همل

لغت نامه دهخدا

همل. [ هََ ] ( ع مص ) بر سر خود به چرا گذاشته شدن شتران بی راعی. || روان گردیدن اشک چشم کسی. || پیوسته باریدن آسمان. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).

همل. [ هََ م َ] ( ع اِ ) پوست برکنده از درخت خرما. || آب روان که او را بازدارنده نباشد. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || اشتری که روز و شب بی راعی به چرا گذاشته شود. ( از اقرب الموارد ). || ج ِ هامل. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

همل. [ هَِ ] ( ع اِ ) گلیم سطبر که اعراب پوشند. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || خیمه کهنه پشمینه. ( منتهی الارب ). پاره. ( از اقرب الموارد ). || جامه درپی کرده. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

همل. [ هََ م َل ل ] ( ع اِ ) خانه کوچک. ( از اقرب الموارد ).

همل. [ هَِ م ِل ل ] ( ع ص ) کلانسال. ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

کلانسال

پیشنهاد کاربران

همل در زبان بلوچی به معنی دوست و همراه عنوان شده.
Hammal همل یکی از قهرمانان بلوچستان است که علیه پرتغالی ها جنگیده است و در همین راه جانش را از دست داده

بپرس