پاک

/pAk/

مترادف پاک: پاکیزه، تمیز، منزه، نزه، نظیف، زکی، مبرا، مقدس، مهذب، باعفاف، پاکدامن، عفیف، معصوم، نجیب، سترده، منقح، بی غش، خالص، سره، صاف، صافی، محض، ناب، طاهر، طهر، طیب، مطهر، بی عیب، منقا، نقی، بی آلایش، بی ریا، صمیم، مخلص، زلال، صراح، شفاف بکلی، تماماً، سراسر، کاملاً، کلاً

متضاد پاک: آلوده، پلید، رجس، ناپاک، نجس

معنی انگلیسی:
clean, pure, chaste, innocent, absolutely, all, entirely, flat, darned, fair, plumb, immaculate, impeccable, spotless, unpolluted, virginal, white, [fig.] chaste, [adv.] absolutely

لغت نامه دهخدا

پاک. ( ص ) طاهر. طاهرة. طهور. نمازی. طیّب. طیّبة. نقی . نقیّة. زَکی. بی آلایش.مُطیَّب. مُطَهّر. مُنَقّح. پاکیزه. نظیف. نظیفة. مهذّب. مهذّبة. نزه. نَزهة. نزیه. نزیهة: مُنَزّه. مقابل : پلید. ناپاک. شوخ. شوخگن. نجس. رجس :
بگویش که من نامه نغزناک
فراز آوریدستم از مغز پاک.
بوشکور.
اگر شوخ بر جامه من بود
چه شد چون دلم هست از طمع پاک.
خسروی.
بیفکنی خورش پاک را ز بی اصلی
بیاکنی ز پلیدی ماهیان تو گژار.
بهرامی.
بدو داد هوش و دل و جان پاک
پراکند بر تارک خویش خاک.
فردوسی.
به اندیشه پاک دل را بشست
فراوان ز هرگونه ای چاره جست.
فردوسی.
پزشک خردمند را داد و گفت
که با رأی پاکت خرد باد جفت.
فردوسی.
فراوان بدو آفرین کرد و گفت
که با جان پاکت خرد باد جفت.
فردوسی.
همه تن بشستش بدان آب پاک
بکردار خورشید شد تابناک.
فردوسی.
بدوزخ مبر کودکان را بپای
که دانا نخواند ترا پاک رای.
فردوسی.
خروشی برآمد که ای شهریار
به آهن تن پاک رنجه مدار.
فردوسی.
کنون آن ، بخون اندرون غرقه گشت
کفن بر تن پاک او خرقه گشت.
فردوسی.
خورشها بیاراست خوالیگرش
یکی پاک خوان از در مهترش.
فردوسی.
همه راه را پاک کرده چو دست
در و دشت چون جایگاه نشست.
فردوسی.
ترا داد این کشور و مرز پاک
مخور غم که گشتی از اندوه پاک.
فردوسی.
سرنامه گفت [ خسروپرویز ] آفرین مهان
بر آن باد کو پاک دارد نهان.
فردوسی.
بدانست شیروی کایرانیان
کرا برگزیدند پاک از میان.
فردوسی.
زین دادگری باشی و زین حق بشناسی
پاکیزه دلی پاک تنی پاک حواسی.
منوچهری.
گوشت به آغاز گرچه از خون خیزد
پاک بود گوشت و پلید بود خون.
ناصرخسرو.
یک مثل بشنو بفضل مستعین
پاک چون ماء معین از بومعین.
ناصرخسرو.
|| خالی. فارغ. تهی. پرداخته. پردخته. ممحو. سترده :
تن سلم از آن کین کنون خاک شد
هم ازتور روی زمین پاک شد.
فردوسی.
بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱- عید بزرگ یهود که هر سال در چهاردهمین روز از نخستین ماه قمری بیاد خروج قوم بنی اسرائیل از مصر بر پا میدارند . و در چهاردهمین روز از دومین ماه قمری هر سال نیز یهودیان جشن پاک را بنام دومین پاک می گیرند تا بیماران یا مسافرانی که در نخستین پاک نتوانسته اند در اورشلیم حضور یابند از آن برخوردار شوند عید پاک عید فصح پاسکا باغوث عید فطیر. ۲- یکی از اعیاد بزرگ مسیحیان که هر سال بیاد برخاستن مسیح از میان مردگان بر پا کنند عید احیای مسیح عید فصح نصارا باغوث. (پاکات ) جمع پاکت توضیح کلم. اروپایی (پاکت ) را بقیاس غلط با جمعهای عربی چنین جمع بسته اند :طاهر طاهره

فرهنگ معین

[ فر. ] ( اِ. ) ۱ - عید فصح ، عیدی که یهودیان هر سال در چهاردهمین روز از نخستین ماه قمری به یاد خروج قوم بنی اسرائیل از مصر برپا دارند. ۲ - عیدی که مسیحیان هر سال به یاد برخاستن مسیح از میان مردگان برپا کنند.
[ په . ] ۱ - (ص . ) پاکیزه . ۲ - ساده و بدون ترکیب . ۳ - روشن ، درخشان . ۴ - بی گناه ، پاکدامن . ۵ - (ق . ) تماماً، بالکُل .

