستا ۷۳۲ نفر ( ۲۳۶خانوار ) بوده است. [ ۱]
عکس همای (میان جلگه)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

دانشنامه آزاد فارسی

هُمای
در شاهنامۀ فردوسی دو تن بدین نام خوانده شده اند؛ ۱. دختر بَهمن اسفندیار که چهرزاد نیز نامیده شده است. همای چنان زیبا بود که بهمن او را به همسری خود برگزید. همای در ماه ششم بارداری سخت بیمار شد و بهمن از اندوه بیماری او در بستر افتاد و چون مرگ خود را نزدیک دید، پادشاهی را به همای داد و درگذشت. همای پسری آورد و او را به دایه ای سپرد؛ اما چنین شایع کرد که فرزندش مرده است. هشت ماه بعد، در نیمه شبی، همای پسر را در صندوقی آراسته به گوهرهای فراوان در آب فُرات رها کرد و دو نفر را به تعقیب صندوق گمارد تا بدانند که کودک به دست چه کسی می افتد. پسر که رختشویی او را از آب گرفته بود، داراب نام گرفت و چون بالید وارد سپاه شد. روزی که همای از سپاه خود سان می دید به دیدن او شیر در پستان جوشیدن گرفت و او پس از چند شادی و جشن و سرور، پادشاهی را به داراب سپرد؛ ۲. دختر گُشتاسپ و خواهر اسفندیار. گشتاسپ، پس از کشته شدن برادرش، زَریر، به پهلوانان و دلاوران ایران وعده داد که هرکس انتقام خون زریر را بگیرد همای از آن او خواهد شد. اسفندیار پیروز شد و گشتاسپ به وعده وفا کرد و همای را به او داد. همای در بلخ کاخی داشت که در غیبت گشتاسپ در آن به سر می برد. در هنگام حملۀ تورانیان به بَلخ، سپاهیان کَهرَم، همای و خواهرش به آفرید را اسیر کردند. اسفندیار برای رهانیدن خواهران خود از هفت خان گذشت و با لباس مبدل به درون رویین دژ رفت و پس از کشتن اَرجاسپ تورانی خواهران خود را به ایران آورد.

پیشنهاد کاربران

هما به معنی سعادتمند و با لقب چهرآزاد یعنی
( گشاده روی ، نجیب و آزاده )
هما پسری به دنیا آورد ولی از ترس آنکه بزرگان کشور به او آسیب بزنند، فرزند را با زر و جواهرات زیاد در صندوقی گذاشته� و به یکی از شاخه های رود دجله افکند آنگاه وانمود کرد که فرزندی مرده به دنیا آمده� است.
...
[مشاهده متن کامل]

رخت شویی ، صندوق را از آب گرفت و نوزاد را "داراب" نام نهاد و چون به سن رشد رسید، در تربیت کودک تلاش کرد. به گفته ی شاهنامه، طبری و بلعمی، روزی داراب سوی مادرخوانده اش رفته و میخواهد که پدر و ماد واقعی خود را به او بازشناساند.
وی ماجرای صندوق را برای او می گوید لذا داراب به بلخ پیش "هما" می رود
�دربین راه به "رشنواد، "سردار ایرانی که از طرف" هما" رهسپار جنگ با روم است، نام و نشان جوان را از او می پرسد و داراب واقعیت را که شنیده بود بیان می کند
رشنواد در خواب میبند که داراب شهریار ایران است پس برایش اسب و شمشیری فراهم می کند و او را با خود به جنگ می برد. دلاوری داراب همه ی پهلوانان را شگفت زده می کند.
♦️رشنواد پس از بازگشت از نبرد از دلاوری داراب می گوید و ماجرای صندوق را برای هما بازگو میکند. هما پسرش را به دربار می خواند، مردم را آگاه می سازد که داراب پسر او و وارث تاج و تخت� است. بنابراین تاج بر سر پسرش می گذارد و از سلطنت کناره گیری می کند.
هما بیم آن دارد که پسرش روزی بر او خشم گیرد پس بر آن میشود تا درجایی دور زندگی کند. داراب درخواست مادر را می پذیرد و شاهی سرزمین پارس را به هما می سپارد.
مورخی بنام ثُعالبی و فردوسی بر این باورند که داراب با فیلفوس یونانی نبرد کرد و او را خراجگزار خویش نمود سپس با دختر او ازدواج کرد و هنگام آبستنی او را نزد پدرش به یونان بازگرداند.
