پرگال

لغت نامه دهخدا

پرگال. [ پ َ ] ( اِ ) بر وزن و معنی پرگار است که افزار دایره کشیدن باشد. ( برهان ). معرّب آن فرجار است :
پای ازاین دایره بیرون ننهم یکسر موی
گر سراپای چو پرگال کنندم بدو نیم.
سلمان.
|| سامان و جمعیت و اشیاء عالم. ( برهان ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱- آلتی هندسی برای کشیدن دایره و خطوط پرکار پرکاره پرکال پردال پرگر بردال پرکر فرجار دواره. ۲- شاغول . ۳- فلک کدار گیتی گردون جهان عالم . ۴- قضا و قدر سرنوشت . ۵- مکر و حیله تدبیر افسون . ۶- دایره حلقه طوق چنبر. ۷- اسباب سامان جمعیت . ۸- اشیای عالم . ۹- آشیانه. یا پرگار دوسر . بر اساس مثلث های متشابه اسبابی بنام پرگار دو سر ساخته اند. با آن میتوان پاره خط های کوچک معین را بقسمتهای مساوی بخش نمود . یا از پرگار افتادن . از سامان افتادن از نظم افتادن . یا پرگار ( کسی ) کژ بودن . بختذ او بد و باژگونه بودن . یا پرگار چرخ . پرگار فلک . ۱- دور فلک . ۲- منطق. فلک . یا تنگ شدن پرگار کسی . بدبخت شدن او . یا مثل پرگار. نهایت آراسته و نیک .

گویش مازنی

/pargaal/ پرگار

پیشنهاد کاربران

بپرس