واژه

/vAZe/

مترادف واژه: کلمه، لغت، لفظ

معنی انگلیسی:
term, word, locution

لغت نامه دهخدا

واژه. [ ژَ / ژِ ] ( اِ ) به لغت زند و پازند به معنی کلمه باشد که لفظ است و آن از دو حرف یا بیشتر مرکب میشود. ( ازبرهان ). واژه کلمه را گویند. ( رشیدی ). پهلوی : واچک ( قول و کلام )، مرکب از واچ و واچکیه ( شرح و بیان )، از ریشه اوستائی وچ ( گفتن ). سانسکریت نیز: واچ ( سخن گفتن ). در لهجه زرتشتیان نیز: واجه ، ( کلمه ). در «آهار» جزو رودبار لواسان «سرواژه » به معنی صحبت کردن در خواب استعمال میشود. ( از حاشیه برهان قاطع چ معین ). به معنی کلمه باشد و سخنی است که از سه حرف یا بیشتر ساخته شده باشد. ( ازآنندراج ). کلمه. ( انجمن آرا ). و رجوع به واج شود.

فرهنگ فارسی

لغت کلمه
(اسم ) ۱ - کلمه . ۲ - لغت . توضیح این لغت مستقلا در متون نظم و نثر فارسی نیامده ولی ریش. آن در زبانهای پیش از اسلام موجود است و همچنین در لهج. زردشتیان واجه بمعنی کلمه مستعمل است . در (( آهار ) ) ( جزو رود بارلواسان ) (( سرواژه ) ) بمعنی صبحت کردن در خواب مستعمل است . در ترکیب (( گواژه ) ) فارسی جزو دوم همین کلمه است . در سالهای اخیر کلم. مورد بحث بسیار رایج شده مع هذا عد. محدودی از فاضلان از استعمال آن خودداری میکنند .

فرهنگ معین

(ژِ ) [ په . ] (اِ. ) لغت ، کلمه .

فرهنگ عمید

لغت، کلمه.
زبان و ادب'>

فرهنگستان زبان و ادب

{word} [زبان شناسی] لفظی با معنا و مفهومی مشخص متشکل از آواهایی به هم پیوسته با الگوهای زیروبمی و تکیه که در نوشتار با حروفی در کنار هم و با فاصله از یکدیگر مشخص می شود و در جمله صورت های دستوری گوناگونی به خود می گیرد

واژه نامه بختیاریکا

تکه گوشت؛ کلم
واج

دانشنامه عمومی

واژِه[ ۱] به مجموعه حروف یا واک هایی که با کنار هم قرار گرفتن شان یک واحد یا یکای تحلیل پذیر را پدیدار می سازند گفته می شود. در دستور زبان فارسی، بیشتر واژه را در نُه گونه دسته بندی می کنند: نام، گزارواژه ( زیب، صفت ) ، شماره، کنایه، پویه ( فعل ) ، ویژگی ( قید ) ، واک افزوده، واک پیوند، آوا.
«واژه» کوچک ترین دستهٔ معنادار از واک ها است اگر بتواند به تنهایی به کار رود. برای نمونه، « - انه» در واژه هایی مانند مردانه، زنانه، مهربانانه، دارای معنی ویژهٔ خود است، ولی از آن جا که نمی توان آن را به تنهایی به کار برد، واژه نامیده نمی شود. بسیاری از واژه ها به بخش های کوچک تری بخش پذیرند که به آن ها تکواژ گفته می شود. تکواژ کوچک ترین بخش واژه است که در بسیاری از نمونه ها یک واژهٔ خودسالار شمرده شده و در برخی دیگر نیز واژه به شمار نمی آید.
واژه، ریشهٔ پارسی و کلمه ریشهٔ عربی دارد.
بیشتر زبان شناسان بر این باورند که بهترین روش برای واگران واژگان بر پایهٔ کالبد یا کالب هایی است که واژه ها از دیدگاه نحوی یا دستوری بهره می برند. پذیرفته ترین واگران گفته شده بر این پایه دربردارنده است از:
«واژه، فرم آزادِ[ ۲] کمینه[ ۳] در یک زبان است. »
فرم آزاد به بن پاره ای[ ۴] از زبان گفته می شود که بتواند به گونه تنها باشیدن داشته باشد و به جایگاه و ایستار یکسر پایدار و استوار و دگرناپذیری به پاره های زبانی زیستگاه پیرامون خود نیاز نداشته باشد. پیرو واگران بالا، «شکارچی» یک واژه است، چرا که، می تواند به تنهایی پدیدار شود و پدیداریِ آن در جاهای گوناگونی در درازنای جمله رخ دهد.
مانندها:
• شکارچیان به پیگرد آهو پرداختند.
• آهو به میانجی شکارچیان پیگرد شد ( یا: تعقیب شد ) .
در جایگاه مقایسه یا سنجش یکاهای «چی» و «ان» ( در شکارچیان ) واژگان به شمار نمی آیند، زیرا نمی توانند که به دیسهٔ منزوی باشیدن پیدا کنند، ونکه، باید صددرصد جایگاهشان در برابر بخشهای زبانی کناری پایدار و استوار و دگرناپذیر برجای بماند.
واژه روی هم رفته به هفت دستهٔ نام، پویه، حرف، ویژگی، ضمیر یا فرانام، گواژه و آوا بخشبندی می شود. مانند آهو یک نام و سبز یک ویژگی است.
مقالهٔ اصلی: صرف
واژه های مورد مصرف انسان در زبان های طبیعی را می توان به دو دسته قسمت کرد:
• واژه های ساده
• واژه های پیچیده
عکس واژهعکس واژه
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

