پرنون

فرهنگ اسم ها

لغت نامه دهخدا

پرنون.[ پ َ ] ( اِ ) دیبای منقش. پرنو. پرنیان :
نپرّد بلبل اندر باغ جز بر بسّد و مینا
نپوید آهو اندر دشت جز بر غالی و پرنون.
رودکی ( از شعوری ) ( جهانگیری ).
شمشاد ببوی زلفک خاتون شد
گلنار برنگ توزی و پرنون شد.
منوچهری.
ز دیبا و پرنون شتروار شصت
ز پوشیدنی جامه پنجاه دست.
اسدی.
گرچه ز پشمند هر دو هرگز نبود
سوی تو ای دوربین پلاس چو پرنون.
ناصرخسرو.
و بیت اخیر مینماید که این جامه از پشم میکرده اند.

فرهنگ فارسی

( اسم ) پرنیان

فرهنگ معین

(پَ ) (اِ. ) دیبای منقش .

فرهنگ عمید

= پرنیان: نپرد بلبل اندر باغ جز بر بسّد و مینا / نپوید آهو اندر دشت جز بر قالی پرنون (قطران: ۳۳۳ ).

پیشنهاد کاربران

بپرس