وشام

لغت نامه دهخدا

وشام. [ وِ ] ( ع اِ ) وُشوم.ج ِ وَشْم. ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). به معنی نقش و نگار که بر اندام سوزن آژده و نیله بر آن پاشیده سازند. ( آنندراج ). رجوع به وشم شود.

فرهنگ فارسی

جمع وشم بمعنی نقش و نگار که بر اندام سوزن آژده و نیله بر آن پاشیده سازند

پیشنهاد کاربران

بپرس