واقفیه

فرهنگ فارسی

فرقه ای از متصوفه مبطله هستند و میگویند خدای تعالی را با معرفت نمیتوان شناخت و از شناختن او همه خلق عاجزند .
گروهی از شیعه که منکر رحلت موسی بن جعفر شدند و گفتند آخرین ائمه اوست و زنده مانده است .

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] یکی از عواملی که در آسیب شناسی فرق و مذاهب می تواند مورد بررسی قرار بگیرد طمع و حب دنیا به مفهوم کلی آن است. گاهی انحراف درون فرقه ای به دلیل ریاست طلبی برخی افراد است که حق را از صاحبان اصلی آن گرفته و بر تن خود به ناحق می پوشانند. شاهد واضح و آشکار این وضعیت، انتخابات حزبی در سقیفه بود که به ناحق، ابوبکر خلیفه مسلمین نامیده شد. گاهی عامل انحراف کسانی هستند که خود را نسبت به اصول پایبند نشان می دهند. اما مال و ثروت فراوان و طمع کاری مانع از سیر مستقیم ایشان می شود. شاهد این اتفاق فرقه واقفیه می باشد. در این مقاله فرقه واقفیه تحلیل و بررسی خواهد شد.
شهادت امام صادق (علیه السّلام) در سال ۱۴۸ در فضائی آکنده از خفقان سیاسی صورت پذیرفت. امامت امام موسی بن جعفر (علیه السّلام) برای خواص آشکار بود اما به دلیل فضای سیاسی آن روز، بطور آشکار و علنی اعلام نشد. شیعه در این موقعیت با مشکلاتی روبرو شد. زیرا با چند مدعی امامت روبرو شد و در همین زمان عده ای از منحرفین برای خود به تعیین امام پرداختند و عده ای دیگر منکر شهادت امام صادق (علیه السّلام) شدند. در این دوران موجودیت ناووسیه، اسماعیلیه، شمطیه و فطحیه آشکار می شود. انکار شهادت همانطور که در مورد امام صادق (علیه السّلام) اتفاق افتاد، در مورد فرزند ایشان حضرت موسی بن جعفر (علیه السّلام) نیز رخ داد. در سال ۱۸۳ افرادی از وکلاء و بزرگان اصحاب امام موسی بن جعفر (علیه السّلام) شهادت ایشان را منکر شدند و به امامت حضرت علی بن موسی الرضا (علیه السّلام) اقرار نکردند. به این گروه واقفیه گفته شده است.
واقفیه
واقفیه اصطلاحی است که بر عده ای از منحرفین از اسلام یا مکتب امامیه، اطلاق می شود. این عده با توقف بر امامت و مهدویت امام خویش با انحراف از امامیه بوجود آمدند. به عنوان نمونه عده ای بر رسول الله (صلی الله علیه و آله وسلّم) توقف نمودند و منکر وفات ایشان شدند و عده ای دیگر همین اعتقاد را در مورد امیرالمومنین علی (علیه السّلام) و نیز عده ای دیگر در مورد امام حسین (علیه السّلام) ادعا نمودند. عده ای از کیسانیه این اعتقاد را در مورد محمد بن حنفیه اظهار کردند. عده ای از شیعیان در مورد امام صادق و امام موسی بن جعفر (علیهما السلام) قائل به توقف شدند. اما واقفیه بطور مطلق بر قائلین به زنده بودن و مهدویت حضرت امام موسی بن جعفر (علیه السّلام) اطلاق می شود.
زمینه پیدایش واقفیه
پیدایش و گسترش فرقه واقفیه در دامن مکتب تشیع و منحرف شدن این عده از امامیه را می توان در چند عامل توضیح داد:
← عدم شناخت مهدویت
...