فرهنگ عمید

۱. [مجاز] بی آلایش، بی غش.
۲. پاکیزه، طاهر.
۳. [مجاز] صاف.
۴. [مجاز] عفیف، پرهیزکار، درستکار.
۵. (قید ) تمام، همه، یکسر، یکسره: هرکه پرهیز و زهد و علم فروخت / خرمنی گرد کرد و پاک بسوخت (سعدی: ۱۷۰ ).
* پاک باختن: همه را باختن، همه چیز خود را از دست دادن.
* پاک شدن: (مصدر لازم )
۱. پاکیزه شدن، از آلودگی درآمدن.
۲. سترده شدن، زدوده شدن، محو شدن.
* پاک کردن: (مصدر متعدی )
۱. پاکیزه ساختن از آلودگی و پلیدی، پاکیزه کردن.
۲. شستن چیزی و چرک آن را گرفتن.
۳. صاف کردن، خالص کردن.
۴. آشغال و نخالۀ چیزی از قبیل گندم، جو، و امثال آن ها را جدا کردن.
۵. ستردن، زدودن، محو کردن چیزی از روی چیزی دیگر، پاکیدن.
= فصح

فرهنگستان زبان و ادب

{sober, clean} [اعتیاد] ویژگی فردی که با رعایت اصول خودیابی از مصرف مواد و الکل پرهیز می کند

گویش مازنی

/paak/ پاک - درست کامل ۳یکسره – همگی

واژه نامه بختیاریکا

( پاک (پای) ) تمام
پاک پِلی؛ پاک و پرچ؛ پرچ
ساوصادق؛ اَو لیلِن

دانشنامه عمومی

پاک (اشتایرمارک). پاک ( به آلمانی: Pack ) یک منطقهٔ مسکونی در اتریش است که در ویتسبرگ واقع شده است. [ ۲] پاک ۳۹٫۰۶ کیلومتر مربع مساحت دارد ۱٫۱۱۶ متر بالاتر از سطح دریا واقع شده است.
عکس پاک (اشتایرمارک)

پاک (فیلم). پاک ( انگلیسی: Pure ) یک فیلم در ژانر درام به کارگردانی گیلیز مک کینون است که در سال ۲۰۰۲ منتشر شد. از بازیگران آن می توان به مالی پارکر، هری ادن، و کیرا نایتلی اشاره کرد.
عکس پاک (فیلم)

پاک (قمر). پاک ( انگلیسی: Puck; /ˈpʌk/ ) یکی از قمرهای اورانوس است که در دسامبر ۱۹۸۵ توسط وویجر ۲ کشف شد. Smith Soderblom et al. .
عکس پاک (قمر)عکس پاک (قمر)

پاک (مجله). پاک ( به انگلیسی: Puck ) نخستین مجلهٔ موفق طنز در ایالات متحده بود که از سال ۱۸۷۱ تا ۱۹۱۸ منتشر می شد و کارتون ها و کاریکاتورها و طنزهای سیاسی رنگی را چاپ می کرد. [ ۱] این مجله رقیب مجلهٔ جاج بود.
عکس پاک (مجله)عکس پاک (مجله)عکس پاک (مجله)عکس پاک (مجله)عکس پاک (مجله)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

دانشنامه آزاد فارسی

پاک (Puck)
(یا: رابین خوش مشرب؛ هابگابلین) در فرهنگ عامیانۀ انگلستان، پریای شرور. او مسافران را دست می اندازد، به شکل های مختلف درمی آید و حتی موجب فاسدشدن شیر می شود. نامش با پیکسی مرتبط است. در نمایش نامۀ رؤیای شب نیمۀ تابستان، اثر ویلیام شکسپیر، خدمتکار اوبرون، شاه پریان، است؛ یوهان ولفگانگ گوته در فاوست و نویسندگان دیگری همچون مایکل درایتون و بن جانسون در نمایش نامه های خود به او پرداخته اند.