در آنجا همسر داراب پسری به دنیا آورد و او را "اسکندر" نام نهاد. پس از داراب صاحب پسر دیگری شد که "دارا "نام گرفت. به گفته ی طبری و بلعمی، اسکندر نه پسر داراب که پسر فیلفوس است. و پنجاه سال زندگی کرد و دوازده سال شاه بود. شهر دارابگرد نیز به فرمان او ساخته شد
رضا ضَحاکی راحت. مدرس و دبیرتاریخ اسدآباد

همای یا اومای بانو یک الهه میباشد که اعتقاد دارند محافظ کودکان بوده است. این پرنده با حضور خود سعادت و خوشبختی میاره . اومای بانو الهه ای است که هرگز روی زمین نمیشیند و از آسمان ها ناظر است و در صورت نیاز با خواندن دعاهای خاصی آنرا احضار میکردند.
همای پرنده ی ایرانی است که در زبان پارسی باستانی وجود داشته و از دو واژه ی هم آی تشکیل شده است یعنی روی هم رفته
نام ملکه همای چهرآزاد در شاهنامه
هم هست که بیشترین انطباق رو
با ملکه آمیتیس ( هوماتی )
شاهزاده ماد و ملکه ی بابل ،
همسر بخت النصر دوم کلدانی دارد
این ایزد بانوی اونایی آنا که میگین
بیشتر به ایشتار ( اینانا ) شباهت داره
البته الهه سومری ایشتار یا اینانا
برگرفته از الهه آناهیتا ایرانی است
هُما: واژه اوستایی و فارسی میانه ( پارسیک )
این واژه کوتاه شده واژه اوستایی و پهلوی است!
.
اوستا: هامو تَخمه ( hāmō - taxme ) یا هَمای ( hamay )
همچنین نام دختر کی گشتاسپ ( گشتاسپ کیانی ) :
...
[مشاهده متن کامل]

هُمای ( humaya ) یا هومایا یا هومیه!
.
پهلوی:
بُندَهِشن، فرگرد ( فصل ) 18، بند9:
هُماک بِژِشک: همه چیز پزشکی، درمان و دارو ( درمانگر همه دردها )
مینوی خرد:
چَمروش یا چینامروش
به فَرنود ( دلیل ) هُمایونی و خوش شگون بودن "پرنده هُما" در شایست ناشایست، بُندَهِش، مینوی خرد به آن:
مُرواگ ( murwāg ) یا هومُرواک ( مُرواش ) می گویند!
.
در اساطیر یونان و روم: گریفین ( griffin )
.
امروزه: هُما ( هُمای ) ، شیردال، بِشکوچ
( ( به نادرستی بَشکوچ می خوانند! ) )
.
در انگلیسی: "Gypaetus"
از سَرِهَم ( ترکیب ) دو واژه یونانی:
کرکس ( gyp ) و عقاب ( aetos )
.
.
هُما پرنده ای اساطیری ( افسانه ای ) است که به معنی دارنده همه تخم های ( دانه های ) ویسپوبیش یا دارای درمانگر همه دردهاست!
هُما در آغاز از فرهنگ میتراییسم ( گام چهارم مهرپرستی، هفت هزار سال پیش ) آمده است!
پس از آن به عیلام ( ایلام، هَلتَمتی: سرزمین خدا یا اَهلَو!، شیش هزار سال پیش ) و هخامنشیان رسید!
پس از آن به فرهنگ جیرفت ( پنج هزار سال پیش ) رسید!
( ( گرچه برخی به باور نادرست آن را از فرهنگ مصریان می دانند! ) )
( ( یادآوری از واژه پرسپولیس:
هُما یا چَمروش یا شیردال را با شیر دوسر یا دو شیر هخامنشی یکسان ندانید که نماد باشگاه پرسپولیس هست!
.
گرچه هُما ( چَمروش ) نشان تیم باشگاه ایتالیایی جِنُوا هست!
همچنین نشان جمهوری ازبکستان هم هست! ) )
.
چندی درباره هُما ( چَمروش ) :
تن ( بدن ) : شیر
سَرِ: دال یا کَرکَس ( اوستا: کَهرَکاس )
گوش: اسب
.
.
واژه مُرواگ ( murwāg ) و هومُرواک ( مُرواش ) ، وابستگی با هُما دارد!
