پوده

لغت نامه دهخدا

پوده. [ دَ / دِ ] ( ص ) در لغت نامه اسدی آمده است :پوده. چون پوسیده گشته باشد و هرچه پوسیده گشته باشد گویند پوده باشد. پوک. پوچ. میان تهی. خالی. پود. پده. سخت سوده و ریخته. ( مؤیّد الفضلاء ) :
آب هرچه بیشتر نیرو کند
بند و ورَغ سست و پوده بفکند .
رودکی.
دو دستم بسستی چو پوده پیاز
دو پایم معطل دو دیده غرَن.
بوالعباس عباسی.
دگر کِت ز دار مسیحا سخن
بیاد آمد از روزگار کهن...
کسی را چه خوانی همی سوگوار
که کردند پیغمبرش را بدار
که گوید که فرزند یزدان بد اوی
بدان دار برگشته خندان بد اوی
چو فرزند بُد رفت سوی پدر
تو اندوه آن چوب پوده مخور.
فردوسی.
بدیشان چنین گفت پس شهریار
که آن کس سزاوار باشد بدار
که غمگین نباشد بدرد پدر
نخوانمش جز بدتن و بدگهر
نباید که دارد بدو کس امید
که او پوده تر باشد از پوده بید.
فردوسی.
به برآورد بخت ، پوده درخت
من بدین شادم و تو شادی سخت.
عنصری.
نم برآمد ز ریگ تفته زمین
بر برون زد ز شاخ پوده شجر.
مسعودسعد.
چه می پیچی در این دام گلوپیچ
که جوزی پوده بینی در میان هیچ.
نظامی.
زانکه این مشتی دغلباز سیه گر تا نه دیر
همچو بید پوده ریزند در تحت التراب.
عطار.
یکی عالم ببیند بید پوده
کند آن بید پوده جمله سوده.
عطار ( اسرارنامه ).
جگرگاه بیچاره بشکافتند
جگرپوده و دل سیه یافتند.
نزاری قهستانی.
|| عفن. ( مهذب الاسماء ). گندیده. || رکوی سوخته و چوب پوسیده که آن را بجهت آتشگیره مهیّا کرده باشند و بعربی حرّاقة گویند. ( برهان ). پُده. پود. ( لغت نامه اسدی نخجوانی ). خف. قاو. ( لغت نامه اسدی ). قَو :
گر برفکنم گرم دل خویش به گوگرد
بی پوده ز گوگرد زبانه زند آتش.
منجیک.
|| بی مغز. سبک مغز. نادان. کم مایه :
نظم گوهربار جان افزای عقل افروز تو
کرده شعر شاعران پوده را یکسر هبا.
سنائی.
- پوده مغز ؛ بی مغز. سبک مغز :
یک دوست که بر سیرت نیکوست کجاست
هی هی که درین زمانه خود دوست کجاست
پسته دهنان پوده مغزند همه
از مغز طمع بریدم آن پوست کجاست.
؟ ( از جنگی مورخ به سال 551 هَ. ق. ).
بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

کهنه وپوسیده، چوب پوسیده
( صفت اسم ) ۱- کهنه پوسیده ۲- چوب پوسیده . ۳- پوچ بی مغز میان تهی .
ده جزئ دهستان سیارستاق

فرهنگ معین

(پُ ) (ص . ) کهنه ، پوسیده .

فرهنگ عمید

۱. کهنه و پوسیده.
۲. چوب پوسیده.
* پوده کردن: [قدیمی] تخمه کردن، فاسد شدن غذا در معده که سبب سوء هضم می شود.

