ورود اهل بیت امام حسین علیه السلام به شام

دانشنامه اسلامی

[ویکی اهل البیت] اسرای اهل بیت چون نزدیک شام رسیدند مردمشان از زن و مرد و کوچک و بزرگ برای تماشای اهل بیت و اظهار شادمانی از پیروزی یزید به استقبال شتافتند، به منظور تکمیل تزئین شهر سه روز اهل بیت را در خارج شهر متوقف ساختند و شهر را با انواع پارچه های حریر و زربفت و آئینه و جواهرات زینت کردند مردم با طبل و شیپور و ساز و ضرب و آلات لهو به رقص و پایکوبی پرداختند، جمعیتی در خارج شهر اجتماع کرده بود که هرگز کسی چنین جمعیتی را در یک جا ندیده است.
اهل بیت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم وارد دمشق شدند، این روز را بنی امیه عید می گیرند و برای شیعیان روز عزا است چنان که شاعر گفته است:
                      
در عراق مجالس عزا برپا می کنند ولی بنی امیه در شام آن روزها را عید می گیرند.
از ابی مخنف روایت شده که از سر ابی عبدالله بوی خوشی می وزید که بر هر بوی خوشی برتری داشت چون اهل بیت نزدیک شهر رسیدند، ام کلثوم شمر را گفت: حاجتی دارم ممکن است انجام دهی؟ شمر پرسید: چه می خواهی؟ ام کلثوم فرمود: ما را از دروازه ای وارد کنید که جمعیت تماشاچی کمتر باشد و به کسانی که سرها را حمل می کنند بگو سرها را از محامل زنان دور کنند که از کثرت نظر تماشاچیان خوار شدیم . شمر پست فطرت دستور داد سرها را بالای نیزه ها نصب کردند و در کنار محمل های زنان حرکت دهند و آنها را از در بزرگ شهر وارد کردند. لاحول و لاقوّة الاّ باللّه.
سهل بن سعد ساعدی گوید: برای زیارت بیت المقدس رفته بودم عبورم به شام افتاد شهری آباد دارای اشجار زیاد و باصفا دیدم ولی مشاهده کردم که با پارچه های رنگارنگ شهر را آذین کرده اند و مردم غرق سرور و شادی اند، زنان را دیدم که با ساز و آلات لعب می زنند و می رقصند، با خود گفتم آیا برای مردم شام عیدی است که از آن بی خبریم، در گوشه ای عده ای را دیدم که با هم صحبت می کنند. گفتم: برای شما در شام عیدی است که ما خبر نداریم؟ گفتند: پیرمرد گویا غریبی؟ گفتم: آری من سهل بن سعد از صحابه رسول خدایم. گفتند: سعد! تعجب نمی کنی که چرا آسمان خون نمی بارد و زمین اهلش ‍ را فرو نمی برد؟ گفتم : مگر چه شده؟ گفتند: سر حسین فرزند پیغمبر را از عراق برای یزید هدیه می آورند! گفتم: ای وای سر حسین را می آورند و مردم این چنین خوشحالی می کنند؟! پرسیدم از کدام دروازه وارد می کنند؟ به دروازه ساعات اشاره کردند.
جلوی دروازه آمدم، پرچم ها را دیدم که ردیف شده، سواری را دیدم که نیزه ای در دست دارد سری بر آن نصب است که شبیه تـرین انسانها به رسول خدا است، در تعقیب زنان اهل بیت را دیدم که بر شتران بدون پوشش سوارند، نزد یکی از زنان رفتم پرسیدم: دختر تو کیستی؟ فرمود: من سکینه دختر حسینم! گفتم: آیا حاجتی داری که بتوانم انجام دهم که من سهل بن سعد از اصحاب جد شمایم.

پیشنهاد کاربران

بپرس