دانشنامه آزاد فارسی

در اصطلاح دستور زبان، کوچک ترین واحد معنی دار و مستقل زبانی که از یک یا چند تکواژ تشکیل شده باشد و در جمله استقلال معنایی و آوایی و املایی داشته باشد. واژه در ساختمانِ واحدِ بالاتر، یعنی گروه، به کار می رود. واژه یا کلمه از نظر ساخت به ساده، مرکب، مشتق، مشتق مرکب تقسیم می شود. ساده مثلِ «درخت»، مرکب مثل: «کتاب فروش»، مشتق مثلِ «دفترچه»، مشتق مرکب مثلِ «دانشنامه»، و از نظر معنا به اسم، صفت، قید، فعل، ضمیر، حرف، شبه جمله قابل تقسیم است.

جدول کلمات

لغت , کلمه

مترادف ها

word (اسم)
خبر، خطابت، عهد، لفظ، حرف، گفتار، قول، فرمان، فرمایش، سخن، پیغام، کلمه، لغت، واژه

فارسی به عربی

کلمة

پیشنهاد کاربران

با درود و سپاس خدمت شما دوستان
در تاتی واژه ی �واج�یعنی بگو ، گفتگو / و واژه ی � وات� یعنی حرف و کلمه، پس �واژه� را می توان هم ریشه و مترادف
واج، وات، قرار داد
در تاتی واژه ی � واتَن� یعنی گفتن از دو واژه ی � وا� یعنی باد
...
[مشاهده متن کامل]

و � تَن� جسم و کالبد ساخته شده است
واتن� یعنی بادی که از تن برآید
امرتات
امر تات

واژه واژه
معادل ابجد 19
تعداد حروف 4
تلفظ vāže
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) [پهلوی: vačak]
مختصات ( ژِ ) [ په . ] ( اِ. )
آواشناسی vAZe
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع فرهنگ فارسی معین
واژه و آواز
ریشه واژه از هندواروپائی وکو - wekw معنی اوا و صدا را میدهد، در فارسی میانه وازگ wazag ودر اوستا واکا vacha که در سانسکریت واکاس vacas و واک vāc یا واژه و در لاتین وکس voc بهمین معنی و با واژه های متعددر انگلیسی مانند ویس voice صدا، واول vowel حروف صدادار و ادوکیت advocate مشهود کردن.
...
[مشاهده متن کامل]

