ولی کردن

لغت نامه دهخدا

ولی کردن. [ وَ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) ولی قرار دادن. ولی ساختن. رجوع به ولی ( از ع ، ص ، اِ ) شود. || ولی عهد کردن. جانشین کردن : طغرل بیک را فرزند نبود، الب ارسلان محمد پسر برادرش داود را ولی و وصی کرد. ( سلجوقنامه ظهیری چ خاور ص 21 ). || در تداول ، کسی را به میزبانی و پرداخت مخارج عیش و عشرت راضی کردن : دیشب فلان کس را ولی کردیم و عرق سیری خوردیم. ( فرهنگ لغات عامیانه جمال زاده ).

فرهنگ فارسی

(مصدر ) ۱- ولی قرار دادن . ۲- طعامی که ۲ - ولیعهد کردن جانشین کردن : (( طغرل بک را فرزند نبود الب ارسلان محمد پسر برادرش داود را ول و وصی کرد... ) ) ۳- کسی را بمیزبانی و پرداخت مخارج عیش و عشرت راضی کردن : (( دیشب فلان کس را ولی کردیم و عرق سیری خوردیم . ) ) ولیکن : ۱- استثنا را رساند ولی اما : (( ولیکن ز دستور باید شنید بد و نیک بی او نیاید پدید . ) ) ( شا ) ۲- از این جهت بالنتیجه . توضیح ولیکن از ((ولکن ) ) عربی ممال شده و بنابراین کاف آن مکسوراست نه مفتوح .

فرهنگ معین

( ولی کردن ( ((• کَ دَ ) ) [ ع - فا. ] (مص . ) ۱ - ولی قرار دادن . ۲ - جانشین کردن . ۳ - کسی را به میزبانی و پرداخت مخارج عیش و عشرت راضی کردن .

پیشنهاد کاربران

بپرس