وکیع

لغت نامه دهخدا

وکیع. [ وَ ] ( ع ص ) مشک استوار که از وی آب نزهد. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || اسب استوار که خوی نکند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ): فرس وکیع؛ اسبی سخت. ( مهذب الاسماء ). || پوستین درشت و سخت. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || دل استوار یا دلی که آن را دو چشم بینا و دو گوش شنوا باشد. || لئیم. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ): فلان وکیع لکیع؛ او لئیم و ناکس است. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || گوسفند که دیگر گوسفندان پیرو آن باشند. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ).

وکیع. [ وَ ] ( اِخ ) ابن جراح بن ملیح الرؤاسی ، مکنی به ابوسفیان. از فقیهان و دانشمندان و محدثان و مفسران است. وی به سال 197 هَ. ق. وفات یافت. او راست : کتاب السنن و تفسیری بر قرآن کریم. ( الفهرست ابن الندیم ). و نیز رجوع به تتمه صوان الحکمة و الاعلام زرکلی و رجوع به ابوسفیان ( وکیع ) در این لغت نامه شود.

پیشنهاد کاربران

بپرس