در زبان اوستایی که زبان زرتشتیان بوده و یک شاخه از زبان پارسی است ، پارسیان زرتشتی واجه میگفتند
واجه=واژه
در پارسی نوین و امروزی : واژه
واژه= کلمه ، لغت
واژه یک وام واژه پارتی در زبان فارسی هست. در پارسی میانه:vāč, vāčak در پارسی میانه متاخر:vāz, vāzag.
کلماتی مانند آواز، آوازه و. . . از واز پارسی میانه گرفته شده
طنین
از واج تا واژه:
برای یافتن معنی یک کلمه چون واج می توان با کلمات بازی کرد و از تخیل بهره برد مثلا می توان عبارت آشنایی پیدا کرد که در آن واج بکار رفته است مانند هاج و واج که معانی متحیر، مات و انگشت به دهان دارد اکنون باید سعی کرد معنی واج را از درون این عبارتِ آشنا بیرون کشید بطور مثال می توان گفت فردی که هاج و واج شده است اولین چیزی را که حتی برای لحظه ای از دست می دهد قدرت تکلم است به نحوی که حتی قادر به گفتن کوچکترین صدا نخواهد بود مانند اِ یا اَ یا بْ، لذا واج با این توصیف یعنی کوچکترین واحد کلام که فرد با هاج و واج شدن قادر به تلفظ آن نخواهد بود اما در این بین واج هم شباهت هایی با کلمه ی واژه دارد شباهت هایی چون وجود لفظ ( وا ) در ابتدای هر دو کلمه و حرف سوم در یکی جیم و دیگری ( ژ ) است که این دو حرف هم با یکدیگر رابطه و نزدیکی خاص دارند که با تشخیص چنین شباهت های ظاهری هم می توان چنین پنداشت که رابطه ای معنایی هم بین دو کلمه ی ( واج ) و ( واژه ) وجود دارد رابطه ای که از واج بعنوان یکا و واحد کلام شروع و به ( واژه ) منتهی می شود البته در گذر واج به واژه هم می توان چنین تصور نمود که ابتدا حرف جیم واج به ( ژ ) تبدیل شده است و کلمه ای به نام واژ ساخته و پرداخته می شود که دارای هویت مخصوص به خود است هویتی که از به هم پیوستن واج ها ( کوچکترین بخشهای گفتار ) پدیدار می گردد و با همین دستور از واژها، واژه ساخته می شود البته در عالم زبان شناسی این واژ با عنوان تکواژ معرفی شده است.
...
[مشاهده متن کامل]

واکه و واژه و واگویه همگی از یک ریشه پارسی هستند
واکه = حرف، هر کدام از حروف الفبا
واژه = لغت، کلمه
در کتاب فرهنگ پهلوی VĀČ آمده است.
نیکا. نیوشا
واژه از فعل {واختن} که به شکلهای واجیدن واژیدن درآمد ه از فعلهای پارسی میانه
پیواختن هم به معنای پاسخ دادن بکار می رفته.
یک مشت پانترک پانکرد بی سوا د که مدام در حال تحریف تاریخن.
. . . سخن باریک و پاکیزه ای که امیدوارم با دربرگیرندگی بیش تر به آن بپردازم، شیوه ی برخورد خشک مغزانه، ایستا و بُرشیِ بسیاری از کاربران درباره ی ریشه ی واژه ها از آن میان بویژه ترکی یا پارسی بودن آن هاست که گاه به ستیزه های سردرگم و کودنواری از دید من، درباره ی واژه های گوناگونی در همین واژه نامه انجامیده است. اینکه در زبان پارسی، واژه های ترکی و مُنگلی ( مغولی ) نیز افزون بر عربی و یونانی و آرامی و . . . بدرازای تاریخ راه یافته، جای کم ترین اگر و مگری نیست؛ ولی در کنار این هستینگی ( واقعیت ) تاریخی، هستینگی تاریخی بس بزر گ تری نیز هست که بخش بسیار بزرگی از پهنه ی آریانا دربرگیرنده ی ایران کنونی، افغانستان، بخشی از پاکستان کنونی، تاجیکستان، ازبکستان، ترکمنستان، قفقاز و بخش های بزرگی از عراق و ترکیه کنونی و برخی جاهای دیگر در گذشته ای دورتر بزبان های ایرانی گوناگونی، سپس بخش شده در دو بخش بندی دربرگیرنده تر خاوری ( دری، پارسی و . . . ) و باختری ( کردی، لری و . . ) سخن می گفته اند که دورانی کم و بیش دراز از تاریخ ایران از باستانی ترین دوره تاکنون را دربرگرفته و می گیرد. در سرزمین آذربایجان ( آذرآبادگان به آرش سرزمین آتش ها ) تا زمان چیرگی خونریزانه سلجوقیان بویژه در آن سرزمین دلاورخیز و حتا پس از آن، در بسیاری از شهرها و روستاها بزبان های کهن ایرانی سخن گفته می شد. در نمونه ای از آن در کتابی برگردان شده از ترکی عثمانی به پارسی، چنین آمده است:
...
[مشاهده متن کامل]