فرهنگستان زبان و ادب

{peat} [زیست شناسی] مجموعه ای از مواد گیاهی نیمه تجزیه شده در زیستگاه های آب گرفته

دانشنامه عمومی

پوده[ ۱] یا تورب به توده متراکم قهوه ای تا سیاه رنگ خزه ها و گیاهان که به طور ناقص تجزیه شده اند گفته می شود. پوده معمولاً در زمین های بسیار مرطوب و در مناطق معتدل و سردسیر جهان به وجود می آید و از جمله به عنوان سوخت به کار می رود. مصارف دیگر پوده عبارتند از خاک گلدان، خاک کشت های ویژه، درمان پوست ( بوسیله هیومیک اسید موجود ) ، تولید پارچه های سبک و گرم، و فیلتر آکواریوم.
پوده را می توان مرحله نخست تشکیل زغال قهوه ای دانست.
اراضی غنی از پوده را پوده زار ( به انگلیسی: peatland ) می گویند. [ ۱]
عکس پودهعکس پودهعکس پودهعکس پوده

پوده (دهاقان). پوده یا پودان و در برخی منابع فوده یا فودان روستای نسبتاً بزرگی از توابع دهستان قمبوانِ بخش مرکزیِ شهرستان دهاقان در استان اصفهان است که در فاصله ۳۰ کیلومتری شهر شهرضا و ۲۲ کیلومتری شهر دهاقان، مرکز شهرستان قرار دارد. در میان دیگر روستاهای این دهستان، بسیار نامور و معتبر شناخته می شود. [ ۱] طرحی برای تبدیل این روستا و چند روستای اطراف آن به شهری یکپارچه وجود دارد. [ ۲]
پوده در دوره صفویه قلمرو شکار حکمرانان بوده است. پیدایش:ساکنان اولیه این روستا در برخی منابع دهقانان ، همراهان و خدمه ( میرشکاران ) شاهان صفوی بودند و در همین جهت از لحاظ فرهنگی، زبانی و قومیتی با ساکنان آبادی های اطراف تفاوت دارند . قدمت این روستا در برخی منابع ۷۰۰ سال ذکر شده است و با توجه به تاریخ ساخت آثار و بقایای تاریخی به جا مانده از جمله مسجد، بازار و منبر سنگی، قلعه یوسف خان قدمت روستا دست کم به ۵۰۰ سال قبل می رسد.
مهریار در خصوص ریشه شناسی نام این مکان آورده است که[ ۱] :
پوده یا فوده هر دو صورتی از یک واژه هستند چون که «پ» و «ف» به هم تبدیل می شود و ترکیب فوده معادل پوده چنین است "پ ( ف ) + او + ده ) . باید دانست که حرف ف و پ هر دو منقلب از حرف «ب» می باشد و اصلاً نباید تصور کرد که جزء اول این واژه ربطی به «بو» ( رایحه ) دارد و همچنان نباید فکر کرد که پچوده به معنای همان رشته ای است که با تار تنیده و بافته می شود. اینجا «ب» تخفیف یافته کلمه «به» است همچنان که در امثال و نظایر آن بسیار داریم و جزء دوم «و» که در تلفظ «او» شنیده می شود کلمۀ «اُو» و جزء سوم «ده» همان واژه شناخته شده دیه است. پس بوده معادل است با «به اوده» یعنی دیهی که آب خوب دارد.
براساس نتایج سرشماری سال ۱۳۸۵، جمعیت پوده ۲۱۸۳ نفر معادل ۶۲۱خانوار بوده است. براساس سرشماری سال ۱۳۹۰نیز جمعیت پوده ۲۱۲۰ نفر معادل ۶۵۲خانوار شامل ۱۰۷۰مردو ۱۰۵۰ زن بوده است. [ ۳] اما در آخرین سرشماری انجام گرفته ( ۱۳۹۵ ) این سکونتگاه دارای ۱۹۴۵ نفر جمعیت ( ۹۹۹ مرد و ۹۴۶ زن ) در قالب ۶۴۱ خانوار می باشد. [ ۴] اکثریت مردم مسلمان و پیرو مذهب شیعه دوازده امامی جعفری و شیعه دوازده امامی ( شیخیه باقریه ) می باشند. اقتصاد این روستا براساس فعالیت های کشاورزی، باغداری، دامداری و صنایع دستی ( قلم زنی ) است. زنان و دختران عمده ترین تولیدکنندگان صنایع دستی روستا می باشند ولی در کنار آن برخی مردان به هنر قلم زنی مشغولند. مهم ترین محصولات کشاورزی آن گندم، جو، لوبیا و ذرت است و انگور و سیب نیز از محصولات باغی آن می باشد.
عکس پوده (دهاقان)عکس پوده (دهاقان)عکس پوده (دهاقان)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

دانشنامه آزاد فارسی

پودِه (detritus)
در زیست شناسی، بقایای مواد آلی حاصل از تجزیۀ جانوران و گیاهان.

