پاس

/pAs/

مترادف پاس: بار، دفعه، مرتبه، نوبت، حراست، محافظت، مراقبت، نگاهبانی، احترام، ادب، اعزاز، پاسداری، حرمت، مراعات، ملاحظه، بهر، حصه، قسمت، رد، ردتوپ

معنی انگلیسی:
watch, division guard, pass, observance, passing, requital, space, time

لغت نامه دهخدا

پاس. ( اِ ) حَرَس. حراست. نگاهبانی. نگهبانی. نگاهداری :
دلیر و خردمند و هشیار باش
بپاس اندرون سخت بیدار باش.
فردوسی.
تو کرپاس را دین یزدان شناس
کشنده چهار آمد از بهر پاس.
فردوسی ( شاهنامه ج 4 ص 1599 ).
بهر پاس است مار بر سر گنج
نز پی آنکه گیرد از وی خنج.
سنائی.
ای برسم دولت از آغاز دوران داشته
طارم قدر ترا هندوی هفتم چرخ ، پاس.
انوری.
هر کجا پاس او کشد باره
نکشد بار قفلها زرفین.
انوری.
و دیگر بدان که ملوک از بهر پاس رعیتندنه رعیت از بهر طاعت ملوک. ( گلستان ).
زهد چون قلعه ای است پاس ترا
قلعه آهنین هراس ترا.
اوحدی.
|| سه پاس ؛ سه نگهبان تن یعنی گوش و چشم و زبان :
نخست آفرینش خرد را شناس
نگهبان جانست و آن سه پاس
سه پاس تو گوش است و چشم و زبان
کز این سه رسد نیک و بد بی گمان.
فردوسی.
|| رعایت. احترام. حرمت. ملاحظه :
چه باشد جان بنزد من که اندر راه عشق تو
بپاس غم بگردانم هزاران بار داس ای جان.
سوزنی.
زاهد... روی برتافت. یکی از وزیران گفت پاس گفتار ملک را روا باشد که چند روزی بشهر اندر آئی. ( گلستان ). فی الجمله پاس خاطر یاران را موافقت کردم. ( گلستان ). درویشی را شنیدم که در آتش فاقه میسوخت... کسی گفتش چه نشینی که فلان در این شهر طبعی کریم دارد... اگر از صورت حالی که تراست مطلع گردد پاس خاطر عزیزت را منت دارد. سعدی ( گلستان ).
- بپاس خدمات او ؛ برعایت خدمات او.
- بپاس دوستی شما ؛ به احترام و رعایت دوستی شما.
- پاس فرمان نکردن ؛ رعایت آن نکردن.
|| پاسی از شب ؛ قسمتی از شب ، قسمتی از قسمتهای شب. اِنوٌ من اللیل. هنوٌ من اللیل. اَنی من اللیل. ( منتهی الارب ). بهره ای ازشب. جنح لیل. یک بخش از شب. لختی از شب. ( از فرهنگی خطی ) :
چو یکپاس از تیره شب درگذشت
تو گفتی که روی هوا تیره گشت.
فردوسی.
دگر برگذشته ز شب چند پاس
بدزددز درویش دزدی پلاس.
فردوسی.
بیامد ز آموی یک پاس شب
گذر کرد بر آب و ریگ فرب.
فردوسی.
چو بگذشت یک پاس از تیره شب
بیاسود طایر ز بانگ و چلب.
فردوسی.
بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱- (فوتبال والیبال ) رد توپ بیکی از افراد دست. خود . ۲- ( مانیه تیسم ) حرکات دست مانیه تیزور ( منوم ) برای خواب کردن کسی .
شهری مستحکم به باویر بر ساحل دانوب

فرهنگ معین

[ په . ] (اِ. ) ۱ - نگهبانی ، حراست . ۲ - رعایت ، احترام . ۳ - یک نوبت از چهار نوبت شب . ۴ - نگاهداشت ، حق شناسی . ۵ - عمل حواله دادن کسی به جایی یا کس دیگری . ،~ خاطر کسی را داشتن رعایت حال وی را کردن .
[ فر. ] ( اِ. ) ۱ - عمل فرستادن یا روانه کردن چیزی به ویژه توپ به سوی بازیکن دیگر. ۲ - حرکات دست مانیه تیزور برای خواب کردن کسی .

فرهنگ عمید

۱. نگهبانی، نگه داری، مواظبت.
۲. حرمت: بدان را نوازش کن ای نیک مرد / که سگ پاس دارد چو نان تو خورد (سعدی۱: ۸۸ ).
۳. (اسم ) پاره، جزء.
۴. (اسم ) قسمتی از شب یا روز: چو یک پاس از تیره شب درگذشت / تو گفتی که روی هوا تیره گشت (فردوسی۴: ۱۶۵۲ ).
* پاس دادن: (مصدر متعدی ) = * پاس داشتن
* پاس داشتن: (مصدرلازم، مصدر متعدی )
۱. مراقب بودن، نگهبانی کردن، پاسداری کردن.
۲. (مصدر متعدی ) رعایت کردن.
در بازی های گروهی مانند فوتبال، بسکتبال، رد کردن و رساندن توپ به یکی از افراد دستۀ خود.
* پاس دادن: (مصدر متعدی )
۱. (ورزش ) = پاس۲
۲. در قمار، نوبت خود را به حریف دادن.
۳. [مجاز] حواله دادن کسی به جایی یا به کس دیگری.