( ( هَمِستار ( خلاف ) این واژه به فَرنود ( دلیل ) تنبلی و کاهِلی مُرغ: مُرغوا!
مُرغوا: فال بد، بدشگون، بدسِگال، بداندیش، بدخواه، بددل ) )
.
ریشه یابی واژه مُرواگ:
مُرواگ: مُرواک، مُروا - نام دخترانه
مُر: هو، نیک ( نیکو ) ، خوب، خوش، بهتر، شایسته، پسندیده، اَشا ( درست و راست ) ، هَژیر! -
نام دارو و شیره ای ( صمغی ) تلخ و سیاه رنگ که از درختچه ای مُر بدست می آورند که بیشتر در سرزمین های گرمسیری و دریای سرخ هست! مانند: ایران، عربستان، هندوستان، سنگال، ماداگاسکار
( ( واژه مُروارید هم از این واژه می آید: تراوش و ریختن مُروا!
مُروارید سیاه، گران ترین و نایاب ترین مُروارید هست! ) )
.
واگ: وَک ( vāc ) -
واکه، واز، باژ - واژه، کلمه، حرف - صدا، نوا، آواز، آهنگ، گواژه!
.
معنی: مبارک، میمون، شادباش ( شاباش ) ، فرخنده، خجسته، فَریتا، همایون، خُنشان! -
فال نیک، خوش خبر، خوش شُگون ( یُمن ) ، خوش شانس ( هوجَهِشن ) ، نیک اختر، آمد دار، بشارت دهنده، نوید بخش -
گرمابخش، دلگرمی، امیدوار کننده، خوش بین ( مثبت اندیش ) ، نیک نظر -
آواز دلنشین، صدای گوش نواز و دلنواز، آهنگ دل انگیز، سخن روح نواز و شادی آفرین، گواژه روح افزا و آرامش بخش
.
هومُرواک ( مُرواش ) واژه ی ساخته امروزی که در هیچ متن پهلوی یافت نکردم؛ زیرا، در نوشته های پهلوی به همراه مُرواگ، واژه هو ( خوب ) آمده است و از همین فَرنود ( سبب ) با "هو" آمده است!
معنی آن همانند با مُرواگ هست:
هو: خوب مُرواک: آواز خوان، سروده گوی
معنی: خوش خبر، به فال نیک گرفتن
.
سرآغاز ( مقدمه ) بُندَهِش ( بُندَهِشن ) ، بند1:
pad nēk ǰahišn, xūb "murwāg", axtar nēk, pad dastwarīh [ī] yazadān - dōst, hamāg - xrad, ahlayīh - warzīdār, kirbag - dōst ī yazadān - šnās ī mēnōg - wēn ī wehān - passand, dastwar ī dēn ī weh ī māzdēsnān, anōšag - ruwān spandyād māh - windād rostam šahryār, nibištag [ī] bun - dahišnīh
معنی: به بخت ( شانس ) نیک و "مُروای ( فالِ ) " خوب ( فَرنام یا لقب هُما ) ، به نیک اختر ( خوش شگون ) ، به دستوری یزدان دوست، همه خرد، پرهیزگاری ( اَهلایی ) ورزنده، کرفه دوست، یزدان شناس، مینوبین، نیکان پسند، دستور بهدین مزدیسنان، انوشیروان اسفندیار ماه وَنداد رستم شهریار، نیک خواهم نوشت [این] نوشتۀ بُندَهِشی را
.
شایست ناشایست، فَرگرد ( فصل ) 2، بند5:
"murwag" kē nasuš zanēd
se hēnd: sār ī gar ud warāγ ī syā ud karkas.
"murwag" - iz pad ān zamān zanēd ka - š sāyag abar abganēd.
andar āb ud ābgēnag ud ēwēnag ka - š wēnēd nē zanēd
معنی: [آن] "پرنده ( هُما ) " که نَسوش را می راند،
سه [مرغ] اند: سارِگر ( سارگپه! - پرنده شکاری ) و کلاغِ ( وارَغنَه ) سیاه و [گونه ای] کرکس ( هُما ) .
آن "پرنده ( هُما ) " نیز در آن زمان [نسوش را] براند که سایه بر آن ( لاشه، جسد ) افکند.
( ( در این نوشته هم به روشنگری هُما را سایه ی خوشبختی می داند، هتا ( حتی ) در زمان مُردن و مرگ!