[ویکی شیعه] واقفیه، واقفه یا ممطوره، گروهی از شیعیان که بر امامت امام موسی کاظم(ع) توقف کردند و از اعتراف به امامت امام رضا(ع) سرباز زده و معتقد بودند که امام کاظم(ع)، مهدی موعود است که در غیبت به سر می برد و رجعت خواهد کرد. همچنین گروهی از شیعیان که بر امامت امام حسن عسکری توقف نموده و وی را مهدی موعود دانستند نیز واقفه گفته می‎شود.
اخبار و نصوص متعددی وجود دارند که تأکید می ‏کنند علت توقف این گروه در امامت موسی بن جعفر(ع)، فریفته شدن به اموال و ثروت‏ های فراوانی بود که در نزد آنان جمع شده بود و همچنین شبهه‏ های اعتقادی که گاه در اثر القاء اندیشه‏ های نو پدید و گاه به سبب برداشت‏ های نادرست از برخی مبانی و مصادر عقیدتی پدید می آمدند در شکل‏ گیری و زمینه‏ سازی حرکت واقفیه مؤثر بودند.
اولین کسانی که این اعتقاد را آشکار ساختند علی بن ابی حمزه بطائنی، زیاد بن مروان قندی و عثمان بن عیسی رواسی بودند.

[ویکی اهل البیت] این صفحه مدخلی از فرهنگ معارف و معاریف است
فرقه واقفه یا «واقفیه» فرقه ای از «شیعه» است که امام موسی بن جعفر (علیه السلام) را آخرین امام دانند و گویند او زنده است و هم او مهدی منتظر می باشد.
بنیانگذار این مذهب نمایندگان خود حضرت در کوفه و مصر و خراسان و جاهای دیگر از قبیل علی بن ابی حمزه بطائنی و زیاد قندی و عثمان بن عیسی رواسی و احمد بن ابی بشر سرّاج بودند که در دورانی که امام در زندان هارون بود اموال فراوانی از خمس به نزد آنها گرد آمده بود و چون امام وفات یافت نزد خود گفتند: اگر به امامت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) اعتراف کنند بایستی همه این اموال را به آن حضرت تسلیم کنند، طمع به مال دنیا آنها را بر این داشت که منکر امامت وی شده، دست از دین خود بکشند و خود و گروهی را به الحاد و زندقه سوق دهند.
یونس بن عبدالرحمن گوید: موقعی که امام موسی بن جعفر(علیه السلام) وفات یافت نزد زیاد بن مروان قندی هفتاد هزار دینار و نزد علی بن ابی حمزه سی هزار دینار بود که هر دو سمت نمایندگی آن حضرت را داشتند.
من در آن روزگار حسب وظیفه مردم را به حضرت رضا (علیه السلام) دعوت می نمودم که حقیقت امر بر من روشن بود. آن دو به من پیام دادند تو از این کار دست بردار که اگر مالی بخواهی ترا بی نیاز سازیم و گفتند هم اکنون ده هزار دینار به تو خواهیم داد.
من گفتم: ما از پیشوایانمان شنیده ایم که چون بدعت ظهور کند دانشمند وظیفه دارد علم خویش را به مردم برساند و مردم را از فتنه و ابهام نجات دهد و گرنه نور ایمان از او سلب گردد، و من به امامت علی بن موسی علم دارم از این جهت موظفم آن حضرت را به مردم معرفی کنم. آنها چون دانستند که من تسلیم آنها نخواهم شد سخت با من دشمن شدند.
احمد بن حمّاد گوید: یکی از نماینده های حضرت کاظم (علیه السلام)، عثمان بن عیسی در مصر بود که اموال فراوانی از امام به نزدش گرد آمده بود. حضرت رضا (علیه السلام) اموال او را طلبید. وی به حضرت نامه نوشت که پدرت نمرده است.
حضرت در پاسخ نوشت: پدرم درگذشت و جمع بسیاری از مردم بغداد شاهد مرگ او بوده و اموالش میان ورثه تقسیم شده است. وی در پاسخ حضرت نوشت: اگر پدرت زنده باشد تو حق مطالبه اموال او را نداری و اگر مرده باشد او به ما نگفته اموالش را به تو بسپاریم و اینک اموال به مصرف رسیده و کنیزانی که از این ممر بوده همه را آزاد و تزویج کرده ام.

پیشنهاد کاربران

بپرس