پیشنهاد کاربران

" پَوش Paosh" واژه ای اوستایی به چمِ " پوسیده، گندیده، متعفن" بوده است.
واژه یِ " پَوشیشتَ Paoshishta" به چمِ " پوسیده ترین، گندیده ترین، متعفن ترین" بوده است.
این واژگان در نبیگِ " فرهنگِ اویم ایوَک" آمده اند. ( " - یشتَ یا - یستَ" در اوستایی با " تَرین" در پارسیِ کُنونی اینهمان هست. ) واژگانِ بالا در تَرگمانِ پهلوی از نبیگِ نامبرده با واژگانِ " پوتَک" و " پوتَکتوم" برابرگرفته شده اند.
...
[مشاهده متن کامل]

به روشنی می توان دریافت که این واژگان نه تنها همچم بلکه همریشه نیز هستند:
پَوش ( اوستایی ) = پوتَک ( پهلوی )
پَوشیشتَ ( اوستایی ) =پوتَکتوم ( پهلوی )
نکته: آنچنان که پیداست واژگانِ " پَوش، پوتَک" با واژگانِ " پوسیده، پوکیده، پوچ" در پارسیِ کُنونی همریشه هستند.
این واژگان با واژه یِ " Putrid" در زبانِ انگلیسی به چمِ " پوسیده، گندیده" نیز همریشه هستند.
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
پَسگَشت ( reference ) :
1 - بخشِ 818 از نبیگِ " فرهنگنامه یِ ایرانیِ کهن Altiranisches Woerterbuch" نوشته یِ " Christian Bartholomae"
( در فرتورِ زیر F نشاندهنده یِ نبیگِ " فرهنگِ اویم ایوَک" است و"ar " نیز نشاندهنده یِ " آریایی" است. )

پودهپودهپوده
( پوچ/پوک/پوت ) واژگانِ ایرانی هستند؛
این واژگان در زبان ایران باستان به دیسه یِ pa - ta - ka ( پَتَکَ ) و پارسی میانه یِ ( پودَگ ) بوده اند و واژگانِ ( پوسیدن، پُکیدن ( پوکیدن ) ، پوده، پوشال و پوشالی ( پوچ - ال ( ی ) ) ، پیزر و پوکه ) با این واژگان همریشه اند.
...
[مشاهده متن کامل]

چنانکه در رویه یِ 69 و 159 از نبیگِ ( فرهنگنامه کوچک پهلوی ) نوشته یِ ( دیوید مک کنزی ) آمده است:

پودهپوده
پودَه/ pudăh :پوک، کهنه، تهی، مستعد، فروپاشی ( غالباً در مورد خاک و خانه به کار می رود )
مانند: پودَه، فرو ریخت. کهنگی!
کلیدر
محمود دولت آبادی
پُودَ/ pudăh ( ص. ) : پوک و میان تهی
...
[مشاهده متن کامل]

واژه نامه ی گویش تون ( فردوس )
تالیف: محمد جعفر یاحقی
فرهنگستان زبان و ادب فارسی

پوده ، poodeh, پوسیده ، پوک شده در اثر مرور زمان ، این لغت در مورد دیوار کهنه وپوک شده ی گلی بکار می رود ، ضرب المثل شهر بابکی هست در این مورد که میگه از زن شلیطه ودیوار پوده پرهیز کن
در زبان مشهدی پوده یعنی همون بهم ریختگی معده. یا مسموم شدن در اثر زیاده روی در غذا یا غذای بد خوردن

بپرس