زیرا مرده را به بهشت ( پرتتش ) رهسپار می کرده است! ) )
در آب و آبگینه ( آیینه ) و اینگونه چیزا، چون آن ( مُردار، جسد ) را بیند، [نسوش را] نراند یا نمی تواند از مُرده دور کند!
( ( یادآوری از واژه تیشتر:
5. تَریز ( تَئوروای، تَئیری - در شاهنامه: بید ) و همچنین دُروج نَسو ( دُروخش نَسوش، نَسو، نَساو ) : دیو پاداش دهنده به انسان های بد - تار و مار کننده و بیماری دهنده - ناپاک کننده مردگان و آب ها و دانه ها >>> دشمن خرداد و دَهمان آفرین ( دَهما آفریتی ) و همچنین هُما ( مُرواگ ) ) )
.
مُرواگ، گاه به معنای همان "پرنده" می دهد!
شایست ناشایست، فَرگَرد ( فصل ) 10، بند9:
az kuštan ī gōspand warrag ud wahīg ud gāw ī [warzāg] ud asp ī kārezārīg ud xar - gōš ud čihrāb ud xrōs ud wahman murwag ud murwag ī kāsgēnag ud az murw ī sār ud "humāy" ud parastūg wēš pahrēzišn
معنی: از کشتن بیشترِ ( wēš ) برّه ( نوزاد ) گوسفند و بزغاله ( بزبچه ) و گاو وَرزا ( کاری یا بَرزِگاو ) و اسب کارزاری ( جنگی و میدان مسابقه ) و خرگوش و چِهراب ( بازهای شکاری ) و خروس ( پرودرش! ) و پرنده بهمن ( وَهمَن، اَشو زوشت یا جُغد ) و مرغ کاسکینه ( پرنده سبزقبا ) ، و از [کشتن] مرغ سار ( گنجشک سانان ) و "هُمای ( چَمروش ) " و پرستو ( چلچله ) باید پرهیز کرد.
.
.
ریشه یابی واژه پهلوی "آمروش" و "چَمروش":
آمروش: نام دیگر سیمرغ هست که بر روی درخت ویسپوبیش آرام می گیرد و می نشیند!
آم: کوتاه شده آرام -
آرامش، آسایش، آسودگی، راحتی، استراحت
.
روش: دَرِش، مانند: پروردش!
مُرغ، پرنده -
پرواز کننده، عروج، بالا رَوی، پیش رفتن
.
معنی: آرامش پرنده، آسودگی پرواز، پرچیدن و فَراغِ بال
.
چَمروش: نام هُما ( هُمای ) است!
چَم: چینام، چیت ( چیثرَه ) - واژه اوستایی و پهلوی
مانند، همانند، همانگونه، به سانِ -
چنگ زدن، جمع کردن، گردآوری، به دست آوردن -
تخمه، نطفه، ریشه، ریشه و تبار، دودمان، نژاد، گوهره، اصل و نَسَب -
کوتاه شده ی چهره:
رُخسار ( رُخساره ) ، رُخ، رو ( روی ) ، سیما، صورت، قیافه، عِذار، نقش، طرح، تصویر، نگار -
دلدار، دلبر، جانان، نازنین، دلارام، دل شکر! - وضع، گونه، حالت، آرایه، چگونگی، چیستی
.
روش: دَرِش، مانند: پروردش!
مُرغ، پرنده -
پرواز کننده، عروج، بالا رَوی، پیش رفتن
.
معنی: نطفه رها و آزاد ( سِپَنتا ) ، نژاد پرنده گونه، گوهره ی پیروز بخش -
پرنده چنگ زن، مرغِ بدست آورنده، پرنده گردآورنده -
چهره پرنده وار و پیشرو ، رُخسار در اوج آسمان و کامیاب شونده ( برنده ) ، سیمای کاریزما دار و کامروا
.
.
ریشه یابی واژه امروزی "بِشکوچ":
بِش: خوشرو، خوش برخورد - خوشمزه، لذیذ، گوارا
به مانند: خوش و بِش، بِشکار!
.
کوچ: سفر، جابجایی، بار و بَنه ( بَندیل ) بستن -
حرکت کردن، روانه شدن، رفتن
.
معنی: خوش سفر، گردشگر، دنیا دیده، جابجا پذیر، پرنده سازگار، سرد و گرم چشیده، پیشکسوت، کارکشته، آبدیده!
.
