همسر

/hamsar/

مترادف همسر: برابر، مساوی، همال، همدوش، همرتبه، هم سنگ، بانو، جفت، حرم، زن، زوجه، عیال، زوج، شوهر، مرد

معنی انگلیسی:
consort, match, mate, partner, spouse, wife, companion, rival, missis, old lady

لغت نامه دهخدا

همسر. [ هََ س َ ] ( ص مرکب )برابر. عدیل. ( آنندراج ). نظیر. همانند :
به گوهر سیاوخش را همسر است
برادَرْش و زآن تخم و آن گوهر است.
فردوسی.
که بالاش با چرخ همسر بود
تنش خون خورد بار خنجر بود.
فردوسی.
حال آدم چو حال من بوده ست
این دو حال است همسر و یکسان.
فرخی.
به آزادمردی و مردانگی
تو کس دیده ای همسر خویشتن ؟
فرخی.
ای خسروی که بخت تو را چرخ همسر است
تو با بلند چشمه خورشید همسری.
فرخی.
چو سروی که با ماه همسر بود
بر آن مه بر از مشک افسر بود.
اسدی.
خواب و خور است کار خر ای نادان
با خر به خواب و خور چه شوی همسر؟
ناصرخسرو.
نیست بر من پادشاهی آز را
میر خویشم ، نیست میری همسرم.
ناصرخسرو.
زآن مقام اندیش کآنجا همسر است
با رعیت هم امیر و هم زعیم.
ناصرخسرو.
از نیاز ماست اینجا زر عزیز
ورنه زر با سنگ سوده همسر است.
ناصرخسرو.
قدر تو همسر سپهر بود
رای تو همره قدر باشد.
مسعودسعد.
در ترازوی جهان از دعوی همسر مرنج
هر کجا زرّی است با او جو برابر یافتند.
ظهیر.
عالمان چون خضر پوشیده برهنه پای و سر
نعل پی شان همسر تاج خضرخان آمده.
خاقانی.
در پای هر برهنه سری خضر سرفشان
نعلین پای ، همسر تاج سکندرش.
خاقانی.
زخم که جانان زند همسر مرهم شناس
زهر که سلطان دهد همبر تریاق نه.
خاقانی.
همسری یافتم که همسر او
نیست اندر دیار و کشور او.
نظامی.
گفتمش همسر تو سایه توست
تاج مه جای تخت پایه توست.
نظامی.
وگر همسری را دریدم جگر
ندادم به درّندگان دگر.
نظامی.
همسر آسمان و هم کف ابر
هم به تن شیر و هم به نام هزبر.
نظامی.
با بدان کم نشین که همسر بد
گرچه پاکی ، تو را پلید کند.
سعدی.
ترکیب ها:
- همسر آمدن . همسر داشتن. همسر شدن. همسر کردن. همسر گردیدن. همسری. رجوع به این مدخل ها شود.
|| شریک زندگی. هر یک از زن و شوهر :
سزا باشد و سخت درخور بودبیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

همقد، برابر، همخانه، درقدرومرتبه، زن وشوهر
( صفت ) ۱- هم قدوقامت . ۲- همشان همرتبه . ۳- نظیر قرین کفو : همسری یافتم که همسر او نیست کس درد یار و کشور او . ( هفت پیکر ) ۴- زن یا شوهر نسبت بیکدیگر : با بدان یار گشت همسر لوط خاندان نبوتش گم شد. ( گلستان )
راز دار هم راز

فرهنگ معین

( ~. سَ ) (ص . ) ۱ - هم اندازه ، برابر. ۲ - زن یا شوهر.

فرهنگ عمید

۱. زن یا شوهر: همسری یافتم که هم سر او / نیست کس در دیار و کشور او (نظامی۴: ۶۶۷ ).
۲. [قدیمی، مجاز] همقد.
۳. [قدیمی، مجاز] برابر.
۴. [قدیمی، مجاز] برابر در بلندی یا در قدرومرتبه.

