هیکل

/heykal/

مترادف هیکل: اندام، بالا، بدنه، پیکر، تن، تنه، جثه، ریخت، شکل، قامت، قد، بتخانه، بت، معبد

برابر پارسی: پیکر، اندام، تنه، کالبد

معنی انگلیسی:
body, build, figure, form, frame, physique, image, (fram of) the body, (biblical term) temple

لغت نامه دهخدا

هیکل. [ هََ ک َ ] ( ع اِ ) هیأت. صورت و تنه مردم. ( برهان ). صورت و شکل. ( غیاث اللغات ). ریخت. کالبد. پیکر. ( منتهی الارب ).صورت و شخص. ج ، هیاکل. ( اقرب الموارد ) :
در مسکنی که هیچ نفرساید
فرسوده گشت هیکل مسکینم.
ناصرخسرو.
بحری است ژرف عالم کشتیش هیکل تو
عمرت چو باد و گردون چون بادبان کشتی.
ناصرخسرو.
روح القدس براقش وزقدر هیکل او
خورشید میخ زر است اندر پی نعالش.
خاقانی.
تا شود این هیکل خاکی غبار
پای به پایت سپرد روزگار.
نظامی.
پس چو آهن گرچه تیره هیکلی
صیقلی کن صیقلی کن صیقلی.
مولوی.
- بدهیکل ؛ بی اندام. سخت زشت و کریه اندام : بدهیکلی که صخر جنی از طلعت او برمیدی. ( گلستان ).
- خوش هیکل ؛ زیبا. قشنگ. باندام.
- دیوهیکل ؛ به شکل و ریخت و صورت دیو :
ز لاحولم آن دیوهیکل بجست
پری پیکر اندر من آویخت دست.
سعدی.
- هیکل خاکی غبار ؛ کنایه از جسد و قالب آدمی باشد. ( برهان ) ( آنندراج ).
- هیکل دار ؛باهیکل. جسیم. درشت. تنومند. ضخیم.
|| هر بنای بلند. ( غیاث اللغات ) ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). هر بنایی که عظیم و رفیع باشد. ( برهان ). || هر حیوان ضخیم و طویل. ( اقرب الموارد ). هر حیوانی که گنده و جسیم و ضخیم باشد. ( برهان ). خر بزرگ. ( مهذب الاسماء ). جثه بزرگ و اسب درازجسم. ( غیاث اللغات ). اسب دراز ضخیم. ( منتهی الارب ).
- فرس هیکل ؛ مرتفع. ( اقرب الموارد ).
- هیکل رضوان ؛ بهشت. کنایه از بهشت است. ( برهان ) ( آنندراج ).
|| گیاه دراز تمام بالیده. ( منتهی الارب ). گیاهی که دراز و بزرگ و رسیده باشد و همچنین است درخت. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). واحد آن هیکلة است. ( اقرب الموارد ). || شکوه.

هیکل. [ هََ / هَِ ک َ ] ( اِ ) بتخانه. ( برهان ) ( مهذب الاسماء ). عبادت خانه ترسایان که در آن صور و تماثیل باشد. بتخانه است به زبان پهلوی. ( لغت نامه ٔاسدی ). خانه ترسایان که در آن پیکر مریم علیها سلام باشد. ( منتهی الارب ). کلیسیای ترسایان. بهارخانه. بتکده. دارالاصنام. بیت الصنم. ( منتهی الارب ). پرستشگاه بت. بیت الصور. ( مفاتیح خوارزمی ). بیت النار. آتشکده. معبد. بتخانه. مولانا جلال دوانی گوید: هیکل به معنی صورت و پیکر و حکماء خانه ای چند میساختند در طالعهای خاص در آن خانه طلسمات نقش میکردند بنام کواکب سبعه و آن خانه ها را تعظیم میکردند و عبادت مینمودند و میرغیاث الدین منصور به معنی بدن آورده اما در عربی نیز این لفظ را آورده و به هیاکل جمع بسته اند : بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

۱-( اسم ) جثه اندام . ۲- صورت شکل . یا هیکل خاکی . غبار جسد و قالب آدمی . یا هیکل رضوان . بهشت .۳- حمایل تغویذ . ۴- صورتی که باسم کوکبی ازکواکب می ساختند. ۵- جای بودن از صورت .
بتخانه عبادت خانه ترسایان که در آن صور و تماثیل باشد

فرهنگ معین

(هَ کَ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - بنای مرتفع . ۲ - انسان یا حیوان تنومند. ۳ - جایی در کنیسه که مراسم قربانی را در آن به جا می آورند. ۴ - بُت خانه . ج . هیاکل .

فرهنگ عمید

۱. پیکر انسان، مجسمه، یا حیوان، تنه.
۲. [مجاز] انسان یا حیوان درشت و تنومند.
۳. صورت ظاهری.
۴. [قدیمی] تعویذی که به بازو یا عضوی از بدن می بستند.
۵. [قدیمی] معبد، بتخانه: چنان دان که این هیکل از پهلوی / بُوَد نام بتخانه ار بشنوی (عنصری: ۳۶۲ ).
۶. [قدیمی] تصویر.

واژه نامه بختیاریکا

جُو جلیق؛ لنگ و لاش؛ قالو

جدول کلمات

پیکر, اندام, ریخت , جثه , تنه

مترادف ها

person (اسم)
آدم، وجود، تن، شخص، ذات، هیکل، کس، نفر

physique (اسم)
ترکیب، ساختمان بدن، هیئت، هیکل، سازمان بدن

gink (اسم)
آدم، گریز، وجود، یارو، مرد، شخص، ذات، هیکل، کس

statue (اسم)
پیکر، مجسمه، تمثال، هیکل، تندیس، پیکره

fan (اسم)
پروانه، پنکه، بادزن، باد بزن، تماشاچی ورزش دوست، هیکل

temple (اسم)
هیکل، معبد، پرستشگاه، شقیقه، گیجگاه

habitus (اسم)
هیکل، وضعیت ساختمان جسمانی

فارسی به عربی

تمثال , شخص

پیشنهاد کاربران

واژه هیکل عربی است بهترین واژه برای واژه صد درصد عربی
واژه اندام
معادل ابجد 96
تعداد حروف 5
تلفظ 'andām
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) [پهلوی: handām, andāk] ‹هندام›
مختصات ( اَ ) ( اِ. )
...
[مشاهده متن کامل]

آواشناسی 'andAm
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع واژگان مترادف و متضاد
فرهنگ لغت معین

هیکل از عبری وارد عربی شده معادل پیکر فارسی است. بین فارسی ، عربی و عبری مشترک است.
در پارسی خیل وقتها واکه ر به واکه ل تبدیل شده و پیکر به هیکل تبدیل شده
هیکل عربی شده ی واژه ی پیکر است
واژه ی ( هیکل ) یهودی است یا همان عیوریت ( عبری ) .
که این سامی شده ی واژه ی ( پیکر ) است .
اندام، بالا، بدنه، پیکر، تن، تنه، جثه، ریخت، شکل، قامت، قد، بتخانه، بت، معبد
تن

بپرس