تصویر و نمونه هایی که چلبی [جهانگرد عثمانی] از زبان مردم تبریز می دهد، ظاهرا نشان دهنده آن است که حتی در سال های ۱۶۵۰ یعنی حدودا ششصد سال پس از سلجوقیان و کوچ و استقرار اقوام و قبایل ترک زبان در ایران، هنوز زبان مردم تبریز کاملا به ترکی تبدیل نشده بود . . . زنان مراغه اکثرا به زبان پهلوی صحبت می کنند . . . ( ایران ۳۷۰ سال پیش از نگاه یک سیاح عثمانی، برگردان به پارسی از مزدوری رسانه ای به نام عباس جوادی )
این را دانسته در اینجا یادآور شدم؛ ولی گواهی ها و نمودها و نشانه های آن بسیار بیش تری از این کتاب در جاها و خاستگاه های دیگر می توان یافت و گواه گرفت. افزون بر آنکه نام شهرها، کوه ها، رودخانه ها و نام آدم ها بویژه نام های بسیار زیبای پارسی زنان، گواه همریشگی و همپیوندی تاریخی آذربایجان و سایر جاهای ایران بویژه با کردها و کردستان است ( تا آنجا که دانش نارسا و زیگزاگ و حافظه ی از میان رفته ام، یادآور می شود، نخستین تبارهای کوچنده ای که در ایران پایدار و ماندگار شدند در سرزمین های آذربایجان کنونی، کردستان کنونی، بخش خاوری ترکیه ی کنونی، لرستان و بختیاری و ایلام و پیرامون آن . . . ) بوده است. در اینجا بیش تر به آن نمی پردازم. اگر بخت یار بود، نوشته ای گواهمندتر از ای خواهم نوشت.
در پایان، برای آن دسته از کاربران که به ریشه یابی زبان ترکی یا بهتر است بگویم: زبان آذری دلبسته اند و می کاوند، این نکته را یادآور می شوم که ریشه ی راستین را باید در زبان های ترکی و مغولی آسیای میانی آن هنگام و نه در ترکیه که زبانی سه گانه ( آمیخته ای از ترکی ریشه گرفته از آسیای میانی، عربی و پارسی ) یا ترک زبان های جاهای دیگر پیرامون آن، بجویند و با گواهمندی بایسته که نیازمند ویژه کاری در آن رشته است، سخن بگویند؛ و در اینجا من به این سویه که ای یا آن واژه از ریشه ی پارسی یا ترکی یا از آنِ جاهای دیگر است، کاری نداشته و ندارم؛ سخن بر سرِ شیوه ی برخوردی پویا که پدیده ها را نه در بُرشِ کوتاهی از زمان که در گذر هر یک از آغاز تا انجام، می نگرد و به بررسی می نشیند و از آن، برجسته تر در روش شناسی آن است که در هر رشته ای شیوه های خود را دارد. این سخن باریک و پاکیزه ای ( نکته ) از جان برآمده است که امیدوارم جویندگان آن را نیک بدیده گرفته و جامه ی کردار به آن بپوشانند.
نکته ای نیز در اینجا به گردانندگان این تارنگاشت یادآور می شوم. از هنگامی که بیش تر و بیش تر به این تارناشت سر زده ام، در میان شماری زبان شناس خوب و جستجوگرانی پوینده به شماری آدم پرگو و کم مایه که بیش تر پشت این یا آن نویسنده یا فلان و بهمان استاد دانشگاه، پنهان شده و خشک مغزانه چیزهایی می نویسند و نیز برخی دزدان ادب و اندیشه که نمی خواهم نام شان را بیاورم، برخورده ام که آسمان و ریسمان می بافند. این یک واژه نامه است و بگمانم دوستان گرداننده باید از آنچنان شناختی در این زمینه برخورده باشند که از گنجاندن اینگونه نوشته ها جلو گیرند؛ وگرنه، جریان کار می تواند بجای کمک به پارسی گویی و نویسی بهتر، گام بگام زیانبار شود.