جدول کلمات

نقی, زکی

مترادف ها

good (صفت)
قابل، شایسته، پسندیده، خوب، صحیح، سودمند، مهربان، مطبوع، خیر، خوش، پاک، نیک، نیکو، ارجمند، خوشنام

clean (صفت)
روشن، پاکیزه، عفیف، طاهر، تمیز، پاک، صاف، زلال، نظیف، باطراوت

sheer (صفت)
راست، مطلق، خالص، پاک، محض، حریری

pure (صفت)
خالص، منزه، اصیل، عفیف، تمیز، پاک، محض، ناب، سره، بیغش، ژاو

naked (صفت)
برهنه، عریان، لخت، پاک

stark (صفت)
سفت، کامل، حساس، شاق، خشن، رک، قوی، شجاع، زبر، پاک، خشک و سرد

kosher (صفت)
پاک، حلال، تهیه شده بر طبق شریعت یهود

فارسی به عربی

جید , صافی , مطلق , نظیف

پیشنهاد کاربران

واژه پاک
معادل ابجد 23
تعداد حروف 3
تلفظ pāk
نقش دستوری صفت
ترکیب ( صفت ) [پهلوی: pāk، مقابلِ چرک و نجس]
مختصات ( ص . )
آواشناسی pAk
الگوی تکیه S
شمارگان هجا 1
منبع فرهنگ فارسی معین
واژگان مترادف و متضاد
پاک، پالایش، پالیدن، پالنگ و پالوده
ریشه هندو اروپائی پیو peu - و pewH - در واژه های بالا بکار رفته که دلالت به پاکی و بی آلایشی میباشد. در اوستاپوئیتیکا puitika ودر سانسکریت پاواکا pāvaka و یونانی punati نیز معنی پاکی را میدهند در لاتین پوروس purus بهمین معنیست. در انگلیسی پیور pure نیز در این معنی شریک است.
...
[مشاهده متن کامل]

گوهر پاک بباید که شود قابل فیض. ورنه هر سنگ و گلی لولو مرجان نشود

#پاک و پوک
این واژه از ریشه ایران باستان *puHt�s و *pawHāk�s به چم پاکیزگی و بی آلایشی است.
این واژه در زبان پهلویی به ریخت پاک pāk و پوک. p�k در امده است.
این واژه به لاتین راه یافته و به ریخت pūrus و putus به چم پاک و پالیده ( ناب ) می باشد
...
[مشاهده متن کامل]

واژگانی که از ریشه پاک و پوک ایرانی است :
نام کشور پاکستان
Italian:�puro پورو به چم پاک
French:�purب. پیوخ به چم پاک و پالیده
Portuguese:�puroپورو به چم پالیده
English:�pureاوای ان pyo͝or به چم پالیده
German:�pur. púr
پواا به چم پالیده ( خالص )
در بیشتر زبان های اروپایی و هند ی واژه پالیده ( خالص ) و پاک ( تمیز ) و پوک ( پوچ ) از ریشه ایرانی است.
ReferencesEdit
MacKenzie, D. N. � ( 1971 ) , “pāk”, in�A concise Pahlavi dictionary, London, New York, Toronto: Oxford University Press, �page 64
Kroonen, Guus ( 2013 ) , “faujan - ”, in�Etymological Dictionary of Proto - Germanic� ( Leiden Indo - European Etymological Dictionary Series; 11 ) , Leiden, Boston:�Brill, �→ISBN, �page 132
@iranaryan

مقابل ناپاک ، بی عیب ، خالص ، خوب و پسندیده
پاینده واندیشیدم
پاک و پوک از یک ریشه و بهمعنی تمیز
بی آغشته
زلال پاکیزه تمیز
نقی . . .
واژه پاک در زبان کردی به معنی پاکیزه و همه و جمع و کل هست
اما در فارسی کلاسیک به معنی جمع و کل و همه بوده
در گورانی از وآژه پی کو به معنی با هم و جمع بودن استفاده میشه احتمالا ریشه واژه اشکانی بوده چون گورانی و زازایی ریشه پهلوی اشکانی دارند
نزیه، طاهر، پاکیزه
پاک: به کل، سراسر، بالکُلّ
( ( چون ترا از تو پاک بستانند
دولت آن دولت است و کار آن کار ) )
دکتر شفیعی کدکنی در مورد این واژه می نویسد: ( ( هنوز هم در خراسان به همین معنی رواج دارد. رودکی گفته است.
...
[مشاهده متن کامل]

این جهان پاک، خوب کردار است
آن شناسد ک دلش بیدار است ) )
( تازیانه های سلوک، نقد و تحلیل قصاید سنائی، دکتر شفیعی کدکنی، زمستان ۱۳۸۳، ص۳۷۶. )
امروزه در محاورات گفته می شود فلان چیز پاک از دستم رفت یعنی به کل. ( نگارنده )

بی الایش
پاستوریزه
در فیلمنامه نویسی و در دیالوگ نویسی:
پاک به معنای به کلی، یکسره و یکباره
مثلا مادر خطاب به شوهر درباره پسرشون بحث میکنند
=پسره پاک زده به سرش یعنی پسره یکباره زده به سرش
نزیه
بی غش
پیشنهاد آفریدگار جهانیان بخشنده مهربان
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٨)

بپرس