این پرنده اسطوره ای ( هُما، چَمروش ) به مانند سیمرغ ( آمروش ) ، در البرز کوه ( اوستایی:هَرا بُرزَیتی، هَرائیتی بُرز: کوه بزرگ و با شکوه ) خانه ( آشیانه ) دارد!
.
هُما پرنده ای بی آزار و دنیا دیده است که در بلندی های ( ارتفاعات ) و کرانه های ( ناحیه های ) کوهستانی خانه ( آشیانه ) دارد و فَرنود ( دلیل ) این که به آن پرنده سعادت و خوشبختی می نامند و سایه آن اگر بر کسی بیفتد مایه ی نیکبختی می شود بخاطر داستانِ اسطوره ای آن است که دانه های ویسپوبیش ( درمانگر همه دردها ) را در بال ها و چنگال های خود دارد و به آسمان می برد ( حمل می کند ) و اگر سایه اش بر کسی بیفتد، دارای نیروی جاودانه، کاریزمایی ( فرِّ ایزدی ) و دگرگون یا بهتر شدن رویدادها ( وضعیت ) می شود
( ( یادآوری از واژه وَرِجَمکرد:
برخی به نادرستی هُما را با فرّ ایزدی جمشید و پرنده کلاغ ( وارَغنَه ) وابسته می دانند؛پَدانکه ( در حالی که ) هُما به اسطوره تیشتر وابسته است! ) )
.
هیچ چیز گُتره ای ( الکی ) و پیشامَدی ( تصادفی ) نیست:
هواپیمایی هما: در "پنجم اسفند ۱۳۴۰" از یکی کردن دو شرکت هواپیمایی "ایرانیَن ایرویز" و "پِرشیَن ایرویز" ساخته شد!
شگفت اینجاست که این پرنده به همانند داستان اسطوره ای آن، دوباره در اسفندماه دیده شده است!
.
.
یادآوری از تیشتر:
اسفندماه:
تیشتر تخم های گیاهانی که به دست اَیوداد ( گاو یکتا آفریده که بعدها روح و توانایی آن به ایزد گوش داده شد، نگاهی به واژه یلدا شود! ) رشد کرده بود و با کمک چَمروش ( هامو تَخمه ) هم دانه های آن را از روی زمین گردآوری می کند و بر آسمان می برد و سپس به کمک تیشتر بر روی همه ی زمین می باراند
.
به کمک سِپَندارمَذ و سیمرغ ( سیرنگ، آمُروش ) ، درختی اساطیری به نام:
ویسپوبیش ( vīspō - bīš، وِن جَد بیش یا ضدّ گزند یا دور کننده اندوه و بیماری، درمانگر همه دردها ) یا هَرویسپ ( هَروِسپ ) تُخمَگ یا همه تُخمه ها ( دانه ها ) می روید!
سیمرغ ( آمروش ) هر بار که بر روی تخمه ها می نشیند، درخت ویسپوبیش ( هُماک پزشک یا هرویسپ تخمه ) می روید و هر بار که بر روی درخت می نشیند شاخه ها و دانه های آن بر روی زمین می نشیند و دوباره دانه های آن را چَمروش به آسمان می برد
.
خاقانی:
سیمرغ وصالی، ای بُت عالی رای/دادی لقبم هُمای گیتی آرای
من فارغم از "دانه هر کس" چو هُمای/تو نیز چو سیمرغ به کس رُخ مَنمای
.
.
یادآوری از کرشفت:
( ( آن را با پرنده های زیر همسان ندانید:
1. سیمرغ:
اوستایی: mărəyo. saĕnă
مرغِ سی ( سیمرغ ) ، سیرَنگ، آمروش
2. عَنقا:
پارسی پهلوی و اوستا: اَشتَرکا
در اساطیر ایران و مصر:
ققنوس ( معرب: کوکنوس ) یا فونیکس ( phoenix ) -
پرنده ای تنها و بدون همدم ( جفت ) که پس از هزار سال ( در اساطیر ایران ) یا پس از پانصدسال ( در اساطیر مصر و یونان ) زندگی می کند و هنگامی که به پایان زندگی اش می رسد هیزم ( هیمه ) گردآوری می کند و خود را می سوزاند و از خاکستر آن قُقنوسی جوان پدید می آید!
امروزه: شتر مرغ، هر چند در افسانه ها عَنقا مرغی است شبیه به سیمرغ، در منقارهای آن سوراخ هایی وجود دارد که آواز بلندی می سازد
3. وارَغنَه ( وِرِثرَغنَه ) : اوستایی: vărəyna
کلاغ، زاغ، زَغَن
کلاغ درجه نخست مهرپرستی و نشانه پیام آوری است!