آقای آرش محمدی قدمت فارسی و کردی قابل مقایسه با ترکی نیست. فارسی خیلی کهنتر از ترکی ساخته شده از ( فارسی، عربی، چینی، مغولی ) است.
این هم نشان از بی سوادی شماست که همه جا پای آکمک که هیچ ربطی به این واژه ندارد را به میان میکشی، من در ترکی واژه ی قوپ را ندیده ام و اصلا چنین چیزی نیست، شما کاملا دروغ و جعلی و چرت پرتی بیش نیست. با حذف واژگان فارسی از ترکی، ، ترکی زبان اشاره ای میشود.
...
[مشاهده متن کامل]

از آنجایی که کمتر کسی
در ایران از ترکی آگاهی دارد.
متعصبین ترک کوشش فراوانی
می کنند که از این سواستفاده کرده و این گویش را بسیار بزرگ - غنی - قوی - منظم و. . . جلوه دهند.
در حالی که براحتی می توان ثابت کرد که یکی از ضغیفترین و بدوی ترین زبانهای آسیا همین ترکی است که به نظر برخی چون دکتر فاروق صفی زاده اصولا زبان نیست بلکه کریولی است از 15 درصد اغوزی و 85 درصد از زبانهای فارسی - عربی - پهلوی - اوستایی - کردی - ارمنی - آشوری - تاتی - آذری و. . .
که از خود ساختار مستقلی ندارد.

ریشه "گو" واشکال دیگر آن در فارسی ویا ji و اشکال دیگر آن در کردی همگی از فعل ترکی "akmak" گرفته شده اند.
akmak = فعل ترکی
akıb یا akub معادل akmısh = ترکی
kub ، کوب ، قوب ، قوپ ، قوو ، قُپ ، گُپو. . . =ترکی ( که امروزه شکل" گُپ" به معنی خالی بندی، حرف یا سخن یا کلام بی پایه و اساس ، در ترکی درحال استفاده است ونیز مشتقات آن مانند : گُپچئ، گُپلاماق و . . . . )
...
[مشاهده متن کامل]

انتقال به آلمانی به شکل "غوف" با الفبای لاتین ruf و شکل ماضی شده به سبک لاتین ruft
ورود یا ظهور در فارسی به شکل گُف ، گو، گَپ ، و ماضی آن گُفت
تبدیل در کردی به اشکال got , ji, je ( گفت ) و. . .
پس اگر از این باب وارد شویم "گو" ترکی است پس ji و. . . نیز ترکی است حال اگر به ابتدای آن به سبک زبان های ژرمانیک be اضافه کنیم و بگوییم بژه ، بیژه ویا وژه ، وشه ، واشه ، واژه و. . . . باز سرمنشا ترکی خواهد داشت و این ها فقط اشکال گفتاری تغییر یافته ای در کردی هستند که از شکل اصلی ( ترکی ) اقتباس شده توسط زبان فارسی به وجود آمده اند

واژه کوردیه
بیژه=بگو
ایژم=میگم
میژه=نگو
واژه، وشه=کلمه
واجه:
به صدای بچه ای که تازه به سخن آمده یا کسی که زیاد حرف می زند و کلمه های با مَنا یا بی مَنا به کار می برد، وَجه ووجه می گویند.
و اگر بخواهیم فارسی شده ی آن را بکار ببریم واجه ووجه می گوییم.
...
[مشاهده متن کامل]

شاید بشود گفت
آدم وَجه ووج میکند که فارسی شده آن واجه ووج است.
زنبور وِز وِز میکند.
شغال یا سگ وَق وَق می کند که فارسی شده آن واق واق است.
واجه یا وَجه: همه آوا های آدمی برای سخن گفتن.
واژه یا واچه: آوا های با مَنای آدمی برای سخن گفتن.

نیکیتا:سخن
نیکا:لغت، کلمه
کلمه
کلمه همان واژه است.
کلمه یا واژه به معنی سخن و گفتار معنا دار می باشد.
کلمه یا واژه به مجموعهٔ حروفی که یک واحد در زبان گفتاری و نوشتاری تشکیل می دهد، گویند.
کلمه یا واژه به طورکلی به هفت دسته تقسیم می شود که عبارت اند از:�اسم، فعل، �حرف، � صفت، �ضمیر، �قید، �صوت.
لفظ
به نظر من لغات دهخدا و بقیه ی واژگان به خوبی تألیف شده و من به خوبی مفهوم واژه ای که میخواستم را فهمیدم پیشنهاد میکنم که حتما این لغات و واژه ها روبخونید.
واژه= آواژ ه
آواژ = آواز
ه= هُ = هو= هودا =خدای دانا
واژه=آوای آسمانی یا مقدس

بخشش یا خیرات
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٣)

بپرس