وسن


معنی انگلیسی:
pollution

لغت نامه دهخدا

وسن. [ وَ س َ ] ( ع اِ ) حاجت و نیاز. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). گویند: ما هو من همی و من وسنی. ج ، اوسان. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || خواب سبک. ( مهذب الاسماء ). گرانی خواب یا اول آن یا پینکی و غنودگی. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). وَسَنة. وَسْنة. سِنة. ( منتهی الارب ) :
آتش اندر دلم بسوخته صبر
آب از دیدگان ببرده وسن.
مسعودسعد.
خوب است مرا کار به هر جا که تو باشی
بیداری من با تو خوش است و وسن من.
منوچهری.
چرا نگرید چشم و چرا ننالد تن
کز این برفت نشاط و از آن برفت وسن.
مسعودسعد.
گفت پیغمبر که خسبد چشم من
لیک کی خسبد دلم اندر وسن ؟
مولوی.
- بی وسن ؛ بی خواب :
رسم ناخفتن به روز است و من ازبهر تو را
بی وسن باشم همه شب روز باشم باوسن.
منوچهری.
|| ( مص ) بیهوش شدن از بوی بد چاه و جز آن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). و بیهوش شدن از دم چاه. ( المصادر زوزنی ). || گرفتن کسی را تنگی خواب یا اول آن یا پینکی. ( اقرب الموارد ). گران خواب گردیدن. ( ناظم الاطباء ).

وسن. [ وَ س ِ ] ( ع ص )غنوده و خوابناک. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( غیاث اللغات ). خفته. ( غیاث اللغات ). نائم. || بیهوش شده از بوی بد چاه. ( ناظم الاطباء ).

وسن. [ وَ س َ ] ( ص ) آلوده. ( آنندراج ). || ( اِ ) آلایش. آلودگی. ( آنندراج ) :
حضرتی کز قدر زیبد گرچه او
دامن همت بگرداند وسن
حارسش کیوان و برجیسش ندیم
آفتابش شمع و گردونش لگن.
امامی هروی ( فرهنگ فارسی معین از فرهنگ رشیدی ).
( ودر سروری با شین معجمه آمده است [ وشن ] ).

فرهنگ فارسی

نیاز، حاجت، اوسان جمع، خواب وچرت، آلایش، آلودگی
(اسم ) ۱- گرانی خواب . ۲ - اول خواب مقدم. خواب . ۳ - چرت پینکی .یا با وسن .باخواب . یابی وسن بی خواب : رسم ناخفتن بروزست و من از بهر ترا بی وسن باشم همه شب روز باشم باوسن . ( منوچهری )
حاجت و نیاز خواب سبک

فرهنگ معین

(وَ سَ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - خواب ، چرت . ۲ - نیاز، حاجت . ج . اوسان .
( ~. ) (ص . ) آلوده .

فرهنگ عمید

۱. نیاز، حاجت.
۲. خواب کوتاه، چرت.
= وشن

گویش مازنی

/vosen/ پاره کننده - پسوندی است

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] تکرار در قرآن: ۱(بار)
. سنه، وسن، نعاس هر سه به معنی چرت است یعنی: خدا جز او معبودی نیست و زنده وقائم به تدبیر عالم است او را چرتی و خوابی نمی‏گیرد. در المیزان فرموده: چون خواب ضررش بر قیومیت بیشتر از چرت است مقتضی آن بود که اول چرت نفی شود آنگاه خواب. یعنی نه آن عامل ضعیف خدا را می‏گیرد تا مخالف قیومیت باشد و نه آن عامل قوی (به اختصار) این لفظ فقط یکبار در قرآن مجید آمده است .

جدول کلمات

نیاز, حاجت

پیشنهاد کاربران

" وَشنَ، وَشنا ( پارسیِ باستان ) ، وَسنَ ( اوستایی ) " به چمِ " اراده، خواست" بوده است.
در پارسی باستان آمده است: به "خواست و اراده یِ" اهورمزدا، من پادشاه هستم.
"وَسَه" به چمِ " قصد داشتن، خواستار، مایل" بوده است.
...
[مشاهده متن کامل]

در اوستایی " وَس - :vas " به چمهایِ " آرزو داشتن، خواهان بودن، خواستن" بوده است.
نمونه : تو چه آرزو داری؟ ( تو خواهانِ چه هستی؟ )
نمونه: . . . و چیزهایِ دیگری که ( همچنان ) می خواهم بدانم.
نکته 1:
این واژه برابرِ " کامَک" در زبانِ پهلوی است.
نکته 2:
این واژگان با واژگانِ " گُشنه، وسنه، وشنه" همریشه باشند.
نکته 3:
" وَس" با همراهیِ واژه هایِ دیگر نیز می آمده است: بمانندِ " وَسو خشَثرَ".
نکته 4 :
کُنونه یِ ( =زمانِ حالِ ) " وَس" برابرِ " اوس: us" بوده و زابه یِ کُنیکیِ ( =صفت مفعولیِ ) این واژه برابرِ " اوشتَ:ushta" بوده است. پس کارواژه یِ " اوشتَن" با بُن کنونیِ " اوس/وَس" را می توان در زبانِ پارسیِ کُنونی بکار گرفت. در نبیگِ " فرهنگِ واژه هایِ اوستا" نیز " اوسَ" و "اوشتی" به چمِ " خواست، آرزو" آمده است. این دگرگونیِ آوایی ( س/ش ) در میانِ دو واژه یِ " اوس/اوشتَ" که یادآورِ " بُن کنونی/بُنِ گذشته" است بمانندِ واژگانِ " نویس/نوشته" است.
نکته 5:
در زبانِ آلمانی، "اراده" برابرِ " Wollen" از فعلِ کُمکیِ " wollen" به چمِ " خواستن، خواهان بودن" گرفته شده است. چنانکه ما گاهی در زبانِ پارسی واژه یِ " خواست" را به جایِ " اراده" بکار ببریم، از واژگانِ نامبرده یِ بالا نیز می توانیم بهره بجوییم و واژه سازی کنیم.
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
پَسگَشتها ( references ) :
1 - رویه یِ 59 از نبیگِ "سنگنبشته هایِ پارسیِ کُهنِ هخامنشیان" نوشته یِ "رودیگِر اِشمیت"
2 - رویه هایِ 1381، 1382، 1383، 1384 و 1393 از نبیگِ " فرهنگنامه یِ زبانِ ایرانیِ کهن" نوشته یِ " کریستین بارتولومه"

وسنوسنوسن
وَسنا: خواست، آرزو، خواهش، اراده
اوستایی ان وَسنَ می شود
و با ضمه ووسن
در زبان خوانساری - پارسی باستان
به معنی دویدن میباشد.

بپرس