4. دال: کَرکَس ( اوستا: کَهرَکاس ) یا لاشخور یا پرنده مُرده خوار
5. عقاب: اوستایی: کَرشِفت: پرچم هخامنشی بُرنزی کشف شده در بخش ( منطقه ) شَهداد کرمان ) )
.
.
اوستا: شگفتی این نوشته اوستایی اینجاست، که هر ایزد و ایزدبانویی که کمک دهنده و همراه تیشتر بوده است؛ دارای این متن اوستایی هست!
مانند: تیشتر ( تیر ) یشت، مهریشت، ناهیدیشت، رَشن یشت، خورشیدیشت، ماه یشت، زامیاد ( سپندارمذ ) یشت، درواسپ ( گوش ) یشت و. . .
.
مهریَشت ( میترایَشت ) ، بند124:
uzbāzāush paiti amerextīm
fravazaite mithrō yō vouru - gaoyaoitish
haca raoxshnāt garō - nmānāt
vāshem srīrem vavazānem "hāmō - taxmem"
vīspō - paēsem zaranaēnem
معنی: بازوان ( دست هایش ) را برای جانپاسی ( مراقبت ) از [پاکدینان]، میترا ( مِهر ) گشوده است ( به سوی بالا برده است )
کسی که دارای دشت های فراخ ( گسترده ) از گرزمان درخشان ( گروتمان، بالاترین آسمان یا بهشت روشنی ) است
گردونه ای زیبا و با گرداننده زرّین ( طلایی ) "همه تخم ها ( هُما ) " و درمانگر همه دردهاست ( ویسپوبیش! )
.
اوستا: فروردین یشت، بند53 و 55:
ashāunam vanguhīsh sūra spenta fravashayō yazamaide
ya apam mazdadhātanam
srīra pathō daēsayeinti
ya para ahmāt hishtenta
fradhāta afratat - kushīsh "hamaya" gātvō
darekhemcit pairi zrvānem
معنی: ما فَروَشی های ( فَروَهَرهای ) پاک و نیکو، نیرومند و بخشنده اَشامَندان ( اَهلَوان، مومنان ) را می ستاییم که راه های زیبایی را به سوی آب های ساخته مزدا نشان می دهند که بیش از آن ( مدّت ها ) در "هَمان، هُما" جا ( مکان ) ایستاده ( ساکن ) مانده و روان ( جاری ) نبود
.
اوستا: گوش ( دُرُواسپ ) یَشت، بند31:
نام دختر گشتاسپ کیانی: هُمای
در بخش های گوناگون اوستا و شاهنامه فردوسی خردمند این نوشته آمده است:
uta azem nijanāni
tathryāvantem duzhdaēnem
uta azem nijanāi
, spinjaurushem daēvayasnem
uta azem fraourvaēsayeni
humaya" varedhakanamca"
h'yaonya haca dainghāvō
معنی: که من[گشتاسپ] تَثریاوَنت ( پهلوان تورانی ) دُژ نهاد ( بد سرشت ) را براندازم،
که من[گشتاسپ] دیو یَسنا ( دیو پرست ) سِپینج اُورُشک ( اِسپِنجَروش، پهلوان تورانی ) را بَراندازم،
که من[گشتاسپ] دوباره "هُمای" و واریذکَنا ( به آفرید ) از سرزمین خیون ها ( چینی های ترک تبار یا مغول ها ) [به خانه] برگردانم
( ( تَثریاوَنت: تَئریاوَنت - دشمن گشتاسپ و پهلوان تورانی و اَرجاسپ ( اوستا: اَرجَت اَسپَه، اسب ارجمند )
سِپینج اُورُشک: اِسپِنجَروش، دشمن گشتاسپ و پهلوان تورانی و اَرجاسپ ( اوستا: اَرجَت اَسپَه، اسب ارجمند )
واریذکَنا: وارِدکَنا - در شاهنامه به آفرید!
.
هنگامی که تورانیان به بَلخ ( باختر ) یورش بردند توانستند دو دخترگشتاسپ کیانی را دستگیر کنند و به شهر توران یا خَلُّخ ببرند
سپس گشتاسپ به ایرانیان می گوید هر کسی که دو دختر را آزاد کند هُمای چون بزرگتر است از آن او می شود:
به لشگر بِگُفتا کدام است شیر/که باز آورد کین فرخ زریر
که هرگز میانه نهد پیش پای/مَر او را دهم دخترم را هُمای
.
