پری دار

لغت نامه دهخدا

پریدار. [ پ َ ] ( نف مرکب ) آنکه جن داشته باشد.کسی که جن او را گرفته باشد. پری گرفته :
چون پریداران درخت گل همی لرزد ز باد
چون پری بندان بر او بلبل همی افسون کند.
قطران.
چون خواهر او بهر نوع از هذیانات پریداران با او سخنی میگفت تا او اشاعت میکرد. ( جهانگشای جوینی ).
من شخص پریدارم من مرد پریخوانم.
مولوی.
ساغر بزم پری جام پریدار بود
چون پریدار کف آورده بلب زان باشد.
سلمان ساوجی.
|| دختری دوشیزه که زنان جادو افسانه ها خوانده براو دمند تا پری در بدن او درآید و آن دختر شروع در رقص کند و در آن اثنا از مغیبات خبر دهد. || دیوانه. مجنون. || ( اِ مرکب ) جا و مقام دیو. ( برهان قاطع ).

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱- آنکه جن او را گرفته باشد جن دار جن گرفته پی گرفته . جمع : پریداران . ۲- دختری دوشیزه که زنان جادو افسانها خوانده بر او دمند تا پری در بدن او در آید و آن اثنا از مغیبات خبر دهد. ۳- دیوانه مجنون . ۴- جا و مقام دیو.

فرهنگ معین

( ~. )(ص فا. ) ۱ - جن زده . ۲ - دختری که واسطة بین پری افسا و جن قرار می گیرید.

فرهنگ عمید

۱. کسی که جن داشته باشد، جن زده، دیوانه، مجنون.
۲. دختری که پری افسا او را واسطۀ ارتباط خود با جن و پری قرار دهد: چون پری داران درخت گل همی لرزد به باد / چون پری بندان بر او بلبل همی افسون کند (قطران: ۸۳ ).

پیشنهاد کاربران

بپرس