گویش مازنی

/paas/ از قبایل ساکن در کرد محله(کردکوی) & تفاله ی تخم پنبه بعد از روغن کشی که برای خوراک دام به کار رود & گوه هر نوع گوه اعم از چوبی یا فلزی & فشار آوردن - مزاحم & درپوش مجرای خروجی تلم - چوبی که مجرای دوغ تلم را می بندد ۳نگهبان راه

واژه نامه بختیاریکا

پاس سگ؛ که البته پارس اشتباه است و پاس درست است.
پاس بانی سگ
چو

مترادف ها

escort (اسم)
مشایعت، همراه، ملتزمین، اسکورت، بدرقه، پاس

watch (اسم)
مراقبت، ساعت، پاس، پاسداری، کشیک، دیدبان، مدت کشیک، ساعت جیبی و مچی

guard (اسم)
پناه، نگهدار، حائل، پاسبان، محافظ، مستحفظ، احتیاط، نگهبان، گارد، پاسدار، پاس، نرده روی عرشه کشتی، نرده حفاظتی، نگهداری و دفاع کردن از

فارسی به عربی

ترخیص

پیشنهاد کاربران

پاس در زبان مازندرانی به چوب ستبر گفته می شود. چوب بلند درون استوانه توخالی برساخته از تنه درخت را تلم پاس و چوب کوتاه کاشته شده کنار دانه و تخم گیاه را در کشتزار ، تیم پاس می گفتند و در جمله " ته ره پاس زمبه" گوینده، شنونده را به تجاوز ی دردناک با چوبی نوک تیز تهدید می کند
پاس ( نگهبانی، پاسداری )
ریشه هندو اروپائی پاس س پک - spek و در فارسی باستان پسا pasā و در اوستا سپسیتی spasyeiti و در سانسکریت سپاساتی spasati و در یونانی سکوپین skipein و در لاتین سپسر specere یا نگاه کردن ودر ارمنی اسکپ eskop و برگشت های انگلیسی scopr، gyroscope، respect، horoscope.
...
[مشاهده متن کامل]

دلیر و خردمند و هشیار باش
بپاس اندرون سخت بیدار باش - فردوسی

ریشه اصلی واژه پاس از واژه تاس هست
تاس :ظرف آب حمام
تاس/طاس: این واژه فارسی است و طبعاً املای آن بایستی تاس باشد. اما در متون قدیم غالباً به صورت معرب آن طاس آمده است. البته هر دو صورت صحیح است ولی امروزه بهتر است که به صورت تاس نوشته شود.
...
[مشاهده متن کامل]

( غلط ننویسیم ، ابوالحسن نجفی ، چاپ نهم ۱۳۷۸ ص ۹۸.

پاس در زبان هندواروپایی انگلیسی هم استفاده میشود
مانند: ورزش فوتبال که به انتقال توپ پاس میگویند که یک واژه پارسی و آریایی است و معنی آن هم همان معنی ایرانی آن هست یعنی انتقال یا انتقال نوبت به شخص یا کس دیگر
در دانشگاه هم وقتی درسی را قبول میشوند میگویند پاس کردم به همین معنی است.
پاس به مانای نوبت می باشد و در گذشته اگر کسی کاری برای کسی انجام میداد بجهت جبران انرا پاس می داشت یعنی به نوبت خودش می سپرد و واژه سپاس یا زپاس در واقع به مانای ( آنچه که از گذشته برا من انجام داده ای و در پاس خودم انرا جبرا میکنم ) بوده پس سپاسیدن واژه تازه ای از این مدل رفتاری شده و بن واژه آن همان پاس یا نوبت می باشد
...
[مشاهده متن کامل]

پاس دادن = واگذاری نوبت = pass to
پاسدار = نگهدارنده نوبت = کسی که چیزی را از کسی دارد ( مدیون )
پاسبخش = بخش کننده نوبت ( اقسیم کننده نوبت کاری )
برخی از وایه های ساخته شده با واژ سین که به سر واژه ها افزوده شده است
سگالیدن = زگالیدن = از گال = از درون یا حفره یا چاله = عمیق و شگرف مد نظر است

احترام
پاس به تورکی زنگ
پاسلانماک زنگ زدن
قدردانی/نگهبانی /قسمتی از یک شبانه روز
لایک یادتون نره
پاس ، نگهبانی ( Watch ) [اصطلاح دریانوردی]:هر 24ساعت در کشتی معمولاٌ به 6 پاس 4 ساعته تقسیم میگردد . 04 - 00 ، 08 - 04 ، 12 - 08 ، 16 - 12 ، 20 - 16 و 24 - 20
واگذاری ( پاس دادن )

بپرس