سپس برادرش اسفندیار از هفت خان گذر کرد و هنگامی که خود را بازرگان جای زد و به دربار ارجاسب راه یافت خواهرانش را دید ولی وانمود کرد که آن ها را نمی شناسد و سپس در نبردی آن ها را رَهانید!
برفتند هر دو به نزدیک اوی/ز خون برنهاده به رخ بر دو جوی
به خواهش گرفتند بیچارگان/بر آن نامور مرد بازارگان
بدو گفت خواهر که ای ساروان/نخست از کجا راندی کاروان
ز ایران و گشتاسپ و اسفندیار/چه آگاهی است ای گو نامدار
بدین سان دو دخت یکی پادشاه/اسیریم در دست نا پارسا ) )
.
.
پهلوی ( پارسی میانه ) :
مینوی خرد، فَرگرد ( فصل ) 61، بند11 و 37 تا 42:
11 - ?čināmrōš kū gyāg nišīnēd u - š kār čē
معنی: پرنده چینامروش ( هُما ) کجا نشیند و کارش چیست؟
.
37 - sēn - murw āšyān pad wan ī ǰud - bēš ī was - tōhmag
معنی: آشیان ( خانه ) سیمرغ ( آمروش ) در درخت جد بیش تخمه ( ویسپوبیش یا دور کننده اندوه و بیماری ) است
.
38 - ud hamē ka abar āxēzēd hazār tāg az ān draxt be rōyēd
معنی: و هر گاه از آن برخیزد، هزار شاخه از آن درخت بروید
.
39 - ud ka nišīnēd hazār tāg be škenēd u - š tōm az - iš ōsānēd
معنی: و چون بنشیند هزار شاخه از آن بشکند و تخم از آن پراکنده ( پخش ) شود
.
40 - ud čamrōš murw ham pad ān nazdīkīh nišīnēd
معنی: و پرنده چَمروش ( هُما ) نیز، [در] آن نزدیکی می نشیند
.
41 - u - š kār ēn kū ān tōhm ī az wan ī was - tōhmag ǰud - bēš ōsānēd
ōy čīnēd ud ānōh kū tištar āb stānēd parganēd
معنی: و کارش این است که آن تخم هایی ( دانه هایی ) را که از درخت جد بیش تخمه ( ویسپوبیش یا دورکننده اندوه و بیماری ) فرو ریزد،
او برچیند و آنجا که تیشتر آب را می ستاند ( می گیره ) ، بپراکند ( پخش کند )
.
42 - kū tā tištar āb abāg ān harwispīn tōm stānād ud abāg ān wārān pad gēhān wārād
معنی: تا تیشتر آب را با همه آن تخم ها بِسِتاند ( بگیرد ) و با آن باران، به جهان ببارد

همایهمایهمایهمایهمایهمای
منابع• https://fa.m.wikipedia.org/wiki/هما_(پرنده) • https://fa.m.wikipedia.org/wiki/هما_(افسانه) • https://fa.m.wikipedia.org/wiki/شیردال • https://fa.m.wikipedia.org/wiki/گشتاسپ• https://fa.m.wikipedia.org/wiki/خیونان• https://fa.m.wikipedia.org/wiki/خلخ• https://fa.m.wikipedia.org/wiki/تمدن_ایلام • https://fa.m.wikipedia.org/wiki/تمدن_جیرفت • https://fa.m.wikipedia.org/wiki/ایران_ایر • https://fa.m.wikipedia.org/wiki/باشگاه_فوتبال_جنوآ• http://www.avesta.org/ka/ka_tc.htm• https://www.parsigdatabase.com/• https://www.parsigdatabase.com/surf?lang=Fa• https://www.parsigdatabase.com/search?lang=Fa
همای برگرفته از اومای الهه زمین و باروری سامانیزم است که خدایش تانری است و هم اکنون هم به جای واژه الله مورد استفاده بین تمام تورکان می باشد . تانری یا تنگری در سومر به شکل دینگیر مشاهده میشه .
در میان ترکهای شمنیست سیبری الهه ای هومای وجود دارد که شمن ها با احضار او ار خوش یمنی موضوعات اطلاع کسب میکنند.

بپرس