گویش مازنی

/hamsar/ هم سال و برابر

دانشنامه اسلامی

دانشنامه عمومی

همسر یک دیگرِ نشان دار است در یک ازدواج، اتحاد مدنی، یا ازدواج همدار - قانون. این ترم خنثای جنسیتی است، به این معنی که یک مرد و یک زن دگرجنس گرا برای یکدیگر این واژه یا اصطلاح را به کار ببرند. به همسرِ نر، شوهر ( husband ) و به همسرِ ماده، زن ( wife ) گفته می شود. [ ۱]
در همهٔ جوامع و ملل ازدواج یک زن را تنها با یک مرد به طور همزمان جایز می دانند ولی در برخی جوامع، ازدواج مرد را به چند زن به طور همزمان جایز می دانند و بعضاً متداول هم هست. اخیراً در برخی از جوامع هم ازدواج یک زن را به چند مرد به طور همزمان مجاز می دانند، به این شیوه از ازدواج، چند همسری که در مقابل تک همسری می باشد می گویند. [ ۲]
عکس همسرعکس همسر

همسر (فیلم ۱۹۲۲). همسر ( انگلیسی: Any Wife ) یک فیلم به کارگردانی هربرت برنون است که در سال ۱۹۲۲ منتشر شد. از بازیگران آن می توان به پرل وایت اشاره کرد.
عکس همسر (فیلم ۱۹۲۲)

همسر (فیلم ۱۹۴۵). همسر ( انگلیسی: Guest Wife ) فیلمی در ژانر کمدی رمانتیک به کارگردانی سم وود است که در سال ۱۹۴۵ منتشر شد. از بازیگران آن می توان به کلودت کولبرت، دان آمچی، دیک فورن، گرترود آستور، چارلز آر. مور و ماری فوربس اشاره کرد.
عکس همسر (فیلم ۱۹۴۵)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

مترادف ها

partner (اسم)
هم دست، شریک، پا، یار، سهیم، همسر، انباز

associate (اسم)
هم دست، شریک، معاون، عضو پیوسته، همسر، رفیق، هم قطار

match (اسم)
تطابق، تطبیق، حریف، جفت، نظیر، همسر، لنگه، مسابقه، همتا، ازدواج، کبریت، چوب کبریت، حریف کسی بودن، زور ازمایی

consort (اسم)
شریک، همسر، مصاحب

mate (اسم)
کمک، جفت، مات، دوست، شاگرد، همسر، رفیق، لنگه، همدم

spouse (اسم)
همسر، زوج، زوجه، عیال، زن یا شوهر

helpmate (اسم)
یار، یاور، همسر، کمک و همدست

فارسی به عربی

زوج , شریک , صاحب , قرین , مباراة , متنوع

پیشنهاد کاربران

عشق
شوهر، شویبانو
واژه همسر کاملا پارسی است ریشه پهلوی دارد در عربی می شود زوج این واژه یعنی همسر صد درصد پارسی است.
منبع. واژگان مترادف و متضاد
فرهنگ لغت معین
بانوی خانه ؛ همسر. کدبانو :
مرد مسافر حدیث خانه که گوید
زان غرضش زن بود که بانوی خانه است.
خاقانی.
بانوی خانه پیش بنشستی
جلوه برداشتی ز هر دستی.
نظامی.
به نظر من همسَر یعنی فرد مزدوجی که همراه با زوجه ی خود" سر" را روی یک بالش یا بالین میگذارند.
همسَر کلمه ای فارسی و مرکب از کلمه هم سَر می باشد. یعنی که یک مرد و زن که از لحاظ سَر و فکر و سِر و راز با همدیگر یکی و متحد و یگانه می باشند و فقط جسم آنها به مقتضای خلقت از هم جداست.
همسران
برابر، رفیق، همدوش، یک روح در دو بدن، زن و شوهر، حمایت کننده ی هم،
برابر، مساوی، همال، همدوش، همرتبه، هم سنگ، بانو، جفت، حرم، زن، زوجه، عیال، زوج، شوهر، مرد
فراش
فاطیما رسول
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١١)

بپرس